کاپیتان خارقالعاده (انگلیسی: Captain Fantastic) فیلمی در ژانر کمدی-درام به نویسندگی و کارگردانی مت راس است که در سال ۲۰۱۶ به نمایش درآمد. فیلم روایتگر حالات و کیفیّات زندگی خانوادهای با عقاید خاصّ فکری و فلسفی است که به ناچار، بعد از یک دهه زیستن در انزوا، میان جنگلهای شمال غربی اقیانوس آرام، به محیط اجتماع بازمیگردند....
ایده در نگاه اول بسیار جذاب مینماید. همهما دست کم یک بار در زندگیمان رویای فرار از زندگی عادی و روزمره و پناهبردن به جایی دنج حتیالامکان جنگلی دورافتاده را در ذهنهایمان پروراندهایم.
جایی که نه خبری از قالببندیهای مرسوم شغلی و تحصیلی است و نه کسی گرفتار بروکراسیهای حکومت و محدودیتهای قانون میشود.
حال، در روایت قصهی ما، زوجی جوان واقعا این رویا را عملی کردهاند و پس از گذشت سالها خانوادهای پرجمعیت در دل جنگل تشکیل دادهاند.
ما بمثابه انسان، این فرم از زندگی را در زیستجهانهای ذهنیمان تجربه کردهایم و کمابیش از مزیتها و چالشهای پیش روی آن آگاهیم. قاعدتا از فیلم توقعی بیش از مقایسه دو دنیای متفاوت _یعنی زندگی مدرن در مقابل زندگی بهروش بدوی در جنگل_ داریم؛ اما در کمال تعجب، این اثر پا فراتر از اینها نمیگذارد و حتی در نشان دادن تقاطع و تباین این دو شیوه زندگی لکنت دارد.
بهتر است همراه با خط زمانی فیلم جلو برویم؛ خانوادهای با شش فرزند قد و نیم قد که طی یک سنت دیرینه به صورت جمعی به شکار حیوانی میپردازند،از همین جا استنباط میشود که فیلمساز در صدد بازگشت به سنتهاست؛ همانگونه که ظاهر زندگی آنان دلالت بر فرار از مدرنیته و مظاهر آن دارد، گویی در شیوه و مسلک و آداب زندگانیشان، پیرو همان ارزشهای دیرینه و رسوبشده انسانیاند.
با فیلم همراه میشویم و با خانواده بن سمپات میگردیم، قرار است آداب باستانی و فراموششده نسل بشر را بهیاد بیاوریم و همراه با بن و فرزندانش، سبک جدید زندگی را تمرین کنیم؛ اما هرچه در داستان جلوتر میرویم،کنشها و اتفاقات بیشتر ماحصل عقاید مت راس (شخصی که گویا از نظام امپریالیستی مصرفزده و فاسد بستوه آمدهاست) به نظر میآید نه ارزشهای اصیل گذشتگان.
اینجاست که مخاطب آگاه، زود متوجه میشود که دستورات تحمیلشدهای از طرف پدر خانواده بر فرزندان اعمال میشود که نتیجه تفکر او و همسر دچار بیماری روانیاش است. فرزندان به ظاهر چنان رباتهایی وظایف محوله اعم از تمرینهای طاقتفرسای روزانه، صخرهنوردی های عجیب، مطالعه رمانهای تعیینشده و تکمیل سیاهمشقهای پدر معلمشان را به بهترین وجه ممکن انجام میدهند تا اینکه در یکی از همین ورزشهای سخت، پسر نوجوان خانواده یعنی Rellian دچار آسیب از ناحیه دست میشود که مقدمهای میشود بر ساز مخالفزدن او در خانوادهای به شدت یکپارچه و متحد.(نمود ظاهری همین استعاره در چند سکانس قبلی و بهنگام موسیقی جمعی آنها مشهود بود.)
سوال اینجاست که چرا او ساز مخالف زد و نقطه کور برنامهای شد که ردخور نداشت؟ سوال مهم تر اینکه چرا بقیه فرزندان به این حد در راستای اهداف پدر حرکت میکنند؟
بدیهی است ضعف اصلی فرم فیلم اینجا نمایان میشود و آن نپرداختن به کاراکترها بعنوان شخصیتهای مستقل و فردیتهایی انسانی است که اتفاقا فهم درونمایه ذهنی و احساسی آنها بهشدت برای ما که کمکم علاقمند به زندگی آنان شدهایم، مهم و حیاتی است و بدون آن، درک روایتهای بعدی و چالشهای پیش روی پدر و فرزندانش ابتر میماند. آخر چرا بچهها با این حجم از مطالعه کتابهای سنگین بشری، سعی در طغیان و خروج از این نظم برنامهریزیشده ندارند؟ چرا وقتی از خیزش کمونیستی به وجد میآیند، زنگارهای خمودی و قناعت زندگی سنتی را از خود نمیزدایند و جادههای آنارشیستی را فتح نمیکنند؟ پدر خانواده با چشمپوشی از زرق و برق دنیای مدرن، مطالعه و کشف در حیات وحش و پیروی از مادر طبیعت را پیشه گرفته؛ پس چرا اینقدر برهنه با فرزندان حرف میزند و به آداب خانواده همسرش احترام نمیگذارد؟ مگر نه اینکه او منتقد همین ازهمگسیختگی اخلاقی عصر جدید است یا صرفا انتقاد او خلاصه به برجهای سر به فلککشیده، آلودگیها و غذاهای غیر ارگانیک میشود؟ یعنی نقد او به مظاهر تجدّد اینقدر سطحی و دمدستی است؟
بدون یک روایت سوبژکتیو از ماوقع شهودی شخصیتها، مضمامین فلسفی، جامعهشناختی و سیاسی مطروحه در فیلم بیشتر به بیانیههایی عریان میماند تا نقطه نظر حقیقی افراد.
از بس گفتیم زبانمان مو درآورد که ما با سینما طرفیم نه خطابه؛ اگر به سخنراندن است که قطعا هزاران خطیب تواناتر از کارگردان میتوان یافت؛ او باید با زبان تصویر بیافریند، احساس تولید کند، بخنداند و به گریه بیاندازد و اگر احیانا علاقه دارد دلمشغولیهای فلسفی خود را به اشتراک بگذارد، باید در قلمرو حس قدم بردارد و به رشتههایی از اندیشه که با ادبیات حسی قابل بیان است، چنگ بیندازد.
همین تصنعیبودن دیالوگهای فلسفی در فیلم زیان دیگری دارد و آن، پریشانی وحشتناک در ارائه به اصطلاح مانیفست سیاسی_اجتماعی فیلمساز است.
به نظر میآید این خانواده مخالف مصرفگرایی لیبرالیسمی حاکم بر دنیای غرب هستند. نمود آن در صحنهی برخورد بچهها با افراد چاق جامعه شهری ظهور مییابد. مشخصا این صحنه به خوبی ساخته و پرداخته نشده و ما صرفا با چند دیالوگ، تعجب کودکان را از این صحنه میبینیم. شاید با من همنظر باشید که وقتی کودکان با دنیا مواجه میشوند نباید اینقدر بیروح و خنثی اکت ارائه دهند، حداقل کاش کارگردان به آنها تاکید میکرد که کمی ذوق احساسی بیشتری به خرج میدادند و دست کم اگر بهوجد نمیآیند، آن شکوه و عظمت را با اکراه نظاره میکردند؛ یا لااقل چند صحنه بیشتر و خلاقتر ، خلا کمیتی موجود را رفع میکرد.
بگذریم؛ آنها رادیکالند و در مبارزه با کلیشههای موجود هستند؛ حال آنکه سوژهشان در مبارزه، مبهم است؛ همانگونه که بالاتر گفتیم بن به ظاهر طرفدار سنت است اما بیشترین گستاخی اخلاقی را خود او مرتکب میشود، صحنهی تهوع آور خروج او از اتوبوس که حتی با تذکر فرزندش مواجه میشود، نقطه اوج همین بیحیایی است.
فیلمساز نه یک آنارشیست حقیقی بلکه صرفا ذوقزده از ایدههای سیاسی نوآم چامسکی است. عدم فهم حقیقی نظریات او، حضورش در فیلم را دکوراتیو کرده، درست مثل جشن تولد.
پایانبندی فیلم بسیار مضحک است؛ کارگردان واضحا دچار مغالطهی حد وسط (middle ground) شدهاست. در چنین مغالطهای افراد گمان میکنند انتخاب مسیری بین دو ایدهی کاملا متقابل لزوما بهترین مسیر است. او بین زندگی بدوی جنگلی و زندگی شهری متمدن، زندگی نیمه روستایی جنگلی را برمیگزیند تا به اصطلاح نه سیخ بسوزد نه کباب؟ حد غایی راه حل فیلسماز، تزلزل بن از آرمانهای به ظاهر خدشهناپذیرش و نمایش روی بازی از او نسبت به زندگی مصرفگرای امروزی است، همین قدر راحت و همین قدر تحقیرآمیز.
پلی میزنیم از تحلیل فیلم به وقایع اخیر صحنهی اجتماعی ایران.
اتفاقاتی که با جنبشهای آزادیخواهانه شروع شد و در مدت تنها چند روز!!! به تمام دغدغههای اجتماعی بشر تسری پیدا کرد.
عدهای از معترضان فقط معترض بودند، وقتی از آنها دلیل اعتراضشان را میپرسیدی، طیف گستردهای از نیازهای ابتدایی حیوانات تا رویاهای دستنیافته مرتاضهای هندی را بیان میداشتند.
تعجب نکنید؛آنها چنین خواستههایی دارند:
رسیدن به حد نهایی آزادی اعم از اجازه به توهین، تخریب و کشتار سراسری، بازگشت به سلطنت و نظام موروثی خودکامه و فرار از دیکتاتوری و رسیدن به دموکراسی خالص، بازگشت صلح و آرامش به نهاد خانواده و به رسمیت شناختن همجنس گرایی، خطاب کردن طرف روبرو به هیز و هرزه و عریانکردن خود به عنوان اصلیترین خواسته، بازآفرینی اقتدار شاهنشاهی در منطقه و محکومکردن حضور نظامی ایران در جنگهای نیابتی، دستیابی به اقتصاد آزاد و اشتباهنامیدن سیاستهای اقتصاد نئولیبرالی دولت، ناله و فغان از غیرت ازدست رفته مردان ایرانی و بناکردن رابطههای جنسی جدیدالتاسیس، ادعای پیریزی انقلاب اسلامی ایران توسط دولت ایالات متحده و مغموم بودن از بردهی چین و روسیهشدن و قهر با آمریکا، سردادن شعار «ایران را پس میگیریم» و پیروی از فرقهای با سابقه کشتار هفدههزار ایرانی، خشم از عدم شایستهسالاری در بدنه حکومتی کشور و انتخاب خواننده، بازیکن فوتبال، بازیگر طنز و بیکاران وابسته به مادر به عنوان رهبران انقلاب.
سیل عظیم بیسوژگی در اعتراضات اخیر، باعث استیلای جنبشهای زرد و سطحی بر کنشهای اجتماعی اصولی در ایران شد و مطالبههای حقیقی را به حاشیه کشاند. مدتها باید زمان بگذرد تا شعبانبیمخها دست از سر این مردم بردارند و خیرخواهان جامعه با تشکیل هستههای اعتراض نخبگانی به این آنارشیسم عجیب و غریب پایان دهند و مثل خانواده بن دچار مغالطههای بچهگانه نشوند.