زهره ترقوئی | Zohreh Targhoei
زهره ترقوئی | Zohreh Targhoei
خواندن ۱۵ دقیقه·۱ سال پیش

تجربه یک شکست: "آبجو"

ساخت آبجو با ماالشعیر جوجو
ساخت آبجو با ماالشعیر جوجو

تجربه یک شکست قراره داستان تلاش‌های نافرجام من برای رسیدن به یک چشمه یا حتی آب باریکه‌ای برای زنده موندن و زندگی کردن باشه!! هیچوقت نمی‌خواستم در مورد این مسائل صحبت کنم نه تا زمانی که به جایی نرسیدم چرا که باور دارم تا زمانی که موفق نشدی داستان شکست‌هات برای هیچکس اهمیت نداره ولی وقتی موفق میشی اون موقع همه میان که ازت یاد بگیرن و تو رو برای قوی بودن و جنگیدنت تحسین کنن اما این اواخر خیلی تحت فشار بودم از هر طرف، هر سمتی رو نگاه می‌کردم انگار یک نفر می‌خواست من رو با داستان‌ موفقیتش‌ خفه کنه، یک نفر می‌رفت بالای منبر و شروع می‌کرد داستان موفقیت و شکست‌هاشو تعریف کردن و جوری به من پند و نصیحت می‌داد که انگار من نشسته بودم در و دیوار رو تماشا می‌کردم!!! این غم قلب من رو داغون می‌کنه ...

شروع داستان:

مدتی بود که هفته‌ای یکبار یه شب می‌رفتم خونه پسر عمم و همسرش، اوقات خوشی سپری می‌شد مخصوصا برای منی که دوست چندانی نداشتم و با فامیل هم رابطه خوشایندی نداشتم اینجا مأمنی امن برای من شده بود که می‌تونستم لحظاتی رو از مشکلات و درگیری‌های فکریم دور باشم و به هیچی فکر نکنم، تا اینکه یکی دو باری پسر عمم پیشنهاد خرید عرق داد و با داداشم رفتن برای خرید طبیعتا اونقدر پول نداشتن که بشه زیاد خرید هر بار میومدن یه بطری کوچیک اندازه یه آب معدنی تک نفره دستشون بود و می‌گفتن قیمت همین بین ۲۵۰ تا ۳۰۰ هست!!! برای من واقعا تعجب‌آور بود چون فکر نمی‌کردم اینقدر گرون باشه!! زمانی به همین منوال گذشت تا اینکه تماشای این صحنه که هر بار مجبورن ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار تومن رو برای یک جرعه عرق بدن من رو به فکر فرو برد که چرا خودم درست نکنم؟ اگر بتونم خودم درست کنم حداقل می‌تونم برای برادرم کاری بکنم و تو هزینه‌ها هم صرفه‌جویی میشه!! اما نمی‌دونستم از کجا باید شروع کنم و اصلا حس و حالش رو نداشتم پیگیرش بشم تا اینکه یه شب توی تلگرام زیر یک پستی کامنت گذاشتم و گفتم دوست دارم آبجو درست کنم بفروشم و یه آقایی بهم پیام داد و گفت اگر پایه هستی من درست می‌کنم بیا با هم بفروشیم اما اون تبریز بود و من سیستان و شدنی نبود ولی ازش خواستم اگر ممکنه دستور تهیه‌اش رو بهم بده و اون شروع کرد به نوشتن یک متن طولانی از خرید وسایل و تهیه قفل هوا و چیزهایی که من اصلا متوجهش نمی‌شدم!! متن رو خوندم اما واقعا گیج شدم و نفهمیدم از کجا باید شروع کنم برای همین باید از راه دیگه‌ای اقدام می‌کردم، واقعا حوصله تلاش نداشتم اما همون آقا و حرف‌هایی که با هم زدیم و راهنمایی‌هاش توی پیوی مثل نقطه استارت من شد و من رو به پیش برد

آموزش در یوتیوب:

آموزش آبجو کانال عمو سوسو
آموزش آبجو کانال عمو سوسو

از اون جایی که یه متن خالی برای آموزش من کافی نبود و خیلی سوالات و ابهامات وجود داشت رفتم توی یوتیوب و شروع کردم به سرچ کردن و تحقیق، حدود ۴ یا ۵ سال پیش هم بخاطر پدرم دنبال این مسئله بودم ولی وقتی توی اینترنت با فیلترشکن سرچ کردم هیچ نتیجه جالبی بالا نیومد و میشه گفت آموزش‌ها همشون به صورت متنی بودن و هیچ آموزش تصویری کاربردی یا فیلم آموزشی وجود نداشت که مراحل کار رو دقیق نشون بده در صورتی که این کار مثل آشپزی هست اگر فیلم یا تصویری باشه نتیجه خیلی بهتر و ملموس‌تر هست و شما بهتر می‌تونین هر مرحله رو درک کنین، این بار اما شرایط فرق می‌کرد وقتی توی گوگل سرچ زدم کلیپ‌هایی رو توی یوتیوب دیدم و وقتی وارد یوتیوب شدم دیدم صدها کلیپ مختلف از انواع و اقسام شراب‌ها به زبان فارسی وجود داره و بعضیاشون توی ایران هم بودن و با مواد ایرانی درستش می‌کردن که این باعث می‌شد خیلی خیلی برای من بهتر و ملموس‌تر باشه پس نشستم کلیپ‌ها رو با دقت تماشا کردم و خیلی خوب توضیح داده بودن شراب انگور، شراب آلبالو، شراب خرما، شراب هندوانه و هزاران شراب مختلف که هر کدوم دنیایی برای خودشون بودن و خیلی برای من لذت بخش بود تموم کلیپ‌ها هم از زمان کرونا به بعد گرفته بود یعنی قدیمی‌ترین‌‌ها مربوط به ۳ سال قبل بود و قبل از اون آموزش کاربردی توی یوتیوب فارسی نبود.

مواد اولیه:

وسایل مورد نیاز آبجو
وسایل مورد نیاز آبجو

برای شروع ترجیح می‌دادم با یه چیز کوچیک‌تر و به صرفه‌تر شروع کنم چون نمی‌تونستم زیاد هزینه کنم در نتیجه از بین تموم کلیپ‌ها یک کلیپی که آموزش آبجو با ماالشعیر جوجو بود رو انتخاب کردم به نظر خیلی ساده می‌اومد برای همین هم شروع کردم به نوشتن وسایل مورد نیازش، شکر، مخمر، آبجو، عرق رازیانه، بشکه و همین چیزهای ساده و پیش پا افتاده که تقریبا خیلی راحت میشد از عطاری‌ها خرید با کمترین مقدار یعنی ۶ عدد ماالشعیر جوجو شروع کردم و بر اساس آبجو هم مقادیر شکر و مخمر و عرق رازیانه رو تهیه کردم و در مجموع تموم وسایل حدود ۳۰۰ تا ۳۵۰ هزار تومن هزینه داشت

آماده سازی مرحله ۱:

مراحل آماده سازی آبجو
مراحل آماده سازی آبجو

حالا که همه وسایل و لوازم مورد نیاز رو خریده بودم باید کار رو شروع می‌کردم همه چیز آماده بود:

  • ۶ عدد ماالشعیر جوجو
  • مخمر به مقدار لازم
  • بشکه به اندازه لازم
  • شکر به مقدار لازم
  • چسب حرارتی
  • شیلنگ

_برای شروع اول باید بشکه، شیلنگ و وسیله هم‌زدن رو ضد عفونی می‌کردم پس اونها رو با آب داغ شستشو دادم و گذاشتم توی آفتاب تا خشک و ضدعفونی بشن

_حالا باید برای بشکه یک "قفل هوا" می‌ساختم و برای این قفل هوا باید یک سوراخ روی در بشکه ایجاد کنم و بعد مقداری از شیلنگ رو وارد بشکه بکنم و با چسب حرارتی اون رو مهر و موم کنم و توی آب بریزم تا مطمئن بشم هیچ آبی از اون سوراخ رد نمیشه اینکار برای این هست که گازی که تولید میشه از این سوراخ خارج بشه و بشکه نترکه!!

فعال کردن مخمر
فعال کردن مخمر

_حالا باید مخمر رو فعال می‌کردم برای استفاده از مخمر باید اون رو توی آب ولرم حل کنیم و بعد به محلول اصلی اضافه کنیم ولی اینطوری راهی نبود که من مطمئن بشم حتما مخمر فعال شده یا نه؟ برای مطمئن شدن از این مرحله مقداری از ماالشعیر رو توی لیوان ریختم و داخل یه ظرف آب داغ گذاشتم تا دمای ماالشعیر بالا بره و بعد مخمر رو با یک قاشق شکر داخلش حل کردم و اجازه دادم یک ربع بگذره تا به شکل بالا فعال بشه!!

کل لوازم ساخت آبجو
کل لوازم ساخت آبجو

_حالا که مخمر هم فعال شده بود تموم ماالشعیرها رو توی بشکه ریختم و شکر و عرق رازیانه و مخمر فعال شده رو بهشون اضافه کردم و مخلوط کردم و در نهایت در بشکه رو بستم تا برای ۹ روز توی یه جای ثابت دور از نور خورشید قرار بگیره

آماده سازی مرحله ۲:

آبجو بعد از ۹ روز استراحت
آبجو بعد از ۹ روز استراحت

_حالا بعد از ۹ روز مرحله دوم ساخت آبجو شروع میشد، حالا باید بشکه رو توی بلندی قرار می‌دادیم و با یک شلنگ مواد رو داخل بطری‌هایی که از قبل با آب داغ ضدعفونی و خشک شدن منتقل می‌کردیم و توی هر بطری یک قاشق شکر اضافه می‌کردیم و به مدت یک هفته بهش استراحت می‌دادیم تا آماده مصرف بشه

آبجو بعد از ۹ روز استراحت
آبجو بعد از ۹ روز استراحت

هر چقدر که آبجو کمتر می‌شد و به انتهای بشکه می‌رسید غليظ‌تر و کدرتر میشد و این بطری هم از انتهای بشکه هست دلیل کدر شدنش هم بخاطر مخمرهایی بود که ته بشکه ته‌نشین شده بودن و همین باعث میشد رنگ آبجو کدر و مزه‌اش بد بشه به غیر از این بطری بقیه وضعیت به مراتب بهتری داشتن و روشن‌تر بودن

نتیجه نهایی:

نتیجه نهایی آبجو
نتیجه نهایی آبجو

در نهایت نتیجه نهایی آبجو به این صورت بود، از نظر بوی الکل و مزه الکل متناسب بود و ظاهر و شفافیتش هم خوب بود و برای من راضی کننده بود. خیلی از دیدنش خوشحال بودم هر چند ته هر بطری قابل خوردن نبود بخاطر مخمر‌هایی که در پایان با آبجو مخلوط می‌شد اما باز هم من خیلی خوشحال بودم!

تبلیغات در اینستاگرام:

تبلیغات آبجو در اینستاگرام
تبلیغات آبجو در اینستاگرام

توی دو هفته‌ای که آبجو رو آماده می‌کردم پیجم رو راه انداختم و با وجود اینکه مادرم یه فوق مذهبی و پدرم یه مرد سخت‌گیر و مستبد بود اما دختر سرکش و وحشی ما نمی‌خواست آروم بگیره و زیر سلطه زندگی بکنه برای همین هم پیجم رو باز کردم و جلوی چشم دوستان خانوادگی و فامیل و بقیه شروع کردم به تبلیغ و عنوان این مطلب که من آبجو آماده می‌کنم و می‌فروشم!!

متاسفانه توی الگوریتم اینستاگرام و اپلیکیشن‌های مشابه چیزهایی هست که یک سری از مردم واقعا از روی جهل یا ناآگاهی یا با اصرار اینکه فقط حرف خودشون رو به کرسی بنشونن نمی‌خوان متوجهش بشن!!!

اون اینه که زمانی که شما پیج رو راه اندازی می‌کنی اینستاگرام خود به خود لوکیشن شما رو تشخیص میده همونطور که هوش مصنوعی اینستاگرام طبق پست‌هایی که "لایک" و "ذخیره" کردی اکسپلوررت رو پر می‌کنه برای فالوورها هم اینستاگرام طبق لوکیشنی که ازت می‌گیره شروع می‌کنه به پیشنهاد دادن پیجت به مخاطبین نزدیک و همشهری‌ات و بعد کم کم به مخاطبین دورتر پیشنهاد میده و به این ترتیب تو هر کاری هم بکنی نمی‌تونی از مردم شهر خودت و از قضاوت‌هاشون فاصله بگیری!!

مردم ساکت بودن، تماشا می‌کردن اما حرفی نمی‌زدن و هیچکس حتی یک نفر نخواست پیشنهاد خرید بده مشکلی نبود من عادت داشتم این راه طولانی بود پس صبور بودم تا اینکه یه پسر از زاهدان بهم پیام داد و گفت خودش هم آبجو می‌سازه و اگر من درست کنم یکی دو تا مشتری برام می‌فرسته!! خدا می‌دونه چقدر خوشحال بودم انگار دنیا رو بهم دادن خنده از روی لبم نمی‌رفت اینکه یه نفری که خودش توی این کار هست اینقدر مرام و معرفت نشون داده و مشتریاش رو برای من می‌فرسته کاری نیست که زن‌ها و دخترها در حق همدیگه انجام بدن اونها جز حسودی و چشم و هم چشمی کاری نمی‌کنن برای همین خیلی برام باارزش بود

حالا یه نفر رو داشتم که می‌تونستم در مورد جزئیات بیشتر باهاش صحبت کنم و نقاط مبهم رو ازش بپرسم مثلا هیچ تصوری نداشتم که قیمت آبجو چقدره فکر می‌کردم همونطور که عرق یه بطری کوچیک ۳۰۰ هزار تومن هست می‌تونم آبجو رو هم با چنین قیمت بالایی بفروشم و پول پارو کنم ولی بعد دوستمون آب پاکی رو روی دستم ریخت و گفت حداکثر بتونی لیتری ۱۲۰ هزار تومن بفروشی و بالاتر از این کسی نمی‌خره!! حداقل خوب بود که می‌تونستم از یه آدم باتجربه و این کاره کمک بگیرم و قدم‌هام رو درست بردارم مثلا حالا می‌دونستم قرار نیست از ۶ تا بطری ۲ میلیون بدست بیارم بلکه حداکثر می‌تونم از ۳۰۰ هزار تومنی که سرمایه گذاشتم ۶۰۰ هزار تومن بدست بیارم که ۳۰۰ هزار تومنش سود خالص هست این به من دید روشنی از مسیر می‌داد تا مثل ناشی‌ها رفتار نکنم مثلا فرض کن می‌اومدم قیمت رو لیتری ۳۰۰ هزار می‌ذاشتم اونوقت خیلی مسخره میشد!!

بعد از مدتی فیلم‌ها ویو‌های بهتری می‌خورد و من احساس خیلی بهتری می‌گرفتم آماده بودم تا شروع کنم، آماده بودم تا متفاوت باشم آماده بودم تا هر روز قوی‌تر ادامه بدم، حرف‌ها، تمسخرها، توهین‌ها رو بشنوم اما یه کار پرریسک و هیجانی انجام بدم

خدا می‌دونه چقدر خسته شدم از این زندگی تکراری و بخور نمیر، دلم هیجان می‌خواد، دلم ریسک می‌خواد، دلم چالش می‌خواد، مثل جنگیدن، مثل ترسیدن، مثل ضربان قلب سریع!! می‌خوام توی راه بدوئم، می‌خوام فریاد بزنم، بلند بخندم وقتی به آدم‌ها نگاه می‌کنم دلم براشون می‌سوزه برای زندگی‌های نکبت بارشون برای دویدن و دویدن با قسط و قرض و قوله ماشین و خونه خریدن برای پز دادن شوهرشون، برای کنترل کردن و قلاده بستن با مهریه‌های سنگین، برای تحمل یه ازدواج خسته کننده، برای بزرگ کردن بچه‌ها برای همه اینها دلم می‌سوزه اکثر مردم همیشه زندانی هستن، زندانی چرخه‌های بی انتهای زندگی که هیچوقت ازش رهایی وجود نداره ... من همیشه می‌خواستم رها باشم(:

پس چرا شکست؟

سوال اصلی دقیقا همین‌جاست ... وقتی همه چیز خوب پیش رفت پس مشکل اصلی کجاست؟؟؟ خب می‌رسیم به بخش سخت ماجرا ... جایی که واقعا برای من نوشتن و سر هم کردن کلمات سخت میشه!!

اینجا بخشی از زندگی شخصی منه نه بخشی از نظرات یا تحقیقاتم یا تجربیاتم که با زبون رسمی و محترم نوشته شده باشه پس ممکنه لای به لای متن‌های پایین کلماتی رو ببینین که خوشتون نیاد

از همون روز اولی که خواستم این کارو شروع کنم منت و تحقیر و توهین شروع شده بود می‌دونستم اگر از همون اول بگم هدفم فروش آبجو و بدست آوردن مقداری پول هست صد در صد مانع میشن برای همین خودمو لوس کردم برای بابام و بهش گفتم بابایی می‌خوام برای تو یکم آبجو درست کنم که تو خیلی دوست داری!! اونم خندید و قبول کرد پس قدم اول رو راحت برداشته بودم اما همین که آبجو آماده شد و من گفتم می‌خوام بفروشم ماجرا شروع شد ... بابام حتی لب بهش نزد و یه جرعه که خورد تف کرد و گفت مزه خیلی بدی میده و دوستش ندارم ... توی خونه ما سلطان بزرگ مستقیم حرف‌هاش رو به زیر دست‌هاش منتقل نمی‌کنه بلکه توی گوش ملکه زمزمه می‌کنه تا ملکه بیاره کف دست ما بذاره!! در نتیجه مادرم از همون روز اول به عنوان مترجم دستورات پدر می‌اومد می‌گفت باباتون ناراحته!! باباتون عصبانیه!! باباتون نمی‌خواد!! باباتون می‌گه نکنه یه وقت کسی رو کور کنه!! نکنه منو بندازه زندان!! نکنه این دختر آخرش بدبختمون کنه!! آخه این چه کاریه؟ این چه مسخره بازیه؟ دختر رو چه به این غلطا؟ دختر باید بشینه تو خونه کار خونه بکنه!! می‌خواد کار کنه، بره توی آرایشگاه کار کنه دیگه آبجو درست کردن چه صیغه‌ایه؟ این چه آبروریزی هست؟؟ شاید فکر کنین دیوونه شدم ولی با شناختی که از این خونواده دارم می‌دونم مامانم گاهی حرفای دل خودشم لا به لای تحقیرهای بابام منتقل می‌کرد

گوش نمی‌دادم، به هیچ کدومشون گوش نمی‌دادم، به حرفاشون گوش نمی‌دادم چون بار اولشون نبود من صدها کار دیگه توی زندگیم کردم، وقتی خواستم بلاگر بشم اینا همینو گفتن، وقتی خواستم نقاشی یاد بگیرم و بفروشم اینا همینو گفتن، وقتی سفالگری یاد گرفتم اینا همینو گفتن، وقتی گلدوزی یاد گرفتم اینا همینو گفتن همش گفتن دختر فلانی رو ببین دانشگاه میره پزشکی می‌خونه تو چی؟ رفتی واسه ما سفالگری یاد گرفتی که چی بشه؟ که چیکار کنیم؟ کوزه درست کنیم بفروشیم هه هه هه!! با همه این توهین‌ها آشنا بودم دیگه از بر بودم دیگه خسته بودم از بس به عنوان احترام به بزرگتر سکوت کردم اما بازم چیزی نگفتم با خودم گفتم عیب نداره بذار بگه ... بارها بهش گفتم با زبون خوش با خواهش و تمنا گفتم مامان حرفایی که بابا پشت سرم میگه برای من منتقل نکن وااای امان از لحظه ای که این جمله رو بگی شروع می‌کنه به غرغر و تا ساعت‌ها غر میزنه و تا هفته‌ها قهر می‌کنه، میگه آره مگه من کیسه بوکستون شدم؟ من منت باباتونو بشنوم که شما می‌خواین یه غلطی بکنین؟ چطور من زجر بکشم منت بشنوم بعد شما نشنوین؟؟ از مردم یاد بگیرین از بچه‌های مردم یاد بگیرین من حتی یه درد دل نمی‌تونم باهاتون بکنم؟ شما چطور بچه‌هایی هستین و بعدشم گریه و زاری و الی آخر.

تحمل کردم ...

تحمل کردم ...

تحمل کردم ...

اما یه روز دست دلم کنده شد، مامان توی آشپزخونه بود و طبق معمول شروع کرد به غرغر، اینبار پشت بابام قایم نشد و نمی‌گفت باباتون این حرفا رو زده من نزدم چون اینبار مربوط به آشپزخونه بود و نمی‌تونست پشت سر بابام حرفای دلشو منتقل کنه، داشت غر میزد و می‌گفت شما آشپزخونه منو نجس کردین، تموم وسایل خونم رو نجس کردین، لیوانی که توش ریختین نجس شده، بشکه نجس شده، بطری‌ها همشون نجس شده همه جا رو شما خراب کردین، گفتم مامان بریزشون دور همین الان بازشون کن همشونو بریز توی ظرفشویی و هیچی هم نگو، گفت نخیر خانوم من دستم رو نمی‌زنم که بعد بگی وای مامان دست زده خرابش کرده!! داشتم دیوونه می‌شدم داشتم منفجر می‌شدم دلم می‌خواست یه تف بندازم تو صورت جفتشون و بگم وقتی جیبم خالیه که غمتون نیست ولی همین که یه لیوان تخمی نجس بشه می‌خواین دنیا رو بگا بدین! بعدشم می‌رفتم بیرون و هیچوقت به این خونه کذایی برنمی‌گشتم به این دیوونه‌خونه برنمی‌گشتم ولی نمی‌تونستم چون قدرتش رو نداشتم کسی که حتی نمی‌تونه خرج یک ماهش رو در بیاره چطوری می‌خواد بره از این خونه؟ اونم توی خراب شده متعصبی مثل سیستان بلوچستان طاقتم تموم شد با خشم بلند شدم تک تک بطری ها رو باز کردم و ریختم توی ظرفشویی و لیوان‌ها رو شستم و همه چی رو پاک کردم تا خانوم خیالش راحت بشه و تموم این مدت ملکه (از این عنوان متنفره چون بابام همیشه وقتی قهر بود اینو بهش نسبت میداد) توی اتاقشون تشریف داشتن اما بعد از اینکه همشون رو ریختم انگار دیگه خنک شدن، دیگه از حرفای بابام و منت و توهین خبری نبود فقط فرداش اومد دوباره گفت بابات گفته خداروشکر زهره عاقل شد ریخت دور چی بود این کار مسخره الان یکی رو کور می‌کرد بعد من می‌افتادم زندان!! گفتم لازم نبود نگران باشین و خودتونو خیس کنین می‌دونستم شما تموم عمر جسارت چنین کاری رو نداشتین اگر مشخص هم می‌شد خودم مثل یه مرد مثل یه نرررر می‌رفتم زندان به شما نمی‌رسید!!

در نهایت از اون ۶ تا بطری آبجو یکیش رو داداشم خورد و ۵ تا دیگه همشون دور ریخته شد و در نهایت ۳۰۰ هزار تومن پول بی‌زبون که قرار بود ازش ۶۰۰ هزار تومن پول در بیارم روانه فاضلاب شد و دوباره یک شکست دیگه توی تلاش‌های من برای پول درآوردن ثبت شد!! قلبم به درد میاد با نوشتن این داستان‌ها اما مجبورم بگم، هر روز امروز و فردا کردم چون می‌خواستم از اول شروع کنم از ۱۸ سالگیم از تموم این سالهایی که تلاش کردم و شکست خوردم اما اونقدر تحت فشار بودم که جدیدترین ها رو ثبت کردم تا بعد شروع کنم از اول به گفتن داستان زندگیم

پست شماره ۲۶ / ۲۹۵۶ کلمه
تاریخ ۳ شهریور ۱۴۰۲
سایت ویرگول

داستان موفقیتآبجوداستان شکست
هیچ مطلبی بی‌هدف نوشته نشده، با خوندن هر مقاله به اعماق ذهن و مغز من سفر می‌کنی و در مسیر شکافت و بررسی احساسات و دغدغه‌هام سهیم می‌شی پس با دقت بخون!!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید