حمید:
از گاو مش حسن تا گام لامینور
مرصیه ای برای بهترین کارگردان تاریخ سینمای ایران
سلام
یک جوان خوش تیپِ پایین شهری تهرانی که در کودکی عاشق مادربزرگ مؤمنش بوده میره آمریکا و در دانشگاه یو سی ال ای لوس آنجلس فلسفه می خونه و بر می گرده تهران و تصمیم می گیره فیلم ساز بشه. از فیلم های گیشه ای متنفرِ ولی اولین فیلمش یک فیلمِ اکشن درام گیشه ای میشه به نام « الماس 33 » که در سال 1346 اکران میشه و دوست دختر آمریکاییش خانم « نانسی کواک » در اون نقش ایفا می کنه. این فیلم رو تقریبا میشه در کارنامه این کارگردان نادیده گرفت چون از فیلم دومش یعنی « گاو» که در سال 1348 اکران میشه راهش رو در سینمای ایران پیدا میکنه و تبدیل میشه به نماد موج نوی سینمای ایران و این مسیر درخشان تا روزی که رگ حیاتش در خانه خودش در 22 مهرماه 1402 بریده میشه و در کنار همسرش کشته میشه ادامه داره.
من حمید مهدوی هستم که در مؤسسه زیست به مناسبت چهلمین روز درگذشت داریوش مهرجویی در کنار همکاران و دوستانم نستوه جهان بین و دکتر حسن حبیبی قصه این اپیزود را اختصاص دادیم به مروری تفسیری بر زندگی و آثار این کارگردان شهیر.
حمید: خب با شما شروع می کنم نستوه عزیز، اجازه بده اول و آخر داستان را بهم ربط بدم و بپرسم: ظاهرا همانطور که برای مش حسن معلوم نشد که گاوش چطور کشته شد، برای مردم ایران هم علت مرگ کارگردان محبوبشون هنوز نامشخص هست؟ آیا به نظرت سرنوشت مهرجویی شبیه فیلم هاش هست؟
برای این که به سوالت پاسخ بدم خوبه که ببینیم مهمترین نکاتی که مهرجویی در فیلم هاش روی اونها تأکید می کنه چیه. مهرجویی از آن دسته اندیشمندانی هست که هرگز در جایگاه دانای کل نمی شینه و دلش نمی خواد برای مشکلات اساسی انسان راه حل نهایی بده اما از اون دسته اندیشمندانی هم نیست که انسان رو توی مشکلات رها کنه و هیچ کمکی به مخاطبش برای حل مشکلاتش نکنه بلکه در فیلم هاش سعی می کنه برای مشکلات اساسی انسان راه حل های موقت ارائه کنه.
در فیلم های مهرجویی اغلب شاهد آدمهایی هستیم که در یک وضعیت خاص گیر افتادن و دست و پا می زنن تا از اون شرایط خلاص بشن. خیلی شبیه همون چیزی که در جامعه خودمان شاهدش هستیم. به قول داریوش شایگان ایرانیان بین « دیگر نه به سنت و هنوز نه به مدرنیته » گیر کرده اند و دنبال راه برون رفت از این مشکل هستند. در فیلم های مهرجویی هم این گیر افتادگی با شیرینی و خوش باشی به خوبی نشون داده میشه. انگار که می خواد بگه لا به لای همه این تلخی ها هنوز طعم شیرین زندگی قابل چشیدن هست پس برای گاز خوشمزه بعدی باید از این تلخی ها عبور کنیم. مش حسن که در عشق به گاوش گیر کرده، وقتی گاوش می میره، خودش تبدیل به گاو میشه و آنچنان در این نقش فرو می ره که در پایان هم ولایتی هاش هم مثل یک حیوان باهاش رفتار می کنند. خوبه یاد کنیم از استفاده به جای کارگردان بزرگ دیگر سینمای ایران محسن مخملباف که از همین شخصیت در فیلم ناصرالدین شاه آکتور سینما استفاده می کنه. در این فیلم عزت الله انتظامی که نقش ناصرالدین شاه را بازی می کنه، در مواجه با پدیده سینما به عنوان نماد مدرنیته تبدیل به گاوی میشه که در طویله نگتیو می خوره و هنگامی که به او می گویند قبله عالم این کارها از شما بعیده فریاد می زنه من قبله عالم نیستم، من گاو مش حسنم. این روایت نیز روایت مسخ انسان ایرانی در برابر پدیده مدرنیته است.
در فیلم درخشانش و بلکه درخشان ترین فیلمش «هامون»(1368) داستان یک روشنفکر ایرانی را شاهد هستیم که بین علی، حافظ، مولانا، بودا و از همه مهمتر ابراهیم از یک طرف و از طرف دیگر عشقش به زندگی مرفه و متجدد که در هیبت یک زن زیبای تن ناز خوش لباس به اسم مهشید متجلی شده که با بازی اول و درخشان بیتا فرهی انجام شده است. این روایت گیر افتادگی را در بسیاری از فیلمهایش، آقای هالو(1349)، بانو(1396)، سارا(1371)، پری(1373)، لیلا(1375)، درخت گلابی(1376)، مهمانی مامان(1382)، سنتوری(1386)، و... می توان اشاره کرد. اگر بخواهیم برگردیم به پاسخ پرسش شما، متأسفانه کشته شدن مهرجویی و همسرش خانم وحیده محمدی فر ما را در یک بهت و بلاتکلیفی عجیب فرو برده که ظاهرا ویژگی بارز زمان ماست و خیلی شبیه وضعیتهایی هست که در فیلمهایش با اون مواجه هستیم.
حمید: پس هرکس که سناریوی آخر آقای مهرجویی رو نوشته خوب غافل گیرمون کرده.
نستوه: بله همین طوره.
حمید: خب دکتر حبیبی عزیز خوبه که نظر شما را هم در این این زمینه داشته باشیم.
حسن: محوریت موضوع 《خون و خونفروشی》 توی فیلم 《دایرهی مینا》رو در نظر بگیریم، یا از اجارهنشینها و آوارگی هنرمندش با اون باغچهی باصفاش روی پشتبام آپارتمانی که رو به ویرانییه شاهد بیاریم، میتونیم از فیلم 《هامون》بگیم که از اول تا آخر روی محور قربانیکردن و قربانیشدن میچرخه، اگه به موضوع مرگ و قتل و قربانی کمی مفهومیتر و تمثیلیتر نگاه کنیم حتی میتونیم از قربانیشدن آدمها توی فیلمهای پری و سارا و لیلا و بانو و سنتوری و حتی آخرینفیلمش لامینور هم شاهدمثال بیاریم.
حمید: خب دکتر حبیبی عزیز لطفا به روایت خودتان مروری کنید بر مهمترین آثار سینمایی مهرجویی پیش از انقلاب.
حبیبی:
گاو(1348)
بیاین برگردیم سراغ همون گاو که دومین فیلم مهرجویی هست. توی فیلم گاو یک مرد روستایی علاقهی غیرعادیای به گاو خودش داره. او تقریباً عاشق گاوشه. روزی این گاو در غیاب صاحبش به دلیل نامعلومی میمیره. وقتی اهالی روستا مرگ حیوون رو ازش مخفی میکنن و بهش میگن گاوت فرار کرده، اصلاً زیربار نمیره که اون فرار کرده باشه، مش حسن اولش خیال میکنه حتماً یا خود همولایتیهاش و یا غریبههایی از دهات همسایه به اسم 《بلوریها》 گاو رو کشته بودند. ولی آخرش خودشو با گاوش یکی فرض میکنه و فکر میکنه خودش گاو هست و میافته به علف خوردن، و مسخ میشه تا جایی که هم شهری هایش هم مثل حیوان باهاش رفتار می کنند.
آقای هالو(1349)
پستچی(1351)
دایرة مینا(1353)
در فیلم بعدی، 《دایرهی مینا》 مایع ارزشمندی به اسم 《خون》 محور ماجراست. یک عده دلال خون تو کار قاچاق خوناند. خون فقیرا رو تقریباً مفت و در شرایط غیربهداشتی میگیرند و به قیمت گزاف میفروشن به بیمارستانها. این فیلم اول توقیف و چند سال بعد پخش شد. جالبه که تاسیس سازمان انتقال خون ایران مدیون این فیلم هست. شاید در اهمیت این فیلم یادآوری همین تاثیر اجتماعیش کافی باشه. آیا قاتل مهرجویی و زنش میدونست داره خون کسی رو میریزه که فیلمش روزی باعث تاسیس سازمان انتقال خون ایران شده بود؟
حمید: مرور آثار مهم بعد از انقلاب مهرجویی را هم به نستوه عزیز می سپاریم.
نستوه:
اجاره نشین ها(1366)
فیلم بعدیِ مطرح و مهم این کارگردان، اجارهنشینهاست. ظاهراً یک کمدی–درام شاد و بانشاط دربارهی آپارتمان فرسودهی بیمالکی هست که ورثه آن هم خارج از کشور هستند و خلاصه ساختمان بی صاحب شده و بین مستأجرها و دلالهای طمعکارش سرگردانه، ولی اگر خوب دقت کنیم میبینیم همهی در و دیوارها و آدمهای این فیلم بوی ویرانی میدن و بخصوص اون هنرمند موزیسین با اون باغچهی باصفاش روی پشتبام آپارتمانی که رو به خرابییه میگه هنر و زیبایی، چیزیه که برخلاف ظاهر خوشگل و سرسبزش ممکنه روی خرابه بنا شده باشه. آیا اون باغچهی سرسبز و خوشگل روی آپارتمان مُشرف به ویرانی، فیلمهای خود مهرجویی نبودند؟ شاید هم داره به نقش مخرب هنرمندان در ویرانی هر چه بیشتر یک اجتماع اشاره می کنه. چون اون باغچه روی پشت بام و آبیاری بی ضابطه باغچه نقش مهمی در این رابطه داره.
هامون(1368)
بعد می رسیم به مهمترین اثر مهرجویی یعنی هامون، هامون رو میشه یهجورهایی نماد طبقه متوسط شهرهای بزرگ ایران در دهه شست دانست که البته هنوز هم روح هامون بالای سر این نسل سرگردانه. نسلی که از یک طرف هنوز دل در گرو اسلام و عرفان ایرانی داره و عاشق مولوی و حافظ و قرآن هست و از طرف دیگر دچار زرق و برق دنیای مدرن شده که در عشقش به زن زیبا و متجددش مهشید قابل سراغ هست. مهشید هم نماینده طبقه مرفه شهری ایرانی است: تصورات بهشت آسایی از زندگی داره و همه چیز رو می خواد آسون بدست بیاره چیزی شبیه به بچه های دهه هفتاد و هشتاد و نود ولی هنوز دلش در گرو سادگی و کودکی گذشته ایران است که اونو در هامون می بینه ولی غافل هست از این که این بخش از جامعه در نقطه غیر قابل بازگشتی قرار گرفته و انتخاب سنت براش نا مناسب هست. این بازی باعث میشه که هامون از تمام علایق خودش برای تأمین علایق مهشید دست برداره و تبدیل بشه به یک کارمند بروکرات در خدمت یک نظام تکنوکرات که می خواد ژاپن اسلامی بسازه و از اون طرف برای تأمین کسر خرج زندگی و نیازهای مهشید میشه ویزیتور نمایندگی یک شرکت ژاپنی در ایران که برای تبلیغ مینی لابراتوار ژاپنی اش مجبور میشه خون خودش رو توی شیشه بکنه و در همین حین یاد قمه زنی روز عاشورا در دوران کودکی میفته و در خیالات خودش و در خون خودش غرق میشه. شاید نشان از اون باشه که برای برخورداری از تکنولوژی مدرن راهی جز عبور از خون سنت نداریم.
بعد از هامون بین سالهای 69 تا 82 اگر از فیلم « میکس » صرف نظر کنیم مهرجویی بر زنان ایران و پاره ای از دغدغه ها و مشکلات آنان تمرکز می کند و فیلمهای درخشانی چون: بانو(1369)، سارا(1371)، پری(1373)، لیلا(1375)، درخت گلابی (1376) و مهمان مامان(1382) را به سینمای ایران تقدیم می کند.
شاید این توجه مهرجویی به زنان و مشکلات آنها در جامعه نشانه درک او از تأثیرات اجتماعی مهم این بخش از جامعه در فردای ایران است.
بانو
روایت زنی است از طبقه مرفه تهران که دل زده از همه حتی همسرش، سرگشته و بی پناه و تنها در خانه باغی در شمیران تهران خود را منزوی کرده و بریده از همه در جستجوی نور رهایی بخشی در درون خود میگردد.
از ظلمت خود رهایی ام ده با نور خود آشنایی ام ده
خانه باغ مجاور خانه بانو گود برداری شده و آماده برج سازی است. سرایدار آن خانه و خانواده اش هنوز بر بالای گودی این برج در چهار دیواری لرزانی در حال زندگی هستند تا این که عوامل ساخت و ساز روزی به خانه آنها هجوم برده و از خانه بیرونشان می کنند و در این وانفسا بانو آنها را در کاخ تنهایی خود جا و مکان می دهد. حضور آنها به زندگیش گرمی می دهد و تصور می کند که خدا آنها را برای نجاتش فرستاده است و این موضوع به او دلگرمی و شور و نشاط می دهد اما کم کم پای بقیه اهالی خانواده آنها نیز به آخرین پناه گاه بانو باز می شود، خصوصا ورود قربان سالار پیرمرد زشت رو و یک چشم و دزد که از قضا آشپزی ماهر است. با دست پخت خوبش و با لحن خوشباشانه و مظلوم نمایانه اش و با شادی و طربی که راه می اندازد ابتدا از بانو دلبری می کند اما در ادامه ورود او حوادث تلخی را رقم می زند که از طاقت و تحمل بانو خارج است. او به اتاق خود پناه آورده و در را به روی خودش می بندد. خدمتکار خانه بعد از مدتها روزی باز می گردد و سبب نجاتِ جسم بانو می شود اما این که چه بر سرِ روح بانو می آید موضوعی است که تا همیشه ناگفته می ماند.
سارا
این فیلم که برداشتی است از نمایشنامه خانه عروسک هنریک ایپسن روایت زنی است (سارا) که نقش آن را نیکی کریمی بازی می کند. همسرش حسام که جزو مدیران ارشد بانک است و نقش آن را امین تاریخ بازی می کند دچار بیماری بسیار سختی است و برای درمان به خارج از کشور اعزام شده است. سارا هزینه درمان را از طریق خیاطی تأمین می کند ولی به همسرش می گوید هزینه ها را از محل ارثیه پدری تأمین می کند. سارا برای تأمین کسر خرج از گشتاسب دوست و همکار حسام پول قرض می گیرد و به جایش سفته هایی به دست او می دهد که پشت آنها را پدرش به عنوان ضامن امضاء کرده است. این در حالی است که پدر سارا سالها قبل مرده است و سارا امضای او را جعل می کرده. حسام پس از بهبودی به ایران باز می گردد و جزو مدیران ارشد بانک می شود و تصمیم میگیرد گشتاسب را به دلیل سوء استفاده مالی از سمتش خلع کند. گشتاسب، حسام را در جریان تخلف زنش می گذارد و تهدید می کند که اگر موقعیت شغلی او را به خطر بیندازد از همسرش شکایت می کند. این باعث می شود حسام همسرش را نا لایق و ناشایست خطاب کند و قلب او را بشکند. در این بین دوست مشترک سارا و گشتاسب، سیما که سالها خارج از ایران زندگی می کرده از سفر باز می گردد و به سراغ سارا می آید. سارا او را در جریان این موضوع قرار می دهد. گشتاسب که عشق سیما را در دل می پرورید با وساطت سیما حاضر می شود سفته ها را از بین ببرد. این خبر به گوش حسام می رسد و سعی می کند ناراحتی سارا را برطرف کند اما سارا دیگر امکانی برای بازگشت به شوهر نمک نشناسش ندارد و او را برای همیشه ترک می کند.
پری
فیلم دیگر مهرجویی است که باز سوژه آن جستجوهای عارفانه یک زن از طبقه مرفه جامعه شهری ایران برای یافتن خویشتن در جامعه ایست که به شدت دچار زندگی مادی شده و ارزش هایش را از دست داده است. این فیلم برداشتی ایرانی از رمان « فرانی و زویی» و داستان کوتاه « یک روز خوش برای موز ماهی » است. پری دو برادر بزرگتر به نامهای اسد و صفا دارد که آنها هم در همین مصیر هستند. بزرگترین برادر(اسد) با بازی درخشان خسرو شکیبایی نقش مرشد این دو را داشته و در این مصیر کارش به خودسوزی رسیده است برادر دیگر(صفا) با بازی علی مصفا کوشش می کنه خود و خواهرش را نجات بده. در نهایت خواهر گم گشته از خویشتن و جامعه به محل خودسوزی برادر بزرگتر می رود و در همان محل دراز می کشه. برادرش صفا طی مکاشفه ای از این واقعه مطلع می شه و بر بالینش می ره، روی او نفت می ریزه و کبریت افروخته ای را مقابل صورتش می گیره تا خودش بین مرگ و زندگی یکی را انتخاب کنه. طی دیالوگی دو نکته رو بهش یادآوری می کنه اول جمله صفا را بهش یادآور میشه: « به خاطر کوزه به سران »، که کنایه از زنانی هست که از برکه آب بر می دارند و کوزه ها رو روی سرشون می گذارند و از شیب تند تپه بالا می روند ولی کوزه ها از سرشون نمی افته چون می تونن تعادلشون رو حفظ کنند و ضرورت تعادل در زندگی رو بهش یادآوری می کنه. جمله دیگری که بهش می گه اینه که باید دلت پیش یارت باشه اما اون چیزی که وظیفه ات هست رو به خوبی انجام بدی « دل به یار و سر به کار». در نهایت پری با نفس های هیجان زده اش در حال دست و پا زدن بین مرگ و زندگی کبریت افروخته رو خاموش می کنه و به زندگی بر می گرده.
لیلا
این فیلم هم روایت دیگری است از طبقه مرفه شهری ایران. روایت دل دادگی دو جوان که زندگی خوب و سرشار از عشق و محبت را تجربه می کنند. نقش دختر جوان را لیلا حاتمی شهبانوی سینمای ایران و نقش مرد را علی مصفا با نام « رضا » بازی می کند و جالب است که بگویم همین فیلم زمینه ازدواج این دو را فراهم می کند. ناتوانی لیلا در باروری زمینه دخالت خانواده رضا که تنها پسر خانواده شان است را فراهم کرده و سبب ازدواج مجدد رضا و جدایی لیلا می شوند. رضا از زن دومش صاحب یک دختر می شود و باز هم نسلش تداوم نمی یابد و این زندگی هم دوام نمی آورد و رضا از زن دوم خود جدا شده و مجدد برای جذب لیلا تلاش می کند. این فیلم یکی از لطیفترین و پر کشش ترین فیلمهای داریوش مهرجویی است که عطر عشق و محبت در سراسر فیلم موج می زند و باز هم به مصیبتهایی می پردازد که زنان ایران در نارسایی های فرهنگی و حقوقی کشور دچار آن هستند.
درخت گلابی
این فیلم هم باز روایتگر بخشی از زندگی طبقه مرفه شهری ایران است و زندگی نویسنده ای را بیان می کند که قلمش خشک شده و مدتی است چیزی نمی تواند بنویسد، لذا از شهر فرار کرده و به باغ خانوادگی شان در اطراف تهران می آید تا از هیاهوی شهر رها شده و در فضای امن و خلوت باغ به خودش فرصت بیشتری برای نگارش بدهد. اما خاطرات اوقات کودکیش در آن باغ و اولین عشق کودکیش ( خانم میم ) که نقش آن را گل شیفته فراهانی بازی می کند به سراغش می آید و توان نگارشش را می گیرد. بخش اصلی فیلم به روایت این عشق پاک و کودکانة نافرجام می گذرد. از سوی دیگر کارگران باغ که متوجه حضور او شده اند مرتبا خلوتش را بر هم می زنند زیرا یک درخت گلابی در باغ هست که میوه نداده و کارگران به روش های سنتی می خواهند او را وادار به باردهی کنند و در این بین مرتبا از او به عنوان صاحب درخت می خواهند که در مراسم شرکت کند و درخت را تشویق نماید. عاقبت این نویسنده یک شب از خانه باغ بیرون می آید و شبانه به سراغ درخت بی بر می رود که امان همه را بریده است آن درخت در روشنای نور مهتاب در چشم نویسنده مانند درخت موسی در طور سینا می درخشد و حامل پیام بزرگی است و آن همراهی و هماهنگی جان و روان انسان با هنجار هستی است و پرهیز از این که بخواهیم جهان مطابق میل ما رفتار کند و مطلوب ما را فراهم آورد.
مهمان مامان(1382)
این فیلم مهرجویی بر خلاف فیلمهای قبلی فضای اجتماعی طبقه ضعیف جامعه را در یک کمدی درام روایت می کند و صفا و صمیمیت مستأجران یک خانه قدیمی که اتاق هایش در اختیار افراد کم بضاعت است را برای حل مشکل پذیرایی آبرومند یکی از ساکنان که خواهرزاده اش را پاگشا می کند روایت می کند.
سنتوری (1386)
این فیلم روایت یک خواننده و نوازنده با استعداد است که می کوشد در عالم موسیقی سری توی سرها درآورد اما مرتبا در این مسیر با شکست مواجه می شود و کنسرتها و سی دی هایش مجوز پخش نمی گیرند و لذا تبدیل می شود به یک نوازنده خانگی و محفلی و در نهایت سرخورده از وضعیت اجتماعی پیرامون خودش رو به اعتیاد می آورد و کارتن خواب می شود. این فیلم هرگز مجوز اکران نگرفت.
بعد از سنتوری مهرجویی پنج فیلم بین سالهای 87 تا 98 به نامهای طهران، تهران(1387)؛ آسمان محبوب (1388)؛ نارنجی پوش(1388)؛ اشباح(1392)؛ لامینور(1398) می سازد که متأسفانه از درخشش آثار قبلی در این فیلها خبری نیست.
حمید: خب دکتر حبیبی عزیز بفرمایید مهرجویی از نظر فلسفی بیشتر به چه اندیشمندانی متمایل بود و چه نشانه هایی در آثار او شما را به این جمع بندی رسونده؟
حمید: نستوه عزیز آیا به نظرت مهرجویی را می توان متمایل به اندیشه های عرفانی دانست؟
نستوه:
1. گیرافتادگی حیاتی.
2. هماهنگی به هنجار هستی.
3. عرفان آخرین پناهگاه.