ویرگول
ورودثبت نام
زهره نایبی
زهره نایبیمن عاشق دنیایی‌ام که ذهن را به پرواز درمی‌آره. «آغازی ابدی» اولین داستان علمی‌تخیلی منه. دوست دارم با شما داستان‌هایی خلق کنم که مرز واقعیت و خیال را به چالش بکشن و ذهنمون را درگیر کنن...
زهره نایبی
زهره نایبی
خواندن ۴ دقیقه·۱ ماه پیش

قفسی به نام نجات: درنگی بر تنهایی و انتخاب در ازدواج

یک در با یک قفل، دو کلید با دو جهان. انتخاب با نیت توست.
یک در با یک قفل، دو کلید با دو جهان. انتخاب با نیت توست.

خواندن داستان «فرزند فروغ»، همچون ضربه‌ای ناگهانی بر روح بود. این اثر، نه فقط یک تراژدی شخصی، که آیینه‌ای تمام‌نما از تلخی تنهایی در نزدیک‌ترین فاصله‌های ممکن است.

قهرمان داستان، در آستانه مرگ فیزیکی، درگیر مرگی دیگر است: مرگی تدریجی در دل زندگی‌ای که قرار بوده مأمن آرامش باشد.

آنچه درد را عمیق‌تر می‌کند، این حقیقت است: «مرگ برای او نه یک پایان، که بازگشت به خانه‌ی ابدی مادری است که هرگز او را تنها نگذاشت.»

این روایت به ما می‌گوید که گاهی مرگ فیزیکی می‌تواند آرامش‌بخش‌تر از زندگی در انزوای عاطفی باشد.

تراژدی وقتی کامل می‌شود که قهرمان، حتی در رویاهای همسرش جایی ندارد. این، تصویر همان «قفسی» است که ما را در خود حبس می‌کند، حتی وقتی در را باز می‌گذارند.

قفس هم‌زیستی فیزیکی بدون هم‌سفری عاطفی.

در این قفس، رابطه از نقش‌های متعدد و زیبای خود عاری می‌شود.

رابطه‌ای که قرار بوده همزمان، به وقت ضعف چون «مادری» دلسوز تو را در آغوش بگیرد و قوت قلبت شود، فرسخها از هویتش دور شده است.

رابطه ای که قرار بود به وقت گمگشتگی‌هایت دستت را چون «پدری» دلسوز بگیرد و پیدا کردن راه و تشخیص چاه را نشانت دهد، دیگر نیست.

رابطه ای که قرار بود همچون «رفیقی» با مرام، به وقت دیدن خطاهایت، بی‌قضاوت شانه به شانه کنارت بنشید و چشمی برای دیدن تو باشد، انگار از همان آغاز نبوده است.

رابطه ای که قرار بود «فرزندی» باشد تا همبازی کودک درونت شود و معصومیت را به کاخ آرزوها بازگرداند؛ اما غافل از اینکه همسفرت، کودک درونش را از مدت‌ها پیش جا گذاشته بود.

وقتی این ابعاد می‌میرند، رابطه از «تکامل» به «حبس» تبدیل می‌شود.

اما خواندن مقاله‌ی عمیق «وقتی قفس طلایی، زندان می‌شود» — که به فلسفه‌ی طلاق و زن مطلقه می‌پردازد — ذهن مرا به دنبال این پرسش کشاند:

این قفس‌ها، از اساس، چگونه ساخته می‌شوند؟

ریشه‌ی این معماری معیوب را باید در نگاهی جست‌وجو کرد که ازدواج را نه یک «تکامل»، که یک «راه‌حل» می‌داند.»

دیالوگی با یک مادر را هرگز فراموش نمی‌کنم. در پاسخ به این پرسش که «دخترت چه درکی از زندگی مشترک دارد که راضی به ازدواجش در این سن پایین شدی؟»

با صدایی آمیخته به عجز گفت: «حق داری! اما در این دوره و زمونه چطور می‌تونستم از نیفتادنش تو فساد حفظش کنم؟»

این پاسخ، صورت مسئله را به شکلی تراژیک پاک می‌کند.

ازدواج به یک «واکسیناسیون اخلاقی» تقلیل می‌یابد و بار مسئولیت خانواده و جامعه در تربیت و حمایت، بر دوش یک پیوند شکننده گذاشته می‌شود.

سپس، وقتی این ازدواج تحمیلی به مشکل می‌خورد، همان جامعه است که فریاد برمی‌آورد: «چرا جوانان امروز فداکاری نمی‌کنند؟!»

اما نگاه ابزاری به ازدواج، تنها به «واکسیناسیون اخلاقی» محدود نمی‌شود. این قفس شاخه‌های تلخ دیگری نیز دارد:

بعضی برای رهایی از تنهایی و سنگینی خانه پدری ازدواج می‌کنند، غافل از اینکه ممکن است به تنهایی سنگین‌تر در کنار یک غریبه دچار شوند.

بعضی برای ارضای نیازهای جنسی و عاطفی پیمان می‌بندند، در حالی که ازدواج قرارداد تأمین یک «نیاز» نیست، بلکه عهد بستن برای یک «سفر تکاملی» مشترک است.

بعضی برای رهایی از فشار جامعه یا کسب جایگاه اجتماعی بالاتر قدم به این راه می‌گذارند.

بعضی...

و همه‌ی این شاخه‌های به ظاهر متفرق، همگی از یک ریشه می‌رویند: «ندانستن فلسفه‌ی راستین زوج‌شدن». وقتی «چرایی» ازدواج در ذهن فرد روشن نباشد، «چگونگی» آن به سرابی دردناک تبدیل می‌شود.

راه رهایی از این چرخه، «وارد نشدن به قفس» از ابتداست.

سال‌ها به عنوان مدیری با موقعیت اجتماعی و استقلال مالی، تحت فشار نگاه‌های ترحم‌آمیزی بودم که فریاد می‌زدند: «انشالله یک شیرپاک‌خورده نصیبت شود!» اما برای من، ازدواج یک «خلاصی از بار» نبود؛ یک «تکامل» بود.

فلسفه‌ی «وارد نشدن به قفس» بر چند اصل استوار بود:

· تغییر نگاه به فرزند: فرزند «سربار» نیست که خانواده بخواهد از بار آن «خلاص» شود.

· خانه، مدرسه‌ی خط‌قرمزها: جوان باید در خانه‌ی پدری، جسارت گفتن «نه» و «می‌خواهم» را بیاموزد.

· صبوری، یک استراتژی است: صبر برای ازدواج، نه از سر اجبار و ترس، که برای یک انتخاب آگاهانه باید باشد.

· گفت‌وگو، نفس رابطه است: حرف‌ها نباید انباشت شوند. سکوت، حکم «قتل عمد شریک و در عین حال خودکشی» را دارد.

امروز که به لطف آن انتخاب آگاهانه، همسفری دارم که «روحم را می‌توانم برایش عریان کنم»، بیش از هر زمان دیگری به این باور رسیده‌ام:

ارزشمندی انسان به «تأهل» نیست، به کیفیت روابط و صداقت با خویشتن است. مشکل اصلی، ازدواج کردن یا نکردن نیست؛ مشکل، «چرایی» و «چگونگی» آن است.

کاش به جای آرزوی یک «شیرپاک‌خورده» برای فرزندانمان، خودشناسی، بلوغ فکری و درک فلسفه راستین زوج‌شدن را برایشان آرزو کنیم.

کاش به آن‌ها بیاموزیم که ازدواج، انتخاب یک همسفر برای یک سفر تکاملی است، نه ورود به قفسی به نام نجات.

ازدواجطلاقفرزندپروریطلاق عاطفی
۳۲
۲۱
زهره نایبی
زهره نایبی
من عاشق دنیایی‌ام که ذهن را به پرواز درمی‌آره. «آغازی ابدی» اولین داستان علمی‌تخیلی منه. دوست دارم با شما داستان‌هایی خلق کنم که مرز واقعیت و خیال را به چالش بکشن و ذهنمون را درگیر کنن...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید