بدترین حس به نظر شما چیه ؟ خیانت دیدن ؟ غم از دست دادن کسی ؟ تنهایی؟ حسادت ؟ احساس کمبود؟ انزجار؟
نمیدونم من بعضی از این حسا رو حتی تجربه هم نکردم ولی به نظر من بلاتکلیفی بدترین حس دنیاس
حالا تو هر موضوعی ؛ یکی ممکنه احساس بلاتکلیفی کنه چون منتظر اینه که ویزاشو بگیره بخاطر همین نمیتونه هیچ کاری کنه جز صبر کردن ، یکی دیگه کسیو دوست داره ولی نمیتونه حسشو اعتراف کنه و نمیدونه اصلا دوطرفس یا نه فقط مجبوره بشینه تا شاید یه روز از این ادم یه حرکتی ببینه
میدونی منظورم چیه دیگه ، اون موقعی که حس میکنی بین زمین و هوایی، نمیتونی از ته دل خوشحال بمونی از یه طرفم نمیتونی واسه چیزی که مشخص نیست خودتو مدام ناراحت کنی ؛
همیشه منتظری؛ منتظر یه حرف یه خبر ؛ هربار از جات میپری که شاید این دفعه بالاخره معلوم میشه ، تکلیفم مشخص میشه ، پاهام به زمین میخوره ، از توی این کمایی که توشم میام بیرون
من هر روز صبح از خواب پا میشم ، زندگی روزمرمو میکنم ولی انگار از لحظه ای که چشمامو باز میکنم یه صدای بوق ممتد توی گوشمه تا لحظه ای که چشمامو دوباره ببندم . مثه توی فیلما ...
به نظر من این حسه بلاتکلیفی بدترین حس دنیاس چون وقتی چیزیو از دست بدی براش سوگواری میکنی هر چقدرم سخت و طولانی ولی یه جایی بالاخره اروم میشی میپذیری ، اگه خیانت ببینی عصبی میشی میشکنی ولی بالاخره یه موضوعی برات بسته میشه
ولی وقتی بلاتکلیفی هنوز امید داری ، هر بارم که بخوای ببری یه گوشه ی مغزت میاد اگه یه درصد یه شکل دیگه بشه چی ؟!
راه حل داره ؟ داره به زبون حتی ساده ترین راه حل ها رو داره بیشتر وقتا فقط باید بری حرف بزنی یا باید بخوای که بشنوی اما بعضی وقتا هم حاضری به جون بخری خفگی بلاتکلیفیو ولی سکوتتو نشکنی نبینی
من نمیدونم راه حل حالت دوم چیه که کاش میدونستم ولی شاید باید فرار کنی از اون موقعیت از خودت
مثلا من تصمیم گرفتم انقدر زندگیمو شلوغ کنم که حتی وقت فکر کردن بهشو پیدا نکنم
راه حل دایمی نیست چون همونجور که میبینید بازم یه شب یکشنبه وقتی داری تو تاریکی اتاقت اخرین نخ سیگارتو میکشی یدفعه از ته ته ذهنت خودشو نشون میده !!