زهره ترقوئی | Zohreh Targhoei
زهره ترقوئی | Zohreh Targhoei
خواندن ۸ دقیقه·۱ سال پیش

برای آقای ایکس عزیزم!

جعبه هدیه من به آقای ایکس
جعبه هدیه من به آقای ایکس

گاهی فکر می‌کنم آدم خوش شانسی هستم که با وجود داشتن پدر و مادر نالایق اما خدا آدم‌های مهربونی سر راهم قرار داده، مثل بابالنگ‌دراز یا آقای ایکس!! البته خنده داره که من باید مرد‌های گنده رو با اسامی مستعار صدا بزنم اما چاره دیگه‌ای ندارم حقیقتا داستان هر دوشون طولانی هست و نمیشه توی یه پست بیانش کرد یکی پدرم بود و یکی عشقم، هرکدوم بخشی از زندگی احساسی و مادی منو ساپورت می‌کردن همون چیزهایی که منو سرپا نگه می‌داشت مثلا بیشتر چیز‌هایی که امروز دارم از تعداد لباس‌ها گرفته تا بخش عمده لوازم نقاشی سفال به لطف پول‌های بابالنگ‌دراز عزیزم بود اما خلاصه بگم:

آقای ایکس: مردی که عاشقش بودم و نفهمید
بابالنگ‌دراز: مردی که من رو ساپورت مالی می‌کرد
ساعت شنی برای آقای ایکس
ساعت شنی برای آقای ایکس

آقای ایکس رو زیاد نمی‌شناسم یا بهتر بگم اصلا نمی‌شناسم به جز سه چهار بار بیشتر ندیدمش اما چطور میشه یه آدم رو ندیده دوست داشت؟ چطور میشه از سال ۹۶ تا الان هنوز عاشق آدمی بود که فقط چند بار دیدیش؟ هر بار اینو گفتم تمسخر شدم بهم گفتن "هوسه"، گفتن "شهوته"، گفتن "شور جوانیه" یکم زمان بدی می‌گذره، از بین میره، می‌خوابه، ۱۹ سالم بود شد ۲۵ سالم ... هنوز هم مثل همون روز اولی که دیدمش دوسش دارم اگر این یه شهوته پس عجب شهوت بد و پاگیری هست!

اوایل خودمم دو به شک بودم، با خودم می‌گفتم یعنی واقعا دوسش دارم؟ واقعا عاشقش هستم؟ شاید صرفا به خاطر اینکه تا اون سن (۱۹ سالگی) با هیچ مردی در ارتباط نبودم اولین مردی که بهم نزدیک شد اینطوری قلبم رو لمس کرد برای همین شروع کردم به معاشرت با آقایون، توی شهری که دختراش توی ۱۵ سالگی شوهر می‌کنن و باور بر اینه که یه دختر باید توی خونه شوهرش پریود بشه توی چنین محیط بسته‌ای با کلی زور و مشکلات شروع به پیدا کردن مردهای هم استانی یا غیر استانی از طریق اینستاگرام، تلگرام، ربات‌های دوست‌یابی، سایت‌های همسریابی و هر طریقی که جلوی راهم میومد می‌کردم، می‌خواستم تا جایی که می‌تونم مردها رو بشناسم و بفهمم من واقعا چی می‌خوام؟ من از چطور مردی خوشم میاد؟ من چرا عاشق آدمی شدم که سر جمع دوبار دیدمش؟

حالا بعد از ۶ سال بهتون میگم با وجود معاشرت با حدود ۱۵۰۰ آقای مختلف و دیدن انواع مختلف دیدگاه‌ها، نظرات، عقاید و رفتارها هنوز که هنوزه وقتی آقای ایکس رو توی کوچه خیابون می‌بینم قلبم تند تند می‌زنه و فشارم میوفته و کف دستم عرق می‌کنه و سر‌ می‌خورم میوفتم یه گوشه!! چیه این دوست داشتن؟ چیه این عاشق شدن؟ برای منی که توی یه خونواده سمی بزرگ شدم عشق هیچوقت معنایی نداشته من همیشه باور داشتم که عشق وجود نداره، عشق فقط حاصل یه واکنش شیمیایی یا حاصل عادت به محبت و توجه یک شخص خاص هست اما چطور این علاقه رو می‌تونم توجیه کنم؟ این میل به فدا شدن در راه آدمی که اهمیتی بهم نمیده!! اینکه اون به من علاقه‌ای نداره اما من حاضرم براش بمیرم، اون برای من هیچ محبت و توجهی به خرج نمیده و من حاضرم تمام عمر اندکم رو صرف عشق ورزیدن به اون کنم، احساس می‌کنم اون خدایی هست که من حتی ارزش بندگی کردن در راهش رو ندارم، چرا اینقدر برای خودم بزرگش کردم؟ چطور اینقدر دوسش دارم خدایا؟

هدایای من برای تو
هدایای من برای تو

آقای ایکس عزیزم تمام آهنگ‌های عاشقانه با تو معنا پیدا می‌کنه، تمام امیدها و آرزوها کنار تو زیباتر میشن، تصور قدم زدن زیر بارون در حالی که دستت رو گرفتم، تصور درست کردن بادبادک کنار تو، قدم زدن روی شن‌های ساحل درحالی که آب لای انگشتامون میاد، سر گذاشتن روی شونه‌هات درحالی که عطرت مشامم رو پر می‌کنه، لمس اون ته ریش زیبایی که داری فقط خدا می‌دونه چقدر اون ته ریش رو پرستش می‌کنم، اون چشمات باورم نمیشه مگه دو تا تیله مشکی چقدر می‌تونن قشنگ باشن؟ با تو پروانه‌ها توی دلم پرواز می‌کنن انگار خدا بعد از تمام سختی‌ها بهم گفت بیا این هدیه برای صبوری‌هات!!! انگار یه بچه ۱۵ ساله شدم که تازه تو عمرش با یکی آشنا شده و فکر می‌کنه طاق آسمون باز شده همین یکی افتاده پایین، چرا با وجود ملاقات با هزاران مرد مختلف هیچ کدوم شبیه تو نشدن؟

با اینکه هیچ مردی خوش نداره طرف مقابلش قبل از اون با کسی بوده باشه من اما از اون مدل دخترها نیستم که با صد نفر گشتن و موقع ازدواج قسم حضرت مریم بودن خوردن!! آره من با هزاران نفر گشتم، صحبت کردم، معاشرت کردم اما هرگز اجازه بیشتر از این رو ندادم، من فقط تا جایی پیش رفتم که باور داشتم بعد از ازدواج هم می‌تونم تو چشم این آدم‌ها نگاه کنم و به شوهرم بگم من با این آقایون ملاقات یا معاشرتی داشتم، هرگز نزدیکی یا ارتباط خاصی باهاشون نداشتم و به هیچ کدوم اجازه ورود به مسائل خصوصی یا صحبت‌های جنسی یا اصطلاحا همون لاس زدن رو ندادم و در کمال تعجب در این بین مردهایی رو هم پیدا کردم که واقعا یه مرد واقعی هستن کسانی که اگر روزی ازدواج کنم با افتخار اونا رو عروسی‌ام دعوت می‌کنم یا با غرور به همسرم یا خونواده همسرم میگم این آقایون رو من می‌شناسم، "آقای مشاور" یکی از همون‌هاست

اوایل فکر می‌کردم تو خیلی خاصی اما حالا که بالغ شدم و عیب و ایراد آدم‌ها رو توی ریزترین جزئیات رفتارشون می‌بینم می‌دونم تو خاص نیستی عزیزدلم اما من اونقدری عاشقت هستم که تموم عیب و ایرادات رو دوست دارم همون عیب و ایرادهایی که وقتی تو وجود مردهای دیگه می‌دیدم همشون کنسل بودن اما توی وجود تو حتی بدترین ویژگی‌ها تبدیل به قشنگ‌ترین‌ها میشه

اجزای جعبه کادو
اجزای جعبه کادو

هر کدوم از اجزای این جعبه برای من یه معنا و مفهومی دارن، شاید هدایای گرون قیمت یا کاربردی نباشن شاید هم هیچ کدوم رو دوست نداشته باشی و شاید هرگز این‌ها رو نبینی و نخونی اما من با امید و آرزو همشون رو جمع کردم

ساعت شنی: گذر زمان همیشه برای آدم مهم بوده اینکه قدر لحظات زندگیش رو بدونه برای همین ما ساعت رو ایجاد کردیم تا بتونیم براساس اون محاسبه کنیم و قدر بدونیم، واژه "زمان" امروز برای من سخت‌تر از هر دوره‌ دیگه‌ای هست، در تلاطم با افکار دیوانه‌وار درونم و احساس عجیبی که هنوزم برام تازه و نو می‌زنه و ته دلم رو قلقلک میده

مجسمه کبوتر: کبوتر همیشه نماد آزادی و رهایی بوده پرواز کبوتر رو به آسمون آدم رو به یاد رهایی از قید و بند و زنجیرهای این دنیا می‌اندازه، من کبوتر زنجیر شده توی قلبم رو رها کردم روزی که بهت بعد از ۵ سال اعتراف کردم چقدر دوستت دارم با اینکه تو اختلال "خودشیفتگی" داری و نه تنها نگفتی دوسم داری بلکه با فاز پادشاهان روم باستان از نگاه بالا به پایین مثل رعیت‌های در خونه‌ات بهم نگاه کردی (چقدر شبیه پدرم) اما عیبی نداره من پشیمون نیستم عزیزدلم!!

دستبند حدید: شاید معنای خاصی توی این دستبند نتونم پیدا کنم تنها چیزی که می‌تونم بگم اینه که منم یه نسخه اینو داشتم و همیشه آرزو داشتم یه دستبند ست یا یه لباس ست با تو بپوشم آرزویی که می‌دونم هرگز برآورده نمیشه اما خب تقصیر دله گناه من نیست!!

در نهایت اون کاغذهای رنگی صرفا آرزوهای کوچیکی هستن که آرزو داشتم با تو برآورده‌شون کنم مثلا یه بغل زیر بارون، یه بغل تو سرمای زمستون، یه لمس ته ریشت، یه نوازش موهات، یه بوس روی چشمات یه قربونت شدن، یه مردن برات، یه اینکه بدونی این جوجه اردک زشت چقدر شاهزاده سوار بر اسب سفیدش رو دوست داره اونقدری که هیچکسی رو توی این دنیا دوست نداشته، نداره و نخواهد داشت! اونقدری که بدونی زهره تمام دنیا رو گشته و فهمید اون حسی که همه تحقیرش می‌کردن و می‌گفتن شهوته در حقیقت یه عشق حقیقی و اصیل هست که آدمای ‌بی‌اصالت درکش نکردن و اونو به مجنون بودن متهم کردن!!!

اما قلبم اون وقتی شکست که فهمیدم تو اون دختر کوچولوی ۱۹ ساله رو دوست داشتی اما این دختر بالغ ۲۵ ساله رو دوست نداری چون دیگه پیر شدم و از چشمت افتادم البته عجیب هم نیست توام مرد همین شهر و دیاری و با همین افکار بزرگ شدی، من نمی‌تونم سرزنشت کنم فقط خودمو سرزنش می‌کنم که ای کاش عقل الانم رو ۶ سال پیش داشتم و بهت می‌گفتم چقدر دوستت دارم شاید ازدواج می‌کردیم، شاید هم ۲ سال بعدش طلاق می‌گرفتیم اما همون ۲ سالی که باهات زندگی می‌کردم قطعا ارزش ۲۰ سال رو داشت!! نمی‌تونم جز تو به کسی فکر کنم وگرنه دور و بر من شاید یه آدم خفن مثل تو نه اما یه کور و کچلی در حد خودم پیدا میشه اما حتی اگر خودمو فدا کنم باز هم خیانت در حق اون مرد بیچاره میشه که وقتی روح و قلبم به تو تعلق داره پیش یک مرد دیگه خوابیده باشم!!!

شاید اگه هنوزم ۱۹ سالم بود خیلی برام سخت بود که بخوام به یه عشق یه طرفه اعتراف کنم و ترجیح می‌دادم توی سکوت با خودم دفن کنم اما وقتی به این فکر می‌کنم که شاید چند وقت دیگه نباشم خب حیف نیست که ندونی چقدر دوست دارم؟؟ باور کن حیفه!!! دیگه از غرور ۱۹ سالگیم چیزی تو دلم نمونده فقط دلم می‌خواد حرفای دلم رو بشنوی و بدونی که تمام این سال‌ها یه بخشی از قلب و مغزم به تو اختصاص داشت مرد من♥️

پست شماره ۶۰ / ۱۵۳۸ کلمه

تاریخ ۱۲ بهمن ۱۴۰۲

سایت ویرگول

دوست دخترعشق حقیقیعشق ورزیدنلیلی و مجنونعشق واقعی
هیچ مطلبی بی‌هدف نوشته نشده، با خوندن هر مقاله به اعماق ذهن و مغز من سفر می‌کنی و در مسیر شکافت و بررسی احساسات و دغدغه‌هام سهیم می‌شی پس با دقت بخون!!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید