من توی ویرگول بیشتر از خوندن، مینویسم!!
ساعات خیلی خیلی زیادی رو صرف نوشتن مسائلی که توی ذهنم در حال انفجار هستن میکنم و برای همین هم سراغ نوشتههای کسی نمیرم، کسی رو دنبال نمیکنم، نوشتههای کسی رو نمیخونم چون همینطوری هم یه ذهن آشفته و پر از سوال و جواب دارم و خوندن مسائل بیشتر خود به خود ذهنم رو شلوغتر میکنه و مجبورم میکنه راجع به مسائل دیگهای که در موردشون میخونم هم شروع به نوشتن کنم در نتیجه ترجیح میدم تا وقتی ذهنم آرومتر نشده چیزی نخونم اما گاهی ... فقط گاهی چشمم به پستهایی میخوره که آدم نمیتونه ازشون دل بکنه و اینجا میخوام پستهایی رو معرفی کنم که تاثیر عمیقی روی من گذاشتن!!
از نظر منطقی میتونم این پستها رو ذخیره کنم و برای خودم نگه دارم اما دلیل اینکه توی یک پست معرفی میکنم اینه که دیگران هم این پستها رو بخونن و احساسی که من داشتم رو تجربه کنن
_____________________________________________
چشمم به چالش "بیاختیاری ادرار" خورده بود، روی اون هشتگ کلیک کردم و واردش شدم متن چالش رو خوندم و برای این که یه تصوری از نحوه نوشتن برای این چالش داشته باشم یکی از پستهایی که حاوی این هشتگ بود رو باز کردم دست بر قضا پست مورد نظر این پست بود!! همین جملات اولش رو خوندم و بعد یادم افتاد که به خودم گفته بودم نباید پستی رو بخونم پس خارج شدم اما تا آخر شب دووم نیاوردم همش جملات این دختر توی سرم بود و میخواستم ببینم زندگیش چی شده پس برگشتم و خوندم، این دختر فقط یه پست تو کل صفحهاش داره و اون همینه!! باور کنین خوندنش اصلا خالی از لطف نیست و خیلی خیلی زیباست امیدوارم برای شما هم مثل من لذت بخش باشه
پست مورد نظر رو از اینجا بخونین.
همین دیشب این پست رو پیدا کردم!! وقتی دیدم نوشته تبدیل توهمات دیداریم به تصویر با هوش مصنوعی با خودم گفتم حتما یه دختر نوجوون توی سرش یه قلعه رویایی ساخته و الان با هوش مصنوعی این تصویرها رو ساخته تا نشون بده چقدر ذهن خلاقی داره ... اما وقتی پست رو باز کردم و دونه به دونه عکسها و تحلیلهاش رو خوندم فکم پایین افتاد
اینکه یه دختر اینقدر قوی و جسور هست که از مشکلاتش مثل اسکیزوفرنی، از توهماتش، از چیزهایی که عذابش میدن، از تجربیاتش در زمان بستری شدن توی بیمارستان برای بقیه مینویسه خدای من ... دیوونه کننده بود!! از پیش داوری که قبل خوندن پست داشتم شرمنده شدم و شروع کردم به خوندن کامل پستش!!
هر عکس رو که میدیدم و میخوندم دلم هررری میریخت پایین!! چقدر ملموس توضیح داده بود، چقدر قابل لمس بود چقدر قلم زیبایی داشت!! احساس میکردم خودم جای اون هستم و دارم با این توهمات رنجآور زندگی میکنم!! تا قبل این هیچ تصوری در مورد افراد مبتلا به اسکیزوفرنی نداشتم، با اینکه فیلم "ذهن زیبا" رو دیده بودم اما اینکه تجربیات شخصی و ملموس یک هم وطن رو بشنوی و بخونی واقعا برای من یه تجربه خیلی متفاوت بود وقتی میخوندم بدنم مور مور میشد!!
بیتا حسینی نژاد، دختر شجاع و جسوری هست که در مورد مشکلات اسکیزوفرنی خودش صحبت کرده و پستهای مرتبط با این مشکلات رو مطرح کرده و چقدر خوشحالم چقدرررر خوشحالم که این پست رو خوندم
پست مورد نظر رو از اینجا بخونین.
از اونجایی که خودم در این مورد به شدت تامل میکنم و جزو موضوعاتی هست که دنبال میکنم و حتی سعی میکنم در موردش آگاه سازی کنم دیدن این پست جزو بخش پیشنهادات ویرگول باعث شد نتونم جلوی میل شدید برای خوندنش مقاومت کنم و چقدر خوشحال شدم از خوندن همچین مطلب زیبایی، چقدر ملموس و دقیق شرایطی که اکثر ما آدمها توش گرفتار هستیم رو توضیح میده، بارها شده که تصمیم گرفتم به انسانها در خصوص فضای مجازی و تسلط گوشی بر زندگی انسان هشدار بدم و همشون به یه غرور و تعصب خاصی برمیگردن میگن خب اگه اینستاگرام نریم چیکار کنیم؟ تو این کشور هیچ کار دیگهای نمیشه کرد یا یه سریهای دیگه که کسب و کار آنلاین دارن که از همه بدتر کل زندگیشون رو با داشتن یه پیج کاری توجیه میکنن و این مقاله عجیب حرف دل منو میزد
اما اون جایی شوکه شدم که نویسنده ذکر کرد براثر خوندن یک کتاب بود که تحت تاثیر قرار گرفت و تونست کنترل زندگیش رو دست بگیره و یه قوت قلب بزرگ برای من باز شد تا من هم بتونم یه کتاب خوب بخونم و زندگیم رو و حتی زندگی اطرافیانم رو تحت تاثیر قرار بدم، من هنوز این کتاب رو نخوندم اما خوندن این مقاله و آشنا شدن با این کتاب به من یه زمینه خوب داد تا برم دنبالش و شاید اینبار با دلایل محکم تری بتونم با آدمهای معتاد به فضای مجازی حرف بزنم
پست مورد نظر رو اینجا بخونین.
پ.ن:یادمه زمانی که اولین بار عضو "تلگرام" یا "اینستاگرام" شدم فکر میکردم اونجا هم بستری هست برای اینکه آدم بتونه افکار و عقایدش رو مطرح کنه و خودش رو رها کنه اما تو تمام این سالها جز نمایش و زرق و برق زندگی بلاگرها یا پیجها و کانالهای جوک و توئیت و سرگرمی هرگز جایی رو ندیدم که کسی خود واقعیش باشه اما اینجا "ویرگول" شده همون پناهگاه امنی که تو کل این سالها بهش نیاز داشتم و ای کاش خیلی زودتر باهاش آشنا شده بودم، اینجا اکثر آدمها آزادانه و راحت از مشکلات جسمی، روحی و زندگی خودشون حرف میزنن، از بیاختیاری ادرار یا توهمات دیداری یا ... اینجا کسی ترسی از قضاوت نداره، اینجا کسی نگران فالوور یا لایک نیست و چقدر اینجا رو دوست دارم(:
پست شماره ۳۰ / ۹۷۹ کلمه
تاریخ ۴ شهریور ۱۴۰۲
سایت ویرگول