ویرگول
ورودثبت نام
زهره ترقوئی | Zohreh Targhoei
زهره ترقوئی | Zohreh Targhoei
خواندن ۹ دقیقه·۱۰ ماه پیش

آیا والدین بدی دارم؟

منبع عکس chamaan.ir
منبع عکس chamaan.ir

شاید اگر ۵ سال پیش با ویرگول آشنا می‌شدم مطالبم رو از دیدگاه متفاوتی می‌نوشتم. اون زمان باور داشتم که پدر و مادر به جز به دنیا آوردن و بزرگ کردن یک بچه تا سن ۱۸ سالگی وظیفه دیگه‌ای ندارن و بعد از ۱۸ سالگی این وظیفه خود اون بچه هست که گلیمش رو از آب بیرون بکشه و رشد بکنه! اما امروز دیدگاه متفاوتی دارم و باور دارم حداقل با فرهنگ و مشکلات اقتصادی ایران اگر شما داخل این کشور فرزندی به دنیا میارین وظیفه دارین اولا آداب معاشرت و گپ و گفت با دیگران رو به بچتون آموزش بدین چیزی که متاسفانه اکثر نوجوون‌ها ندارن و تبدیل میشن به یه مشت بچه ساکت و گوشه‌گیر که اتفاقا پدر و مادرها به دیگران پزش رو میدن!! ثانیا شما باید بستری برای رشد بچه‌ات فراهم کنی و اون بستر هر چیزی در توان خودت و مطابق با ذائقه بچه‌ات می‌تونه باشه مثلا اگر عاشق درس خوندن هست می‌تونی بخشی از هزینه دانشگاهش رو تقبل کنی تا بتونه رشد کنه یا اگر عاشق هنر هست می‌تونی توی ایجاد یک کارگاه هنری بهش کمک کنی یا اگر آرایشگری دوست داره می‌تونی کمکش کنی نه؟؟!! قطعا هیچ آدم موفقی رو پیدا نمی‌کنی که از شکم ننه باباش رو پای خودش بیرون اومده باشه!!

به هرحال امروز ۵ سال پیش نیست و من هم آدم ۵ سال پیش نیستم بسته به تجربیاتی که هر کدوم ما بدست آوردیم عقاید و باورهای متفاوتی داریم و امروز تقریبا مقاله‌ای از من پیدا نمیشه که توش به تروماها و مشکلاتی که پدر و مادرم سر من آوردن اشاره نشه اما حقیقت چیه؟ آیا من واقعا پدر و مادر بدی دارم؟ یا من یه بچه ناخلف و زیاده‌خواه هستم که پدر و مادرش رو تحت فشار می‌ذاره و ازشون تصویر بدی می‌سازه؟!!

حقیقت اینه که هر دوتاشون درست هست فقط کافیه بدونی از چه زاویه دیدی داری به قضیه نگاه می‌کنی! از اونجایی که سال‌هاست کار مشاوره و آنالیز رفتار انسان‌ها و از جمله رفتارهای خودم رو انجام میدم باور دارم که پدر و مادرم ذاتا آدم بدی نیستن اونها باور دارن تا جایی که وظیفه داشتن پدر و مادری رو بجا آوردن و اینکه من به چیزی تو زندگیم نرسیدم از بی‌عرضگی و تن‌پروری من هست!!

ساده بگم حتی بدترین آدم‌های کره زمین که می‌شناسیم ذاتا آدم بدی نیستن اونها فقط به یک عقیده و یک ایدئولوژی خاص باور داشتن مثلا هیتلر!! شما فکر می‌کنین هیتلر آدم بدی هست؟ خب اگر با ذهنیت یک ۱۶ ساله به ماجرا نگاه کنیم بله هیتلر کلی آدم کشته و اونها رو شکنجه کرده اما در حقیقت هیتلر به یک باور و عقیده اینکار رو انجام داده نه صرفا به این خاطر که از شکنجه کردن لذت می‌برده!! اجازه بدین با یک مثال بهتر و ملموس‌تر بیانش کنم، این روزها فضای مجازی خصوصا اینستاگرام پر شده از پیج‌های انرژی مثبتی که صرفا بخاطر لایک و ویو گرفتن چنین جملاتی رو مطرح می‌کنن که "آدم‌های سمی زندگیتون رو حذف کنین" خب این جمله از دور خیلی قشنگ به نظر می‌رسه اما وقتی در عمل بخواین اون رو روی پارتنر یا بهترین دوستتون پیاده کنین ماجرا کمی پیچیده میشه، شما دوستی/پارتنری دارین که ۱۰ ساله با هم دوست هستین اما اون همش غر می‌زنه و از زندگی ناله می‌کنه و شما هم خسته شدین و به عنوان یه آدم سمی می‌خواین اونو از زندگیتون حذف کنین پس باهاش حرف می‌زنین و می‌خواین کات کنین، خب شما صرفا آدم بدی نیستین اما این کار شما به اون یک ضربه و تروما وارد می‌کنه پس شما از نظر اون آدم خیلی بدی هستین اما در حقیقت شما منافع خودتون رو در اولویت قرار دادین و براساس یک عقیده کاری کردین که به نظر شما درست بوده، در مقیاس بزرگتر (مثل خانواده یا حتی یک کشور) این تصمیمات روی قشر گسترده‌تری اثر می‌ذاره و ابعادش هم وسیع‌تر میشه که اینجا قرار نیست وارد اون بخش بشیم!!

پدر و مادر من هم آدم‌های بدی نیستن اما اونها به مجموعه عقایدی باور دارن که خیلی وقته منقضی شده!! اونها رفتار‌هایی از خودشون بروز میدن که از نظر خودشون عادی هست و اتفاقا از نظر من هم تا سال‌ها عادی بود تا اینکه با دیدن زندگی بقیه متوجه شدم که "نه" این عادی نیست!! به عنوان مثال اگر شما بچه‌ای رو به فرزندی بگیرین و از همون کودکی قبل از هر وعده غذا یکی توی سرش بکوبین و بگین ببین این ما هستیم که بهت غذا میدیم بچه‌های مردم همینم ندارن مثلا فامیل‌هات رو ببین اونها مجبورن از سن کم کار کنن اما تو توی خونه نشستی فقط درس می‌خونی، حالا اون بچه به این باور می‌رسه که چقدر خوش شانس هست که می‌تونه یک وعده غذا داشته باشه و فقط یک تو سری بخوره!! وقتی در حال بزرگ شدن باشه تا مدت‌ها هنوز متوجه قضایا نمیشه و توی شوک فرو میره وقتی ببینه دوستاش علاوه بر وعده‌های غذایی، تفریح و بستنی و اسباب بازی هم داشتن اما اون برای یک وعده غذا اینقدر زجر کشیده و همیشه با بچه‌های فامیلش مقایسه شده چون اونها همون یک وعده غذا رو نداشتن!! سرنوشت من هم یک همچین چیزی بود با این تفاوت که من توسری فیزیکی نمی‌‌خوردم اما از نظر روانی همیشه باید قدردان همون چیزی که پدر و مادر بهم می‌دادن می‌بودم چرا؟ چون پدر و مادر خودشون همینم بهشون ندادن!!!

متوجه میشین چطور سلسله‌وار یک عقیده، یک تربیت غلط، یک اشتباه یک نسل رو نابود می‌کنه؟ این دقیقا همون اشتباهی هست که امروز داره رخ میده!! وقتی با نوجوون‌ها صحبت می‌کنم همشون میگن "ما وقتی پدر و مادر شدیم بچه‌هامون رو محدود نمی‌کنیم ما اذیتشون نمی‌کنیم" و وقتی می‌خوام براشون توضیح بدم که اتفاقا برعکس شما هم نمودی از پدر و مادرتون هستین فقط رفتارهاتون با اونها فرق داره شروع به پرخاشگری می‌کنن اما حقیقت ترسناک ماجرا عوض نمیشه!! مثلا به فرهنگ عامه مردم آمریکا نگاه کنید، نوجوون‌های آمریکایی محدودیت‌های مارو ندارن اما باز هم با پدر و مادرشون مشکل دارن و آمار افسردگی و خودکشی و فحشا و مصرف مواد مخدر بالاست چرا؟؟ چون هر نسل با تفکر اینکه من مثل پدر و مادرم نمیشم بچه‌دار شده و دوباره اشتباه پشت اشتباه تکرار شده!!

پدر و مادر من سر بدست آوردن ابتدایی‌ترین نیاز‌هاشون مثل خوراک و پوشاک مشکل داشتن، خونواده پدرم اون رو از سن کم بیرون فرستادن و اون تنهایی گلیم خودش رو از آب بیرون کشید در حالی که فقط یه نوجوون بود مجبور بود کار کنه و پول اجاره خونه بده و در کنارش درس بخونه برای همین هم بود که همیشه انتظار داشت ما خیلی شکرگذار و قدرشناس باشیم که تا این سن توی خونه غذا می‌خوریم و سقف بالای سرمون هست و مجبور نیستیم کار بکنیم!! خونواده مادرم یه خونواده سوپر مذهبی بودن که همیشه مرد توی اون خونه یک خدای بی چون و چرا بود، همیشه بیشترین سهم غذا برای مرد بود و زن‌ها باید ته مونده غذای مردها رو می‌‌خوردن، مادرم همیشه لباس‌های کهنه شده برادرهاش یا بقیه رو می‌پوشید و هیچوقت از خودش لباسی نداشت، با توجه به اینکه پدرش کشاورز بود و اونها یک خانواده ۱۲ نفره بودن اونقدری پول درنمی‌اومد که هرکس برای خودش لباس و وسایل شخصی داشته باشه برای همین هم مادرم همیشه سالی یک دست لباس برای ما می‌خرید و همیشه سعی می‌کرد غذای خوشمزه‌ای درست کنه که واقعا دستش درد نکنه ما همیشه یک وعده غذا توی خونه داشتیم در نتیجه اونها وقتی خودشون بزرگ شدن کارهایی رو برای ما کردن که پدر و مادر خودشون نکرده بودن پس اونها از نظر خودشون و حتی آدم‌های دور و برشون (فامیل و دوست و آشنا) پدر و مادر بی‌نقصی هستن!!

پدر و مادرتون هم با همون طرز فکری بچه‌دار شدن که شما می‌خواین بچه‌دار بشین یعنی این طرز تفکر که "من مثل پدر و مادرم نمیشم" و اتفاقا حق با اونهاست چون مثل پدر و مادرشون نشدن اما یه چیزی شبیه اونها شدن باز از یک جنبه دیگه!! حقیقت اینه که اگر تو خونواده مشکل‌داری مثل خونواده من رشد کردین حتی اگر خودتون متوجه نباشین یا حتی انکارش کنین باز هم وجودتون پر از تروماها و مشکلات روحی روانی هست که نمود این مشکلات بعدها در زندگی زناشویی و تربیت بچه‌هاتون خودش رو نشون میده!! پس خواهش می‌کنم تا جایی که می‌تونین بچه‌دار نشین!! باور کنین ۹۰ درصد پدر و مادرها لیاقت پدر و مادر شدن ندارن حتی شما دوست عزیز!!

پدر و مادرم آدم‌های بدی نیستن چون طبق باور خودشون اونها هر کاری که از دستشون برمی‌اومده انجام دادن اما هرکاری دقیقا چه کاری هست؟ وقتی خونواده پدریم به زندگی من نگاه می‌کنن از اون‌ جایی که عمو‌ها و عمه‌هام همشون کارگر و بینوا هستن اینکه من دختر یه کارمند بانک شدم یه امتیاز بالا محسوب میشه!! من غذای خوب، لباس خوب، گوشی خوب و کلی امتیاز دیگه دارم که اونا ازش محروم هستن پس من احتمالا دختر خیلی زیاده‌خواه و ناشکری هستم و خونواده مادریم؟ حقیقتا اونها رو حتی نمی‌شناسم!! من پسرخاله‌ها و پسردایی‌هایی دارم که حتی یکبار هم توی زندگیم اونها رو ندیدم

اما حقیقت چیه؟ آیا تنها هدف یک پدر و مادر زایش بچه و بزرگ کردن اون تا ۱۸ سالگی هست؟ پس رشد استعداد‌های اون بچه چی میشه؟ پدر و مادر من هیچوقت از من نپرسیدن که دوست دارم چیکار کنم! هیچوقت منو برای هیچ چیزی جز درس خوندن تشویق نکردن، تا زمانی که مثل خر درس می‌خوندم دختر خوبی بودم اما زمانی که دیگه خسته شدم از یه روتین تکراری و حال بهم زن شدم آدم بد زندگی!! ما هیچوقت خاطرات شادی نداشتیم هیچوقت به پارک نرفتیم یا خوشحال نبودیم یا شب‌ها با ماشین دور نزدیم همیشه باید مواظب حرف زدن و رفتارهامون می‌بودیم که پدر و مادرمون عصبانی یا دلخور نشن و مسخره هست حتی الان که بزرگ شدمم انگار یه بچه ترسو و بزدل ته وجودم دارم که هنوز هم از انتخاب کلماتش می‌ترسه!! پدر و مادرم هیچوقت تلاش نکردن من سررشته‌ای از "هنر" یا "ورزش" یا "موسیقی" داشته باشم از نظر اونها تمام اینها لوس بازی و بی ارزش هست هرکس فقط باید درس بخونه، لیسانس بگیره، تو آزمون استخدامی شرکت کنه، شاغل بشه، زن بگیره یا شوهر کنه، بچه درست کنه و به نهایت کمال زندگیش برسه و تمام!!

به نظرتون یه زندگی از پیش تعیین شده خیلی کسل کننده نیست؟ پس قدرت اختیار من چی میشه اگر تمام حرکات من از قبل توسط دیکتاتور عزیزم پیش‌بینی شده؟

پست شماره ۴۶ / ۱۷۱۱ کلمه

تاریخ ۷ دی ۱۴۰۲

سایت ویرگول

کنترل والدینیوالدینوالدین بدانندپدرسالارینقد پدرسالاری و تعصب مذهبی افراطی
هیچ مطلبی بی‌هدف نوشته نشده، با خوندن هر مقاله به اعماق ذهن و مغز من سفر می‌کنی و در مسیر شکافت و بررسی احساسات و دغدغه‌هام سهیم می‌شی پس با دقت بخون!!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید