قبل از خواندن لولیتا هیچ پیشزمینهی ذهنیای دربارهاش نداشتم، فقط میدانستم چاپش در ایران ممنوع است. اگر حواشیهای گمراهکنندهای را که تازگیها دربارهاش شنیدم، قبلا شنیده بودم احتمالا با این تفکر که «لولیتا اثری پورن و بیارزش است» به سراغش نمیرفتم.
اما باید بگویم در تمام چهارصدوخردهای صفحه، یک صفحه که سهل است یک خط پورن هم نخواهید خواند و یا از فرط هرزگی چندشتان نخواهد شد.
درواقع داستان لولیتا از زبان یک بیمار مبتلا به پدوفیلیا بهنام هامبرت روایت میشود. مردی میانسال که عشق بیمارگونهاش به دختری 11 ساله بهنام لولیتا وجودش را هر لحظه به آتش میکشد.
شما از همان صفحات ابتدایی کتاب متوجه خواهید شد که هامبرت در یک دادگاه حضور دارد و اعترافاتش را بهصورت یادداشتهایی در اختیار هیئت منصفه قرار داده است و مخاطب همچون یکی از اعضای هیئت منصفه در حال خواندن این یادداشتهاست.
اما اینکه «چگونه پای هامبرت به محکمهی قانون کشیده میشود؟» سوالیست که در صفحات پایانی کتاب به آن پی خواهید برد.
رمان لولیتا پر بود از توصیفات زیبا و کموبیش صحنههای اروتیک و جذاب (و نه پسزننده) که با نثری درخشان و ترجمهای روان ذره ذره به روحم تزریق میشد.
ناباکوف میگوید: «برخی شگردهای آغاز رمان، بعضی از خوانندههای مرا گمراه کرد و گمان کردند قرار است داستانی شهوانی بخوانند. انتظار داشتند صحنههای جنسی موفق بیش و بیشتر شود و وقتی صحنهها متوقف شد خوانندهها هم توقف کردند و خسته و دلآزرده شدند.»
ناباکوف از تصاویر منحصربهفردی در داستانش بهعنوان «اعصاب رمان» یاد میکند؛ تصاویری مثل شخصیت آقای تاکسیویچ، آرایشگر شهر کازبیم (که ناباکوف ادعا میکند یک ماه روی این کاراکتر کار کرده است!)، قدمهای آهستهی لولیتا به سمت چمدان هدایا و... .
او عقیده دارد اینها نکتههای رازآمیز رماناند و میداند که خوانندههایی که این کتاب را با نیت خواندن یک اثر پورنوگرافیک شروع کردهاند، خیلی راحت از این صحنهها خواهند گذشت و یا حتی به آنجا نخواهند رسید.
از نظر من خواندن رمان لولیتا به ما ثابت میکند که میشود داستانی را از زبان یک منحرف جنسی روایت کرد، بیآنکه نوشتهمان به اثری مبتذل تبدیل شود.
و ناباکوف از این هم فراتر رفته تا آنجاکه 125 نویسندهی مشهور دنیا، لولیتا را بهعنوان بهترین رمان قرن بیستم انتخاب کردهاند.