نکته: برای رعایت حق سازنده عکسها رو طوری برش زدم که پیج سازنده این عکسها مشخص باشه تا ازش حمایت بشه و اثر بدون نام سازنده اینجا منتشر نشه
زمین داره نابود میشه اما این نابودی دیگه با قحطی یا تموم شدن آب شیرین یا ازدیاد جمعیت انسانها نیست، این بار تهدیدی قویتر به دنبال ماست یک سیاره بزرگ قراره به زمین برخورد کنه چیزی که با هیچ بمب اتم یا بمب هیدروژنی و هیچ قدرت دیگهای که انسان تا به حال بهش دست پیدا کرده نابود نمیشه
وضعیت ترسناکی رقم خورده، هرکس یه واکنشی نشون میده، مردم به مغازهها حمله میکنن و دزدی میکنن، انگار آخرین روز زندگیشون هست در سطح ملی هم همینطور هست، تمام اون مشکلات سیاسی و هر چیزی که تا دیروز ارزش داشت امروز از ارزش افتاده دیگه نژادپرستی معنایی نداره، دیگه جنگهای داخلی پوچ شدن و اینطور به نظر میرسه که گویی انسانها بعد از هزاران سال بالاخره قراره متحد بشن تا راه نجاتی پیدا کنن اما... زهی خیال باطل!!
ناوگانهای هر کشوری سعی میکنه منابع کشور دیگه رو غارت کنه و همین باعث وقوع جنگ میشه اما دیگه سربازی وجود نداره، اکثر سربازها فرار کردن اونها ترجیح میدن آخرین ماههای زندگیشون رو کنار خونوادشون باشن تا اینکه توی جنگی بیهدف کشته بشن تنها راه استفاده از بمبهای هستهای برای خنثی کردن کشور هدف هست در نتیجه اگر اونقدر بدشانس باشی که کشورت غنی باشه اونوقت هر روز با خبر بمباران شدن کشورت بیدار میشی و بدتر از همه مجبوری فرار کنی تا شاید بتونی جون سالم به در ببری
تو دنیایی که قرار بود به پایان برسه دیگه نه اینستاگرامی بود نه تلگرام نه یوتیوب و نه توییتری که اخبار رو منتشر کنه، دیگه نه تعداد لایکها مهم بود نه تعداد فالوورها و نه هیچ چیز دیگه توی این دنیا که اینترنت و تلویزیون از کار افتاده بود تنها کسانی از خبرها مطلع میشدن که نزدیک به منابع بودن و کسانی مثل من که توی یه داهات کوچیک زندگی میکردن فقط میتونستن از آخرین روزهای زندگیشون لذت ببرن و یه گوشه بشینن و پایان زندگی رو جشن بگیرن، ما نه پولی داشتیم که بخوایم به شهر و دیاری فرار کنیم و نه قدرت و نفوذی که بتونیم جزوی از نجات یافتهها باشیم یعنی حتی اگر شهر دیگهای هم میرفتیم باز هم نمیتونستیم جزو اون یک درصد پولدار و خفن جامعه باشیم، البته فقط ما نبودیم خیلی از مردم مثل ما بودن سعی کردن به پذیرش برسن و این آخرین روزها رو جشن بگیرن، بیشتر از قبل دور هم جمع میشدیم، کل فامیل و خونواده یکجا بودیم، میخندیدم و دور آتیش میرقصیدیم، گاهی بازی میکردیم و گاهی جوک میگفتیم، به کسایی که دوسشون داشتیم حرف دلمون رو میگفتیم و از کسایی که دلشون رو شکستیم عذرخواهی میکردیم، کدورتها رو برطرف میکردیم و منتظر روز موعود بودیم، زندگی زهره و میلیاردها آدم مثل زهره قرار بود به پایان برسه اما ته دلم امیدوار بودم که حداقل یه تعداد اندک از ما انسانها بتونه نجات پیدا کنه و گونه ما کاملا منقرض نشه!!
گاهی وقتا به آسمون نگاه میکردم و با خودم فکر میکردم اگه کسانی بتونن از زمین برن یعنی دلشون برای زمین تنگ میشه؟ برای اینکه دوباره ماه زیبا رو از لا به لای درختها ببینن، برای دیدن دریا، برای دیدن چشمه، برای خندیدن لای به لای علفزارها، برای رقصیدن زیر بارون، برای ... قطعا دلشون خیلی تنگ میشه حتی برای اون لذتهایی که ممکنه هرگز تجربه نکرده باشن
تمام اون جنگهای هستهای بر سر منابع بود اما توی دنیایی که قراره به پایان برسه منابع به چه دردی میخورد؟ زمزمههایی به گوش میرسید از اینکه ناسا یک سری سیارات احتمالی برای زندگی انسانها پیدا کردن و قراره سفینههایی ساخته بشه تا یک تعداد انسان و جنینهای آماده پرورش رو برای ادامه نسل بشر به اونجا بفرستن و برای ساخت سفینهای که بتونه به اونور کهکشان بره باید مصالح و مواد داشته باشی تا بتونی اونها رو بسازی و دلیل تمام جنگها هم همین بود اینکه بتونن سفینههایی برای فرار انسانها بسازن
طبیعیه که این سفینهها نمیتونستن میلیاردها انسان رو حمل کنن پس به صورت مخفیانه یک تعداد سفینه مشخص ساخته شد که صندلیهاش با سیاستمدارها و نخبههای آکادمیک و دانشمندان و هنرمندان و فیلسوفان و تعدادی هم کارگر که نیاز هر جامعه بود پر شده بود (که از بین همون کسانی که توی ساخت مواد و مصالح و سفینهها دخالت داشتن انتخاب میشدن) و مردم عادی؟؟؟ این وسط نیازی به اونها نبود اما با این وجود خبرها دست به دست شده بود و به عموم مردم هم رسیده بود برای همین هر جایی جلوی سفارت یا دفاتر یا دانشگاهها یا حتی جلوی ناسا عدهای جمع شده بودن و به امید اینکه جزو نجاتیافتهها باشن تظاهرات میکردن اما سفینهها در جایی دور از چشم اونها در حال ساخت بود
بر اساس شرایط زیست محیطی سیاراتی که توسط ناسا انتخاب شده بود هر سفینه با امکانات مخصوص به خودش ساخته شده بود، طی مدت کوتاهی قبل از این آخرالزمان پیشبینی نشده، سیارات کشف و سفینهها ساخته شدن و قبل از این هیچ انسانی به سمت این سیارات نرفته بود پس مشخص نبود دقیقا با چی طرف هستیم در نتیجه تمام اقدامات انجام شد و فرض بر این گذاشته شد که حتی اگر گونه غالبی در اون سیاره باشه ما بتونیم با امکانات و اسلحههامون از پس اونها بربیایم و امیدوار باشیم که بتونیم اونجا زندگی بنا کنیم
سیارات بر اساس امکانات و شرایط زیست محیطی درجه بندی شدن و بهترین سفینهها برای بهترین سیارات به کار گرفته شدن سیاراتی که شانس بقا در اونها بالا بود و آب و خاک و مواد معدنی مناسب داشتن مسافرین این سفینهها هم نسبت به بقیه قدرت و نفوذ بالاتری داشتن هرکس که قدرت و نفوذش رو داشت تونسته بود برای خودش و خونوادش صندلی تو این سفینهها رزرو کنه و سلسلهوار کسانی که قدرت و نفوذ کمتری داشتن به تدریج به سفینههایی با امکانات کمتر تنزل پیدا کردن که به همون نسبت به سیاراتی با شانس کمتر برای بقا رهسپار بودن اما امید تنها چیزی بود که هر گروهی در نهایت میتونست بهش چنگ بزنه، چیزی که این گروه رو دلخوش میکرد این بود که حداقل جزو کسانی نیستن که قراره توی زمین باقی بمونن و نابود بشن
در کنار سفینههای اصلی یک سری سفینههای جانبی هم ساخته شدن به منظور حمل تجهیزات مناسب زندگی از وسایل پزشکی گرفته تا کتاب و وسایل لازم برای زندگی، همچنین درایوها و کامپیوترهای بزرگی از تاریخچه انسان و زندگی اون بر روی کره زمین برای آیندگان گردآوری شده بود تا فراموش نکنن از کجا به اینجا رسیدن، با فرض اینکه معادن و منابع سیاره مقصد مشابه زمین باشه هم شیوههای استخراج و استفاده از همه مواد اولیه توی این درایوها توضیح داده شد تا بتونیم تمام مواد مورد نیاز یک زندگی رو بسازیم
در این سفینههای جانبی همچنین ماشینآلات لازم برای حفاری و ساخت ساز هم تعبیه شده بود، با فرض اینکه نیاز باشه با بومیهای سیاره بجنگیم تعدادی ماشین جنگنده و انواع اسلحه و سربازهایی برای جنگیدن تعبیه شدن، همچنین رباتهای غولپیکری که هم میتونستن به عنوان سرباز بجنگن و هم به عنوان نگهبان و حتی تسهیل کننده عبور و مرور توی سیاره به کار گرفته بشن
حالا فقط باید منتظر موند و دید که با رسیدن به سیاره مقصد چه اتفاقاتی پیش روی ساکنان هر سفینه هست
نکته: همونطور که توی پست قبلی گفتم مغزم به اندازه قدیم نمیتونه سناریو بسازه، برای اینکه سناریو واقعی و ملموس باشه باید یک شخصیت اصلی داشته باشه تا روایت از دید اون بیان بشه و هر چیزی از سیارات گرفته تا سفینهها نامگذاری بشه و اسم مشخصی داشته باشه تا احساس همراه شدن با روایت به خواننده منتقل بشه چیزی که توی "قلمرو ابرها" میتونستم عملی کنم اما الان مغزم کشش نداشت (:
درنتیجه اگر شما داستانی برای گفتن با این تصاویر دارین لطفا اونها رو بردارین و یه پست بسازین و لینکش رو کامنت کنین تا بقیه بخونن
پست شماره ۶۴ / ۱۳۳۲ کلمه
تاریخ ۱۶ بهمن ۱۴۰۲
سایت ویرگول