درین
درین
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

وقتی دقیقا نمیدونیم چی بینمون هست

یه روز صبح از خواب بیدار شدم ، دیدم دیگه نمیتونم هر لحظه از زندگیمو منتظر خبر از یه نفر باشم. یه دفعه ای همه چی از قبل انگار برام تموم شده بود .

اگه درگیر فکر کسی هستی که خودتم نمیتونی دقیقا بینتون چی هست ، که میدونی اون آدمه همون آدم اشتباهه ولی بازم میخوایش، که هر بار بازم روز که به ته میرسه تو تنها با سیگار توی دستت توی بالکن طبقه سه نشستی که شاید همه ی معجزه های دنیا اتفاق بیفته و اون با کله ی فرفریش از سر کوچه بیاد

اگه همه اینا رو داری تجربه میکنی و هر بار سر خودت داد می‌زنی که بسه تمومش کن ولی بازم از روز بعد روز از نو روزی از نو

اینو منی که یکسال درگیر یه هیچ بزرگ بودم بهت میگم :تلاش بیخود نکن ، هر چقدر که تو بجنگی با خودت نمیتونی تمومش کنی ؛ قراره فعلا همینطور اهمیت بدی ، دلشکسته بشی ، نا امید بشی ولی بالاخره بعد یه چن ماه ، یه سال یا بیشتر یه روزی میرسه که صبح که از خواب پامیشی میبینی بالاخره پذیرفتی که اون آدمی که تو این همه وقت منتظرش بودی با آدمی که توی تخیلاتت ازش ساختی خیلی فرق میکنه و شروع میکنی که باور کردن خودت ، دوست داشتن بیشتر خودت ولی همیشه یه گوشه از ذهنت یادت میمونه که یه روز یه نفر توی زندگیت وجود داشت که دقیقا نمیدونی با چه عنوانی تو زندگیت بود ، چیشد و چه اتفاقی افتاد ولی از زندگیت رفت اما تو هنوز به یاد میاری که یکی از بهترین زمان های زندگیتو باهاش گذروندی.

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید