تا حالا شده یه چیزی رو از ته قلبت دوست داشته باشی و ازش لذت ببری؟؟؟ برای من میل به یاد گرفتن و آموختن یکی از اون چیزهایی بود که از بچگی عاشقش بودم برخلاف خیلیها هیچوقت درس خوندن برام عذابآور نبود (تا زمان دبیرستان) همیشه خودم با عشق درس میخوندم نه از روی اجبار!!! زمان دبیرستان اما حجم درسها به شدت بالا بود و من اصلا نمیدونستم باید چیکار کنم و پدر و مادر من اعتقادی به مشاور یا یه راهنمای تحصیلی نداشتن، نه به کتاب تست اعتقاد داشتن نه به مشاور نه هیچ چیز دیگهای اونا صرفا فقط قبولی میخواستن و ادعا داشتن "زمان ما از این چیزا نبوده ما خودمون قبول شدیم این چیزا بهانهاس مافیای کنکوره" و من هر روز داشتم پسرفت میکردم و این دیوونهام میکرد برای همین توی اون زمان از درس و یادگیری متنفر شدم اما بعد از دبیرستان این عشق و علاقه دوباره جوونه زد و هیچوقت ازش خسته نشدم شاید دقیقا به همون شکل نبود اما به شکلی دیگه در قالب علاقه به مهارتهای فنی و عملی در کنار میل به خوندن و یاد گرفتن، همون چیزی بود که بهم لذت میبخشید!!
چطور به کسانی که من رو نمیشناسن یا حتی میشناسن اما درکی از من ندارن نشون بدم که من چقدر عمیق و چقدر با لذت درس میخوندم؟ مهم نبود اون درس رو دوست داشتم یا نه!! به لطف زندگی تحمیل شدهای که داشتم یاد گرفته بودم هرچیزی که جلوم بذاری رو بپذیرم و خیلی خودم رو درگیر "علاقه" نکنم تنها چیزی که مهم بود "نتیجه" بود، من یاد گرفته بودم یا کاری رو انجام ندم یا اگر انجام میدم بهترین تلاشم رو ارائه بدم در نتیجه تو یک برگه بذار جلوم و بگو تا ۳۰ دقیقه دیگه باید اونو بلد باشی و من برات ارائهاش میدم!!
تنها شیوهای که به ذهنم رسید برای اینکه بتونم به همه نشون بدم عشق و علاقهای که من به درس خوندن داشتم چقدر شدید بوده و هست این بود که جزوههای دورههایی که قبلا گذروندم رو نشون بدم!!
نکته: من بعد از دیپلم دانشگاه نرفتم چون پدر و مادر مهربونم اجازه ندادن شهر دیگهای برم و من هم از فشار عصبی نتونستم ادامه بدم در نتیجه فقط پناه بردم به مهارت آموزی به این امید که قطعا بهم کمک میکنه ولی متاسفانه بینتیجه بود!!
باورتون نمیشه وقتی به این برگهها نگاه میکنم انگار دارم به بچههام نگاه میکنم، تک تک این جملات رو من با عشق مینوشتم، آیا دوره "بازاریاب بیمه" رو دوست داشتم؟؟ البته که نه!!! اما فنی حرفهای شهر من توی اون زمان هم مثل حال و روز الانش بود و هیچ دوره خاص و متفاوتی نداشت چون دورههای خوب وسایل اولیه گرون قیمتی لازم داشت که اولا توی زابل پیدا نمیشد دوما مردم پولش رو نداشتن و اگر یه مربی میخواست دوره خاصی بذاره از طرف اداره کل استان توبیخ میشد (داستان دوره گیاهان دارویی و مشکلات بعدش که توی یک مقاله میگم) بنابراین من انتخابهای محدودی داشتم بین خیاطی و این دورهها که ترجیح دادم این رو انتخاب کنم! نمیدونم چرا اما من متنفرم از چیزی که همه مردم دنبالش میرن نه اینکه من خیلی آدم خاصی باشم اما ذهنم و مغزم اینطوریه که از کاری که همه رفتن سمتش خوشش نمیاد و توی شهر ما ۲ راه برای یک دختر هست یا دانشگاه میره و کارمند دولت میشه یا میره آرایشگری و خیاطی که من از هر دو مسیر متنفر بودم برای همین سعی کردم با آموزشهای فنی حرفهای مسیر متفاوتی رو پیش بگیرم به این امید که بعدها آدم متفاوتی نسبت به بقیه دوستام بشم، مادرم اینطوری ما رو بزرگ کرده بود که "یا اصلا کاری رو شروع نکن یا اگر شروع میکنی درست و تمام و کمال انجامش بده" همین باعث میشد از دل و جون مایه بذارم برای چیزی که حتی دوستش نداشتم درسته که آینده خاصی نمیدیدم برای دوره بازاریاب بیمه اما اینطوری بودم که "یادگرفتن هر چیزی بهتر از هیچی هست پس لطفا نق نزن و تلاش کن" نمیخواستم بدون تلاش ببازم
خیلی امیدوار بودم پر از امید به زندگی با اینکه ۵ سال بود افسردگی گرفته بودم و بینهایت پوچی و حال بد داشتم در عین حال یه دختر ۲۰ ساله بودم که برای اولین بار توی زندگیم عاشق شده بودم و اون مرد منو طرد کرد با این وجود پروتر شدم و خودم رو نباختم خودم رو یه جنگجو میدیدم و اصلا کم نمیآوردم میخواستم قوی و جسور بشم اون زمان طوری بودم که هرچقدر منو زمین میزدی من شجاعتر بلند میشدم امروز که به اون روزها نگاه میکنم انگار دههها گذشته ازش، ده برابر امروزم کارایی داشتم با وجود تمام تحقیرها من راهم رو میرفتم ولی امروز ... بدجور منو شکستن!!
سال ۱۳۹۶ بود، تازه ۱۹ سالم شده بود، توی تلگرام، واتساپ و سایتهای ایرانی میگشتم اما هیچ مهارتی پیدا نمیکردم اون زمان هنوز با اینستاگرام آشنا نشده بودم و پکیج فروشهای اینستاگرامی رو ندیده بودم که از "آداب معاشرت" تا "آداب شب اول زفاف" هر چیزی رو تبدیل به پکیج کردن و میفروشن!!! یادمه توی گوگل دنبال مهارت آموزی توی شهرم میگشتم و کارگاه ۲ روزه "مالکیت فکری و ثبت اختراع" تنها چیزی بود که پیدا کردم و ثبتنام کردم
وقتی رفتم توی سالن دانشگاه ملی زابل برای اولین بار بود که همچین سالن بزرگی رو میدیدم من دانشگاه نرفته بودم اما خیلی دلم میخواست میرفتم و اونجا با دختر پسرای مختلف دوست میشدم اصلا این یه عقده شده بود برام، یادمه روز اولی که رفتم و دخترای خوشگلی که دست توی دست دوستپسرشون میومدن رو میدیدم خیلی بغضم گرفت و تا خونه گریه کردم، عجیب بود تا چه حد عقده پارتنر داشتن توی وجودم رخنه کرده بود منی که تا دو سال قبل کسی بودم که توی مدرسه همه رو نصیحت میکردم که دوست پسر نگیرن حالا خودم عقدهای شده بودم
اما به هرحال حواسم رو از روی دانشجوها برداشتم و با دقت به حرفهای آقایی که گویا رئیس بخش مالکیت فکری و ثبت اختراع تهران بود گوش میدادم و اون از خاطرات مسافرتهای خارج از کشورش و صحبتهاش در خصوص اختراعات دختر نوجوونش حرف میزد و من غرق لذت میشدم و دلم میخواست منم یه روزی همچین آدم پختهای بشم که وقتی حرف میزنه چهار تا جمله درست حسابی از دهنش در میاد!! این دوره چه سودی داشت برام؟ هیچی، من یه بچه داهاتی بودم که نه ایدهای داشتم نه مغز نابغهای که بخواد اختراعی بکنه اما یکی از آرزوهام همین بود که اینقدر نابغه میبودم!! با این وجود امیدوار بودم و ادامه دادم
در ادامهی جستجوی من توی گوگل برای پیدا کردن دورهها و مهارتهای مختلف با قیمت کم، به این دوره برخوردم، همون زمان هم کلی دوره برنامهنویسی و ترید و چیزهای دیگه توی گوگل پیدا میشد اما هزینه آموزشها میلیونی بود مثلا ۲ میلیون، ۳ میلیون، ۵ میلیون و منی که کارگری میکردم برای ماهی ۲۰۰ هزار تومن قطعا نمیتونستم چنین هزینه گزافی پرداخت کنم، دوره CRM اما یه دوره ارزون قیمت حدود ۱۵۰ هزار تومن بود در اون زمان من دقیقا مصداق بارز آدمی که از پشت کوه اومده بودم، من هیچ تصوری از دورههای آنلاین یا صحت سنجی اونها یا بررسی کاربرد اونها نداشتم یا تفاوت "کارگاه" با "ورکشاپ" یا "پکیج" رو نمیدونستم اما با خودم گفتم دو راه بیشتر ندارم یا بشینم دست روی دست بذارم و بگم چون اطلاعاتی ندارم دست به هیچی نمیزنم یا اینکه برم جلو تجربه کنم و شاید چند بار اول رو گند بزنم اما بعدش به درجهای برسم که بتونم از یه جایی یه چیزی رو شروع کنم
استاد این دوره یه جملهای توی این دوره گفتن که من رو خیلی تحت تاثیر گذاشت و اون این بود که "۲۰ درصد مشتریان ۸۰ درصد سودآوری رو دارن" و چقدر من رو متاثر کرد و با اینکه کل دوره چیز خاصی برای ارائه نداشت اما من احساس کردم یه دوره خفن رو پشت سر گذاشتم
در حقیقت کاری که من توی اون زمان داشتم انجام میدادم این بود که هی دورههای مختلف شرکت میکردم و سعی میکردم جملات مهم یا تاثیرگذاری که توی هر دورهای شنیدم رو توی مغزم هک کنم تا مثلا توی بحث و گفتگوها من چهار تا حرف واسه گفتن داشته باشم که به بقیه بگم و اونا بگن "واووو فلانی چقدر سواد داره یا چقدر میدونه!!" مثلا تصور میکردم اگر بحث در مورد کسب و کار باز شد من بیام بگم "بچهها میدونستین که ۲۰ درصد مشتریان ۸۰ درصد سودآوری رو دارن!!" و یه همچین تخیلاتی، در حقیقت بعد از اینکه سعی کردم از تخیلات نوجوونیم بیرون بیام توی ۲۰ سالگیم تازه تونستم همچین سناریوهایی رو برای خودم بسازم که حداقل آدم فهمیده و با معلوماتی بشم
مقاله نویسی یکی دیگه از دورههای ارزونی بود که اون زمان توی یه سایت به اسم "مثبت ۶" تو نتایج سرچ گوگل پیداش کردم، من اصلا نمیدونستم مقاله نویسی چی هست فقط شنیده بودم گویا برای نخبههاست یعنی اونایی که خیلی نخبه و خرخون هستن از همون پایان کارشناسی تا پایان ارشد هی تحقیقات میکنن و مقاله بیرون میدن و منم که دوست داشتم یه روزی همچین دانشمند نخبهای بشم پس بد نبود یاد بگیرم نه؟ اون زمان چیزی از پکیج فروشها نمیدونستم و متاسفانه بعدها فهمیدم که سایتهایی مثل "مثبت ۶" متعلق به پکیج فروشهای اینستاگرامی هستن که با ادعای اینکه "مدرک معتبر ارائه میدن" من گول خوردم و ثبت نام کردم و بعد فهمیدم مدرکی که میدن یه مدرک بیارزش با مهر خود آموزشگاهشون هست که در اصل هیچ اعتباری نداره و چند وقت بعد هم آموزشگاه منحل شد و صاحبش توی اینستاگرام پکیج موفقیت و توسعه فردی برای زنان میفروخت 😐
نمیگم بد بود نه!! اتفاقا تجربه خوبی بود و من چیزهای خوبی توش یاد گرفتم چون توی هر دوره با متخصص اون دوره قرارداد میبستن که بیاد آموزش بده و همونجا بود که فهمیدم وقتی محققها و پژوهشگرها میگن توی سایتهای معتبر تحقیق کنین منظورشون سایتهای تخصصی علمی پژوهشی هست که نتایج تحقیقات دانشمندان و محققان توش ثبت میشه نه چهارتا سایت علمی تخیلی زرد که هر چیزی رو تحت عنوان علم معرفی میکنن اما برای کسی که دیپلمش رو به زور گرفته کنج یه روستا فکر نکنم چندان کاربردی داشت این دوره و فقط با یک سری مفاهیم آشنا شدم که الان حتی یکیش یادم نیست
دوباره یه دوره ارزون دیگه توی گوگل پیدا کردم که حتی نمیدونستم چی هست اما ثبت نام کردم و در مورد انواع استانداردهای حاکم در شرکتهای بزرگ یا جهانی صحبت میکرد و اینکه این استانداردها چی هستن و چطور برقرار میشه و چطوری میشه برای اخذ این استانداردها واسه شرکتت اقدام کنی و اون زهره احمق هم با ذوق به این دورهها گوش میداد به این امید که یه روزی قراره واسه شرکتی که میخواد ثبت بکنه استاندارد جهانی بخره!! واقعا "امید" عجب چیزیه آدم وقتی ته چاه هم هست تصور میکنه قراره به نوک قله برسه!! واقعا نمیدونم چی بگم
شاید اگه منم مثل پکیج فروشهای اینستاگرامی موفق میشدم باورم به این تخیلاتم قویتر میشد اما امروز واقعا بهشون میخندم و گاهی با خودم فکر میکنم ای کاش زودتر به خودم میومدم و میرفتم سراغ یه راه دیگه مثلا شوهر میکردم شاید این میشد راه نجات من و امروز توی بغل گرم یه آدم مهربون بیدار میشدم نه روی زمین سرد خونه بابام
بعد از اینکه متوجه شدم از دورههای مجازی توی گوگل هیچ چیز مفیدی برای من در نمیاد و باید برم یک مهارت اصولی و اساسی یاد بگیرم دنبال یادگیری فتوشاپ بودم دوست داشتم ادیت فیلم و ویدیو یاد بگیرم که بتونم با دوربینی که در آینده میخرم عکس و فیلمهای مورد علاقهام رو بسازم و از عروسیها فیلمبرداری کنم و پولدار بشم چه هدفهای قشنگی داشتم ای خدا
در نتیجه یه آموزشگاه پیدا کردم و خیلی شانسی رفتم سراغش وقتی بهش گفتم دنبال یادگیری فتوشاپ و پریمیر هستم گفت اول باید ICDL رو بگذرونی، بعدها که اونجا کار کردم متوجه شدم که مربیاش توی ده سال اخیرش حتی یک دوره فتوشاپ و پریمیر نذاشته و اصلا درست و حسابی بلد نیست چون متقاضی نداره و همه فقط میان ICDL یاد بگیرن به امید استخدامی و ایشون هم برای اینکه مشتری از دستش نپره من رو خر فرض کرد و تشویقم کرد ثبت نام کنم، بعد از این دوره بود که علاقهمند به مهارت آموزی شدم و دوست داشتم به جای دورههای آنلاین ارزون قیمت که اکثرا تئوری هستن بیام سمت فنی حرفهای و کار عملی تجربه کنم
نکته: این جزوهای که میبینین همون جزوه دست نویسی هست که بعدها با مربیاش حرف زدم و خودم از آموختههای شخصیم بر اساس نیاز دانشجوهای کلاسش که توی فهم مفاهیمی که آموزش تصویری نداشتن به مشکل برمیخوردن شروع کردم به ساختن جزوه تماما دیجیتال با ترکیب تصاویر به صورت اصولی که در نهایت به اندازه یک کتاب ۳۰۰ صفحهای شد
بعد از گذروندن ICDL درجه یک گفتم جهنم حالا که این همه راه رو اومدم بذار درجه دو رو هم بگیرم، توی اون زمان ICDL دو بخش داشت یک بخش مقدماتی و یک بخش پیشرفته که طی دو آموزش و دو دوره مختلف برگزار میشد و منم رفتم سراغش به این امید که شاید یه روزی تونستم کارمند بشم شهریه این کلاس از روی حقوقم کم میشد یعنی مجانی کار میکردم براشون تا شهریه کلاسش رو پرداخت کنم
ببینین چقدر با عشق درس میخوندم، با کلی لذت جزئیات رو مینوشتم و نت برداری میکردم گوشه جزوهها و سعی میکردم تا جایی که میتونم یاد بگیرم و از هیچی دریغ نمیکردم حتی گاهی کتابچههایی که اینور اونور پیدا میکردم رو میخوندم همیشه باور داشتم که مغز نباید به بیکاری عادت کنه وگرنه به همون خو میگیره و تبدیل به یک تپه بیحاصل میشه، متاسفانه با کلی رنج و بدبختی این دورهها رو گذروندم و شهریهاش رو جور کردم اما امروز متوجه شدم که فنیحرفهای مدارک ICDL سالهای ۹۶،۹۷ رو باطل کرده چون اون زمان ICDL دو مرحلهای بوده و الان که تبدیل به یک مرحله شده مدارک قبلی باطل شدن!! واقعا دسمریزاد یعنی اونایی که ۱۰ سال پیش لیسانس گرفتن امروز مدرکشون باطل میشه و دوباره باید لیسانس بگیرن؟ نه عزیزم اینها فقط دست گرمیهای دولت برای آموزشگاههای کامپیوتر هست که به این بهانه بتونن دوباره و دوباره پول تیغ بزنن
شروع فصل جدیدی توی سفر من به سمت یادگیری با رفتن به فنی حرفهای و ثبت نام دوره "نماکاری روی سفال" رقم خورد یادمه که چقدر بی میل بودم برای این کلاس و کلا از رنگ و رنگآمیزی خوشم نمیومد، از اونجایی که پولی نداشتم و نمیتونستم توی کلاسهای آموزشگاههای آزاد با شهریههای میلیونیش شرکت کنم تصمیم گرفتم خودم رو به دست فنی حرفهای بسپارم و ببینم هر دورهای اونجا برگزار میشه همون رو برم و این یکی از همون دورهها بود
چیزی که با بیمیلی شروعش کردم در کمال تعجب راه نجات من از افسردگی توی اون برهه زمانی بود چیزی که زندگی من رو تغییر داد و باعث شد بتونم به آرامش برسم و واقعا دو سه سال بعد از این آرامش داشتم خدای من حتی همین الان که اون آرامش خاطر رو به یاد آوردم قلبم پر از انرژی شد ... حیف که توی همچین خونوادهای بزرگ شدم که همه تواناییهام فقط با جمله "هه دخترای مردم دکتر و مهندس شدن دختر مارو باش!!" به سخره گرفته شد مشکل اینجاست که این قبری که به اسم خونه توش زندگی میکنم خونه من نیست اینجا خونه اون زن و مرد غریبهای هست که من رو زاییدن حتی توی این خونه نمیتونم نقاشی کنم چون هر روز خانوم غرغر میکنه و میگه "رنگهاش رو همه جا پخش کرده، ظرفشور پر رنگ شده، بوی تینر خونه رو برداشته" و کلا اینقدر از هر چیزی غر میزنه که ترجیح میدی سم بخوری و بمیری تا اینکه کاری بکنی!! آخرش دو تا افسرده بازنده منم مثل خودشون کردن انگار مادرم میترسید از اینکه من یه روزی از این خونه برم و اون توی این زندان بمونه، باور نمیکنین اما مادرم عمدا میخواست من اسیرش باشم اینا وقتی آروم میشن که من و داداشمم مثل خودشون بدبخت بشیم ولی اگه قراره بدبخت بشم پتهشون رو اینجا رو میکنم خونوادهای که از خونواده فقط اسمش رو دارن!!
بعد از نماکاری سفال رفتم سراغ دورههای کامپیوتر به قدری عاشق این کامپیوتر لعنتی بودم که هنوز دلم باهاش بود شاید بتونم اون برنامههایی که عاشقش هستم رو یاد بگیرم، اولین دوره رو همینطوری ثبت نام کردم که فقط با مربیش آشنا بشم آخه "خانم سرابندی" خانم سختگیر و قانونمندی بود و باید بهش ثابت میکردم چقدر مصمم هستم و پتانسیل دارم
شروع این دوره برای من بینهایت زیبا و لذتبخش بود حتی نمیتونم کلمه لذت رو براتون توصیف کنم که چقدر شیرین بود برام!! بخش خیلی زیادی از این لذت رو مدیون این بودم که محتوای دوره نرم افزار اداری با محتوای دوره ICDL یکی بود همین باعث میشد من سر کلاس حسابی حاضر جواب باشم و بتونم مطالب رو خیلی سریع یاد بگیرم (چون قبلا اونا رو آموزش دیده بودم) و به بقیه توی فهم مطالب کمک کنم این موضوع تا حد خیلی زیادی من رو یاد دبیرستان و اون روزایی که بچه زرنگ کلاس بودم میانداخت برای همین یکی از لذتبخشترین دوران مهارت آموزی من شد اون دو ماهی که توی سال ۹۷ میرفتم فنی حرفهای و توی مسیر برگشت با همکلاسیهام تا بازار میاومدم، لذت اون روزها قابل وصف نیستن!!! چقدر پر از امید بودم، چقدر به آینده امیدوار بودم، چقدر احساس خوبی داشتم، توی مسیر برگشت هی برای دوستام بلبل زبونی میکردم از وامهای فنیحرفهای و از نحوه رشد کسب و کارها طبق چیزهایی که یاد گرفته بودم تعریف میکردم و وقتی میگفتن "واوو زهره همه چیو میدونه!! بچهها از زهره بپرسین اون جواب فلان چیز رو میدونه!!" وای که چقدر غرق لذت میشدم انگار که جایزه نوبل رو بهم میدادن، هنوز هم یادمه بوی نم بارون و خاک خیس خورده با مسیری که سه چهار نفری میاومدیم و اون همکلاسی که ازم تعریف کرد چه روزهایی بود برام، کاش زمان میایستاد
عشق و لذت و شوقی که کلاس نرم افزار اداری برام به ارمغان آورد به قدری زیر زبونم مزه داد که باعث شد دلم بخواد بلافاصله بعد از پایان کلاس یک کلاس جدید رو شروع کنم و دوره HTML رو برم علاوه بر من دو سه نفر دیگه هم از دوره قبلی سر اون کلاس اومدن ولی متاسفانه به طرز عجیبی جو کلاس HTML خیلی سرد و تاریک بود واقعا برام شوکه کننده بود، همون کلاس، همون مربی ولی انگار کارآموزها یه سری آدم بیذوق بودن که نه علاقهای برای یادگیری داشتن نه شوقی برای تمرین یا حتی فهمیدن موضوعی که دارن آموزش میبینن
از اون طرف اگر بخوام صادقانه بهتون بگم واقعا دوره HTML دوره بینهایت سخت و طاقتفرسایی بود باورتون نمیشد اندازه نصف صفحه کد بود توی هر مرحله که باید تایپ میکردیم حالا این وسط اگر یه خط فاصله یا آپاستروف رو جا میانداختی کل اون کد نیم صفحهای که نوشتی کار نمیکرد و باید ریز به ریزش رو کنترل میکردی ببینی کجاهاش مشکل داره!!! یادمه که قشنگ سردرد میگرفتم و نصف بچهها پشیمون شدن و از نیمه دوره نیومدن سر کلاس طوری که آخرش فقط ۳ یا ۴ نفر باقی موندیم اما من مصمم بودم میخواستم حرفهایتر یاد بگیرم حالا که شروعش کرده بودم میخواستم حداقل تا نقطه آرامش برسم چون مربی میگفت HTML مثل حروف الفبای برنامه نویسی هست برای همین اینقدر سخته بقیه راه مثل نوشتن کلمات و بعد املا نویسی میشه براتون و خیلی راحتتر خواهد شد ولی وقتی بعد از پایان کلاس رفتم پیشش حاضر نشد دوره حرفهایتر مثل پایتون یا جاوا بذاره گفت اینجا زابله کسی نمیاد این چیزا رو یاد بگیره در نتیجه همیشه همون دوره نرم افزار اداری رو هی تکرار میزد و یک بار دیگه جبر جغرافیایی زورش از من بیشتر شد، هنوز هم مصمم بودم رفتم توی گوگل سرچ زدم میخواستم یاد بگیرم ولی وقتی شهریهها رو دیدم که آموزش آنلاین بود ۲ میلیون ۳ میلیون تصمیم گرفتم بیخیالش بشم با بودجه منِ فقیر چنین چیزهایی ممکن نبود فکر نمیکنم حتی سیستم قدیمی لپتاپ هم جواب میداد براش و من حوصله گدایی پیش مامان و بابام و تحقیر شنیدن ازشون رو نداشتم
دوباره محض تفریح یک دوره تئوری رفتم، دوره کارآفرینی، چه سودی داشت برام؟ هیچی!! عملا هیچی نداشت چون حتی یه جزوه هم بهمون نداد مربی فقط همین برگه سوالات رو داد و گفت "آزمون بر اساس همین میاد" و باورتون میشه حتی کلاسی هم برگزار نشد!!! همینطور الکی الکی یه مدرک گرفتم!! راستش اون زمان خیلی برام سخت گذشت چون دوست نداشتم مدرکی رو بگیرم که هیچی ازش بلد نیستم میخواستم اگر روزی بهم گفتن این رشته رو توی یک پاراگراف توصیف کن من حرفی برای گفتن داشته باشم برای همین بعد از پایان آزمون اومدم توی گوگل در خصوص کارآفرینی مقدماتی سرچ کردم و تحقیق کردم و سعی کردم یه چیزهایی یاد بگیرم که حرفی برای گفتن داشته باشم، خیلی احمق بودم نه؟ یاد گرفتن و رفتن سر کلاسهای جدید تنها چیزی بود که مغز من رو از این خونواده بیمار دور میکرد
بعد از شکست توی رشته کامپیوتر و اینکه نتونستم نه کتابم رو چاپ کنم، نه مدرس اون حوزه بشم، نه حتی برنامه نویسی یا فتوشاپ یاد بگیرم تصمیم گرفتم برم توی حوزه هنر! تمرکزم رو گذاشتم روی این بخش و سعی کردم چیزهایی رو امتحان کنم که روزگاری ازشون متنفر بودم باورتون میشه؟ منی که از دوخت و دوز متنفر بودم و میگفتم "نه هرگز!! امکان نداره من دست به سوزن بزنم" رفتم و دوره خامه دوزی که یک دوره اصیل سیستانی هست شرکت کردم!!
این دورهها بیشتر عملی بودن و جزوه خوندنی نداشتن تنها چیزی که باید میخوندی سوالات آزمون بود که به صورت تستی میاومد، این سوالات به شدت آسون گرفته میشد و خیلی کم پیش میاومد که آزمونی اونقدر سخت باشه که کسی توش قبول نشه چون هدف فنیحرفهای مثل کنکور نبود هدفش این بود که هر شخصی حتی اونی که بیسواد هست بتونه رشد کنه و مهارتی یاد بگیره
یکی از زیباترین دورههایی که تو شروع قرن جدید رفتم دوره گلدوزی برزیلی بود توی سال ۱۴۰۰، واقعا دوره محشری بود من عاشقش بودم لذتی که این دوره برام داشت رو کمتر جایی احساس کردم یه احساسی شبیه همون حس دوره نرم افزار اداری رو داشتم، با دوستای خوبی آشنا شدم، کارهای خوبی انجام دادم، از یادگیری خود اون هنر بینهایت لذت بردم واقعا منی که از سوزن و نخ بیزار بودم، شیفته و دیوونه این هنر شدم خیلی هنر دلنشینی هست این هنر رو به همه توصیه میکنم توی هر سن و موقعیتی باعث آرامش روح آدم میشه
و در نهایت با عشق بسیار زیادی که به مربی گلدوزی برزیلی "خانم قاسمی" مهربونم داشتم زمانی که شنیدم داره انتقالی میگیره به شیراز با اندوه زیاد آخرین دورهای که برگزار کرد رو شرکت کردم، ایشون واقعا مربی کم نظیری بودن یکی از معدود زنهایی که بر خلاف ذات زنانه فقط به فکر خودش و شوهرش نبود بلکه سعی میکرد دائم خیرش رو به دیگران برسونه، در حالی که خانواده ظالمم دائم سعی داشتن من رو تحقیر کنن ایشون تنها کسی بود که تشویقم کرد و دائم میگفت کارهام اونقدر خوبه که حتی میتونم مربی باشم!!! چقدر من شیفته ایشون و مهربونیشون شدم کاش منم روزی بتونم خیری به بقیه برسونم!!
حالا که تمام ۱۵ مدرک و حوزههای مختلفی که گذروندم رو مرور کردم جای وسواس توی این مسئله کجاست؟ اجازه بدین براتون توضیح بدم همون جایی که دوستان سعی میکنن از اون در وارد بشن و بگن "این که مدارک زیادی داری به معنی استعداد زیاد نیست چون خیلیها مدرک دارن ولی هیچی بلد نیستن" دقیقا منم همین ترس رو داشتم که نکنه فقط یه مدرک بگیرم و هیچی ازش بلد نشم همین باعث میشد دائم جدا از جزوه و سوالات تست توی اینترنت و جاهای دیگه کلی دنبال فیلم آموزشی و جزوه آموزشی و طرح برای گلدوزی یا پروژه کامپيوتری بگردم و سعی کنم خودم رو آپدیت نگه دارم حتی هر چند وقت یکبار جزوههام رو مجدد بخونم و به نظر بنده همین تاکید بیش از حد و اندازه روی یادگیری و یاد گرفتن یک چیز تا مغز استخون ماجرا در حالی که هیچ سودی برام نداشت وسواس گونه بود چون در پایان هر کلاس این تبدیل به یک معضل برای من میشد که اگر انجامش نمیدادم باز ذهنم گیر میکرد
پ.ن: بالاخره بعد از یک و ماه نیم درگیری با این مقاله تونستم اون رو به پایان برسونم چون با اینکه خاطرات خوبی رو برای من زنده کرده اما یادآور خاطرات بسیار تلخی هم بود که حتی نوشتنش سخت و طاقتفرسا بودن برام و فقط امیدوارم فهرست کردن این جزوهها بتونه نشون بده من چقدر پتانسیل و توانایی داشتم که به لطف حسادتهای زنانه مادرم که دوست نداشت از خودش بالاتر باشم و تعصبات کورکورانه پدرم همشون توی نطفه خفه شدن، من هرگز اونها رو نخواهم بخشید
پست شماره ۱۰۴ / ۴۳۰۵ کلمه
تاریخ ۲۴ اسفند ۱۴۰۲
سایت ویرگول