وقتی به دنبال کشف ناشناخته ها میری
و اولین نفری هستی که تو یک مسیر جدید قدم میزاری
اتفاقات وحشنتاکی ممکنه برات بیافته
اتفاقاتی که هیچ وقت راجع بهشون با هیچ کس حرف نمیزنی
حتی اگر بگی هم هیچ وقت کل ماجرا رو نمیگی و هیچ کس درک نمیکنه که چی رو از سر گذروندی
در حالی که میدونی اون یک اتفاق ساده نبود و بعد اون اتفاق هیچی مثل قبل نشد اون اتفاق تجربه نزدیک به مرگ بود ( یا شاید قتل؟؟) بعید میدونم اگر اون یک سانت فاصله نبود قاتل قصاص میشد...
این جور وقتا فقط با خودت میگی هیچی نبوده
تموم شده
راجع بهش حرف نمیزنیم به تراپیست دروغ میگیم و هیچ وقت هیچ کس نمیفهمه اضطراب یهو از کجا سروکله اش پیدا شده انقدر دروغ میگی که فراموش میکنی چی شده
ولی این اتفاق ها با فراموش کردن از بین نمیرن مثل یک سیاه چاله همه چیز رو تغیر میدن انقدر روی تصمیماتت اثر میزارن تاهیچ اثری از نور باقی نمونه
تا یک روزی بعد یکسال به خودت بیای ببینی ته یک چاهی کنار ادم های اشتباه و پر از سو تفاهم و غلط
از تاثیر دوست اشتباه نگذریم اگر یک دوست اشتباه کنارت باشه کوچک ترین شانسی برای گذر از کنار سیاه چاله رو نداری اون دوست مستقیما هلت میده داخل سیاه چاله ..
خارج شدن از سیاهی چاهی که درونش فرو رفتی سخته تنهایی باید باخیلی چیزها بجنگی ..
خیلی ها رو رها کنی
و اقرار کنی که تصمیمات این یکسالت اشتباه بودن..
اشتباه بود که بری فلان جا با فلان ادم خوب باشی با اون یکی نباشی تمام دوست هات تمام اشناها و غریبه ها ادم های اشتباهی بودن..
بعد اینکه جرئت رها کردن همه چیز و همه کس رو پیدا کردی و جنگیدی که از چاه بیرون بیای و به روشنایی روز برسی
ترس از سیاهی همیشه همراهته
ترسی که ادم های عادی درک نمیکنن و خارج از کنترله
فقط یواشکی میری زیر پتو تا ضربان قلبت بیاد پایین و کسی نفهمه ترسیدی..
ادم های نادونی پیدا میشن که بهت میگن ضعیف و ترسو
وهیچ وقت نمیدونن که زنده موندنت معجزه است
اگر الان داروی نمیخوری یک معجزه است ..
اگر زخمت هات رو با نوشتن مداوا میکنی و از درد جیغ نمیکشی یک معجزه است
زندگی واقعی هالیوود نیست که روی شجاعت هات اهنگ مونتاژ کنن و لایک بخوره
فقط یک سیاه بازیه که هیچ تماشا چی نداره ..