نشریه دانشجویی ضحی
نشریه دانشجویی ضحی
خواندن ۶ دقیقه·۴ سال پیش

ابر انسان

ابر انسان...

شاید برای خیلی از شما ها این نام آشنا باشد چرا که احتمالا در این باب بسیار شنیده اید اما ما در تلاش برای شناساندن حقیقت و ماهیت ابر انسان واقعی هستیم... آیا ابر انسان واقعی چیزی بود که نیچه میگفت؟ آیا اگر جامعه را افرادی با حال و احوال نیچه ای پر کنند جامعه ی آرمانیِ دل خواه ما ساخته میشود؟ در این مقاله برآنیم که تحلیلی از ابر انسان نیچه داشته باشیم و با استفاده از دریای مفاهیم اسلامی نقدی راستین برای آن به تحریر در آوریم تا مردمان را به سوی غایتی راستین بکشانیم و هم در پیشرفت سطح فرهنگی کشورمان و استیلای آن بر دیگر اندیشه های غالبا پوچ نقش آفرینیم.

زندگی

نیچه در خانواده ای مسیحی به دنیا آمد. پدرش کشیش لوتری و اجداد مادری اش نیز همگی کشیش بودند. بعد از مرگ پدرش در پنج سالگی در محیطی کاملا زنانه همراه اقوامش زندگی کرد که تاثیر عمیقی در زندگی او گذاشت. مهمتر از این، زندگی نیچه در جامعه ای بود که فضایی آکنده از افکار غیر معقول مسیحیت داشت. هرچند او در نوجوانی فردی دین دار بوده اما به قول خودش با جستجو در اعماق و یافتن سرچشمه و پوست اندازی و... به مسلکی که همه او را میشناسند، در آمده تا جایی که خود را دجال میخواند و مسیحیت را دستاورد یهودیت قلمداد میکند و از هر دو برائت میجوید. اندیشه او در آن دوران چندان مخاطبی نداشت؛ نیچه حتی در جامعه خود تنها مانده بود و خود را کسی میدانست که یک نسل زود تر به دنیا آمده تا جایی که می گوید:« هیچ کس در آلمان دفاع از نام مرا در مقابل سکوت احمقانه ای که در زیر آن مدفون شده مساله وجدانی خویش نساخته است ... تردید دارم در آینده بهتر از این کنند.» نیچه باور داشت آن گاه که از جست وجو خسته شده، یافتن را فراگرفته . هر گاه که بادی مخالف وزیدن گرفته با بادبان های خویش به پیش رانده . و واقعیت هم چنین است، منتهی نقد های بسیاری بر وی وارد است.


فلسفه برای همه کس و هیچ کس

نیچه در فلسفه ابرانسان ابتدا به تعریف ماهیت انسان میپردازد و او را روی طنابی فرض میکند که بین حیوان و ابرانسان بسته شده. او گمان میکند که انسان بودن محل توقف نیست و باید از آن عبور کرد و اگر چنین نکند سقوط میکند و مرگ و نیستی نصیبش میشود. باید گفت این اندیشه نیچه روی دیگر افکار مارکس و زاییده داروینیسم است. ویل دورانت معتقد است که دین نوی نیچه حاصل سوبژکتیویسم و ذهنیت گرایی وی است و نیچه این استدلال ها را با قوه ی فکری و تخیلی آفریده و فضاسازی کرده و هیچ استدلال منطقی در این باره ارائه نداده. نیچه ابر انسان را شخصیتی می آفریند که در هاله ای از ابهام است. او معتقد است که ابر انسان از اوهام و خیال بافی هایی که در جامعه رواج دارد مبراست. او از پندار هایی که تا کنون بر اندیشه جامعه حکم روا بوده رهایی یافته. او اخلاق را مانعی برای ظهور و اراده اش میداند؛ چرا که میگوید انسان باشنده ای ارزش گذار است و فضیلت و اخلاق امری قراردادی است و از سوی ضعفا برای کنترل قدرتمندان و زبردستان شکل گرفته. (برعکس مارکس که دین را عامل تسلط اقویا بر ضعفا میداند) البته منظور نیچه از اخلاق، تاحدودی دین و اخلاق مسیحی (مکتب ضعف) ست که میگوید اگر کسی سیلی به صورتت نواخت طرف دیگر پیش آر.

به هر حال نیچه به خاطر زیر سوال رفتن یک جز، کل اجزا دین را غلط میداند. نیچه ابر انسان را منجی میداند منتهی این منجی از جانب خدا نیست و با اراده ی معطوف به قدرت ظهور میکند اما زمین را نجات خواهد داد. نیچه میگوید فقط و فقط یک اصل وجود دارد و آن هم میل به قدرت است. او میگوید قدرت اراده است. نیچه به پیروانش مژده میدهد که :«ای تنهایانِ امروز،شما خروج کردگان،خود روزی قومی خواهید شد و از میان شما ،که خود را برگزیده اند، قومی دیگر خواهد خاست و از آن میان «ابر انسان»! براستی زمین شفاخانه ای خواهد شد.» اما آیا نیچه راست میگوید؟ آیا تنها ارزش انسان قدرت وتوانایی اوست در حالی که امام علی (ع) در دوران خلافت خود حتی یک دانه را هم از دست مورچه ای نستانده اند؟ آیا قدرت چیزی غیر از مقابله با وسوسه ها ی وجودی است ؛چیزی غیر از یاری مظلوم در برابر ظالم است؟ آیا اخلاق واقعا واژه ضعف است در حالی که پیامبر(ص) برای مکارم اخلاق فرستاده شدند؟ در واقع اخلاق سادیسمی نیچه است که ضعف محسوب میشود. این کینه توزی هایند که ناشی از ضعف اند. یک روح مقتدر آن است که با نیروی خود به کمک مظلومان برخیزد و برای ستیز با ظالمان بکوشد. تعبیر اسلام از قدرت، چیزی غیر از توصیفات نیچه و ماکیاول است. اسلام، قدرت را یک ارزش میداند ولی نه تنها ارزش برای کمال انسان! تا جایی که در کتاب کافی آمده «خدا از مومن های ضعیف و سست بدش می آید».

آیا این دید نیچه به خاطر جامعه ی مسیحی اش نیست؟ نیچه میگوید که ابر انسان خواهد توانست بر گرایش های زندگی انسان فایق آید... قوی و قدرتمند است... فارغ از باور های ماورایی، همه ی لذت های زندگی را خواهد چشید اما زندگی گوسفندی چه لذتی دارد که بخواهیم آن را بچشیم. او زندگی اگزیستانسیالیستی را راه رضایت از زندگی میداند. نیچه با دستی ایده آلیسم و با دستی دیگر مدرنیسم را کنار میزند و راه ثالث خود را در تعادل دیالکتیکیِ این دو و دوئالیسم های طبیعی و حیاتی و جنگ بین خیر و شر ارائه میدهد. اساس فلسفه او بر تراژدی استوار است و راه را بر لیبرلیسم و دموکراسی پایان داده.


خدا مرده است؛

ما او را کشتیم...

در کتاب «چنین گفت زرتشت» نیچه به تحریر می آورد که خداوند مرده است که ناشی از کوته بینی نیچه نسبت به نظام خلقت و منطق ساعت ساز لاهوتی است که در علم منطق به دلیل دارا بودن حالت تمثیل، فاقد ارزش است . به نظر من تامل برانگیزترین قسمت جمله، قسمت دوم آن است... باید قبول کنیم که در جهان امروز انسان خدا را در زندگی خود کمرنگ نموده... واقعا او در زندگی خود چقدر به خدا اهمیت می دهد؟ چقدر خدا را ناظر به زندگی خود می بیند؟ ... غیر از این است که بشر امروز جز در سختی ها به یاد خدا نمی افتد...؟ ابر انسان یا انسان کامل همیشه از آرمان های جامعه ی اسلامی بوده... به نظرم فاصله ما با ابر انسان به اندازه ی زاویه ای انحراف روح است. مهم نیست این انحراف چقدر کوچک باشد که هر قدر زمان میگذرد فاصله ی ما از آن انسان واقعی بیشتر میشود و این چنین به بیراهه ها کشیده میشویم. جایی که به آرمان هایمان شباهتی ندارد و دیگر انسان هم نیستی چه رسد به ابر انسان... در جمع حیواناتی یا بل هم اضل. نمیدانم اما باید به نیچه گفت اگر قرار باشد «در سایه به دنبال خورشید بگردی تا چشمان و حواست را خسته نکنی» هرگز آن را نخواهی یافت. باید عزم نور و حرارت کرد... باید گاهی از جامعه بیرون آمد و از آن فضای آلوده خارج شد ....

علی اسدی جلودار- دانشجوی پزشکی 97
علی اسدی جلودار- دانشجوی پزشکی 97





نیچهابر انسانخدا مرده استاخلاقچنین گفت زرتشت
فصلنامه سیاسی مذهبی اجتماعی دانشگاه علوم پزشکی تبریز
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید