ویرگول
ورودثبت نام
زهره ترقوئی | Zohreh Targhoei
زهره ترقوئی | Zohreh Targhoei
خواندن ۸ دقیقه·۲ سال پیش

"مثبت اندیشی" درمان یک زخم یا انکار آن؟

واژه‌ی "مثبت اندیش" بودن از اون دست واژه‌هاست که این روزا تا دلت بخواد از هرکسی می‌شنوم، از پسر ۱۵ ساله‌ای که تصور می‌کنه قراره خلبان یه هواپیمای بوئینگ بشه تا زن بالغی که فکر می‌کنه با مثبت اندیشی می‌تونه رزق و روزی مغازه‌اش رو افزایش بده، اما این موضوع تا چه حد حقیقت داره؟

بذارین از تجربه شخصی خودم شروع کنم
من همه دوران دبیرستانم یه دختر منزوی و به شدت منفی‌گرا بودم، یه ذهنیت منفی در مورد همه چیز داشتم، هیچ چیزی به من احساس خوبی نمی‌داد، هیچ دوستی نداشتم، هیچ هیجانی نداشتم و از همه چیز توی زندگی بیزار بودم، یهو به خودم اومدم و دیدم کل زندگیم شده "منفی‌بافی‌ِ" بیش از حد در مورد همه چیز!!!

  • قبل از شروع هرکاری به شکست توش فکر می‌کردم
  • هنوز جایی نرفته بودیم مطمئن بودم خوش نمی‌گذره
  • هنوز لباسی رو نخریده بودم می‌دونستم چقدر زشته
  • هر روز از خودم یه ایراد توی آیینه می‌گرفتم

پس از یه جایی به بعد سعی کردم تغییر کنم، هرچند این تغییر اصلا راحت نیست.

اینکه آدم بخواد یکی از ویژگی‌هاش رو تغییر بده مثل این می‌مونه که بخوای اسکلت یک ساختمونی که ‌کل ‌ساختمون روی اون بنا شده رو تعویض کنی.

منم تصمیم گرفتم اسکلت ساختمون ذهنم رو به جای منفی‌گرایی به مثبت‌گرایی تغییر بدم و این بار از پنجره مثبت اندیشی به دنیا نگاه کنم در نتیجه یه شب خوابیدم و از فرداش که بیدار شدم هر روز بیشتر از روز قبل به خودم تلقین کردم دنیا چقدر قشنگه!! زندگی چقدر باحاله!! من چقدر خفنم!!! توی همه چیز فقط مثبت بودنش رو می‌دیدم و خب می‌تونم بگم اثرش فوق العاده بود درست مثل اون مهمونی که به زور می‌برنت ولی بعدش کلی بهت خوش می‌گذره یه روزهایی بود که با آرامشی بیدار می‌شدم که توی عمرم تجربه نکرده بودم، شب‌ها با خیالی آسوده‌تر می‌خوابیدم و کمتر غصه‌ی دنیا رو می‌خوردم و در کل تحمل زندگی با تموم ابعاد منفی‌اش برای من آسوده تر شده بود، می‌رفتم توی اینستاگرام و هرکس زیر پست‌ها اظهار ناامیدی می‌کرد شروع می‌کردم به موعظه کردنش و نصحیت مثبت اندیش بودن بهش می‌دادم و اگر خلاف نظرم می‌گفت با خودم می‌گفتم: "آخی این طفلک اونقدر غرق در منفی بافی هست که دیگه امیدی به نجاتش نیست"

توی همه چیز فقط مثبت بودنش رو می‌دیدم و خب می‌تونم بگم اثرش فوق العاده بود درست مثل اون مهمونی که به زور می‌برنت ولی بعدش کلی بهت خوش می‌گذره

اما با تمام این توصیفات بازم یه جای کار می‌لنگید ..‌. یه چیزی این وسط جور در نمی‌اومد، همه چیز رو به راه بود، حالم خوب بود، زندگیم مشکلات خاصی نداشت اما توی دلم توی اعماق وجودم اون حس بد کمتر نشده بود فقط انگار یه پرده روش کشیده بودم تا کمتر چشمم بهش بیوفته و عذاب وجدان نگیرم، نمی‌تونستم توصیفش کنم، نمی‌تونستم دلیلش رو پیدا کنم فقط گاهی خسته می‌شدم از این نقاب مثبت بودن، توی اون تایم دوستام بیشتر شده بودن خیلیا بخاطر همین مثبت بودنم بیشتر از قبل باهام در ارتباط بودن و می‌گفتن من بهشون احساس سرزندگی و انرژی میدم و خستگی های روزمره خودشون رو برای من تعریف می‌کردن اما من چی؟؟ من کجا باید نقابم رو در می‌آوردم؟ من برای کی می‌تونستم از خستگی هام صحبت کنم؟ اصلا کسی گوش می‌داد؟ یا اگر حرف می‌زدم باز می‌شدم یه آدم منفی باف و همه ازم فاصله می‌گرفتن؟ انگار به یه کیسه بوکس تبدیل شده بودم که هرکس به ذره ای انرژی مثبت نیاز داشت پیش من می‌اومد، کوله بار غمش رو پیش من خالی می‌کرد و سهمش رو از انرژی مثبت از وقت و انرژی من برمی‌داشت و می‌رفت پی کارش ولی هیچوقت کسی از خودم نپرسید واقعا چه احساسی داشتم؟

یه چیزی این وسط جور در نمی‌اومد، همه چیز رو به راه بود، حالم خوب بود، زندگیم مشکلات خاصی نداشت اما توی دلم توی اعماق وجودم اون حس بد کمتر نشده بود فقط انگار یه پرده روش کشیده بودم تا کمتر چشمم بهش بیوفته

در مورد دوستان و اطرافیانی که به مثبت اندیشی افراطی مبتلا بودن هم وضع تقریبا به همین شکل بود، خانومی ۳۰ ساله صاحب یک مزون لباس عروس هست ولی کسب و کارش کساد شده و سود خوبی نداره راهکار برای خروج از این بحران چیه؟

اگر فقط اندکی به بازاریابی و هوش مالی مسلط باشین مطمئنا میدونین که فرد باید مبلغی رو هر ماه برای تبلیغات در نظر بگیره، شروع کنه به تبلیغات فضای مجازی شامل اینستاگرام، تلگرام، دیوار و ... یا بنر و پوستر و کراکت چاپ کنه و در سطح شهر پخشش کنه، توی تاریخ های خاص مثل ولادت ها که میزان عروسی ها بالاست یک تخفیف چشمگیر به محصولاتش بده، سعی کنه با آرایشگاه‌ها، سالن‌های عروسی و مشاورین ازدواج قرارداد کاری ببنده تا براش مشتری در ازای درصد پورسانت فراهم کنن، یک ادمین برای رسیدگی به سفارشات مجازی و آنلاین استخدام کنه، یک مدل برای عکاسی زنده و غیر کاتالوگ از لباس عروس ها استخدام کنه و ... اما حدس بزنید این زن در طول اون مدتی که اون رو تحت نظر داشتم چیکار می‌کرد؟

اون سه تا دفترچه یادداشت داشت که یکیش به عنوان یک دستور العمل برای مثبت اندیشی و افزایش رزق و روزی‌اش بود که هر روز ساعت‌ها وقتش رو صرف نوشتن نکاتی که توی کلیپ‌های بی محتوای اینستاگرامی می‌دید می‌کرد و با دقت تک تک نکات رو با خودکار‌های خوشگل و اکلیلی توی اون دفتر می‌نوشت و دوتای دیگه اش پر شده بود از دعاهایی برای مثبت اندیشی، شکرگذاری و افزایش روزی که هر روز مثل یک دفتر مشق روزی صد بار می‌نوشت

بله دقیقا روزی صد بار می‌نوشت:

  • "من به زودی روزی ۱۵ میلیون درآمد خواهم داشت"

یا صد بار می‌نوشت:

  • "خدایا شکرت که قراره به من پول زیادی بدی"

یک روز که دفتر دستورالعمل به دستم رسید دیدم توی اون نوشته که:

  • "هرکس بهت بگه این کارها بیهوده هست از طرف شیطان اومده و تو نباید به حرف شیطان گوش بدی بلکه گوش به فرمان خدا باش و آرزوهات رو با دقت انتخاب کن و همشون رو با مشخصات کامل توی دفترت بنویس مثلا نگو میخوام پولدار بشم بگو میخوام روزی ده میلیون پول در بیارم!!!"

چند نفر رو می‌شناسین که با این شیوه مولتی میلیاردر شده باشن؟ اگر مارک زاکربرگ به جای تلاش و پشتکار پشت میزش می‌نشست و دفتر دعا و مثبت اندیشی‌ رو پر می‌کرد امروز می‌تونست به این جایگاه برسه؟ بعید میدونم!!!!!

من هم دقیقا مثل همین خانوم بودم
اینستاگرامم، تلگرامم، اسکرین شات‌های گوشیم همه و همه پر شده بود از لیست لباس‌هایی که می‌خواستم بعد از پولدار شدن بخرم، خونه ی مورد علاقه‌ام توی شمال، ماشین مورد علاقه‌ام توی تهران و حتی طراح دکوراسیون خونمم از قبل فالو کرده بودم که گمش نکنم و لیست وسایل و مبل و میز تلویزیون مورد علاقمو فهرست کرده بودم این در حالی بود که توی حسابم بیشتر از ۱۰۰ هزار تومن پول وجود نداشت!!! و یک روز دوستی بهم گفت "بهتر نیست اول پولش رو بدست بیاری و بعد دنبال این ریزه کاری‌ها باشی؟ وقتی پولش رو داشته باشی با لذت بیشتری می‌تونی این جزئیات رو انتخاب کنی ولی الان جمع کردن تموم این اطلاعات چه فایده داره؟" و تازه اونجا حس کردم به خودم اومدم!!!!

یک روز دوستی بهم گفت "بهتر نیست اول پولش رو بدست بیاری و بعد دنبال این ریزه کاری‌ها باشی؟ وقتی پولش رو داشته باشی با لذت بیشتری می‌تونی این جزئیات رو انتخاب کنی ولی الان جمع کردن تموم این اطلاعات چه فایده داره؟"

و در نهایت یک روز بالاخره این "پرده" پایین کشیده می‌شه و اون کثافتی که پشتش جمع شده صد برابر بدتر بهتون ضربه می‌زنه درست همون اتفاقی که برای من افتاد، وقتی افسرده هستید، وقتی منفی گرا هستید، وقتی یه ترومای روحی دارید، یه شکست عاطفی یا یه خلا احساسی در کودکی اینها هیچ کدوم چیزهایی نیستن که با مثبت اندیشی قابل درمان باشند شاید مثبت اندیش بودن تا یه تایمی حالتون رو خوب و رو به راه نگه داره ولی قطعا یه روزی یه جایی از این نقاب مثبت اندیشی که به چهره زدین خسته خواهید شد، راه حل رکود اقتصادی و گیر کردن در بن بست کاری نوشتن روزانه صد بار از روی جمله ی "خدایا من پولدار خواهم شد" نیست، راه حل اون در تلاش و کوشش و خصوصا خرج کردن پول برای تبلیغات و بازاریابی هست چیزی که خیلی از کسبه و بازاریان بهش اعتقادی ندارن و همین بستر شکست اونها رو فراهم می‌کنه.

راهکار چیه؟
واقعیت ها رو بپذیرید، درد، رنج، عذاب، بی پولی، شکست کاری، فقدان، کاستی همه بخشی از زندگی ما هستن و قابل انکار نیستن، باید اونها رو هم درست مثل ویژگی های خوب بپذیریم، اگر خوبی هست بدی هم هست، اگر زیبایی هست زشتی هم هست، اگر مثبت هست منفی هم هست ما نمی‌تونیم دنیایی بسازیم که فقط خوبی ها توش باشن و هیچ چیز مایوس کننده و ناامید کننده ای توش نباشه، فقط باید سعی کنیم حد تعادل رو این وسط رعایت کنیم.

من هنوز هم راجع به این مقوله تحقیق می‌کنم و در اینجا فقط نظر شخصی خودم رو بیان کردم اینکه به باور من مثبت اندیشی فقط به معنای انکار زخم هایی هست که بر روحتون نشسته و شاید در کوتاه مدت جواب بده روی شما اما در دراز مدت قطعا و حتما شما رو زمین گیر می‌کنه در این بین فضای مجازی مثل انواع و اقسام سایت ها یا پیج‌های اینستاگرامی یا کانال‌های تلگرامی که از نظر من چیزی بیشتر از یک سری دلال نیستن با فروختن دوره های به اصطلاح مثبت اندیشی بیشتر شما رو توی این توهم فرو می‌برن که بیرون اومدن ازش هرچقدر بیشتر غرق بشین سختتر خواهد بود. خوش حال میشم نظراتتون رو بشنوم

پست شماره ۳ / ۱۵۸۹ کلمه
تاریخ ۲ اسفند ۱۴۰۱
سایت ویرگول

مثبت اندیشیمنفی گراییاینستاگرام
هیچ مطلبی بی‌هدف نوشته نشده، با خوندن هر مقاله به اعماق ذهن و مغز من سفر می‌کنی و در مسیر شکافت و بررسی احساسات و دغدغه‌هام سهیم می‌شی پس با دقت بخون!!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید