در شهری کوچک و زیبا به نام کتون، یک دختر جوان به نام لیلا زندگی میکرد. او در خانوادهای معمولی و مهربان بزرگ شده بود. اما همواره یک آرزوی بزرگ در دلش داشت: داشتن یک اتاق با دیوارهای کاغذی جادویی.
این آرزو برایش از کودکی شکل گرفته بود. وقتی که لیلا کوچک بود، همیشه از داستانهای جادویی خواندنی و تصاویری رنگارنگ در کتابخانه شهر خیال میپرداخت. اتاقی با دیوارهایی از کاغذ دیواری زیبا و شگفتانگیز که هر کدام داستانی از دنیای جادویی را روایت میکرد.
اما وقتی لیلا بزرگتر شد، مشغول تحصیل و کار شد و زمانی برای آرزوهای خود پیدا نکرد. اما همواره آرزوی داشتن یک اتاق با دیوارهای کاغذی جادویی درونش فعال بود.
یک روز، در یک سفر به بازار شهر، لیلا با یک فروشنده کاغذ دیواری ملاقات کرد. او یک دیوار کاغذی با طرحها و رنگهای جادویی در اختیار داشت. لیلا با نگاهی به آن کاغذ دیواری، درون خود شور و هیجان را احساس کرد.
با انگیزه و شور و شوق، لیلا تصمیم گرفت که آرزوی خود را به واقعیت تبدیل کند. او کاغذ دیواری را خرید و با اشتیاق به خانه برگشت. اما وقتی به اتاقش رسید، با دیدن دیوارهای خالی و بیروح، دلش شادی نکرد.
اما لیلا تسلیم نشد. او تصمیم گرفت که خودش به دیوارهای اتاقش رنگ و جلوه بدهد. او شروع به برش کاغذ دیواری و چسباندن آن به دیوارها کرد. هر برش و هر چسباندن، یک قطعه از دنیای جادویی را به اتاقش اضافه میکرد. البته او از نصاب کاغذ دیواری تهران به صورت تلفنی کمک گرفته بود.
دیوارها که پیش از این خالی و بیروح بودند، حالا زندگی میکردند. جادوییترین موجودات و زیباترین مناظر از داستانهای لیلا بر روی دیوارها زندگی میکردند. اتاقش به یک دنیای جادویی تبدیل شده بود.
هر روز، لیلا با لذت و شادی، وارد اتاقش میشد و به دیوارهایش نگاه میکرد. آرامش و شادی در دلش جاری بود. او احساس میکرد که درون دنیایی جادویی و شگفتانگیز زندگی میکند.
اما یک روز، هنگامی که لیلا به اتاقش برگشت، چیزی جالبتر از همیشه اتفاق افتاد. زمینههای دیوارهای کاغذی شروع به جابجایی کردند و شخصیتهای داستانها از دیوارها خارج شدند. اتاق لیلا حالا پر از جادو و حرکت بود. لیلا برای خرید این کاز دیواری ها از شماره تلفن نصاب کاغذ دیواری در تهران تماس گرفته بود.
لیلا با شگفتی به این موضوع نگاه کرد و به دنیای جدیدش از زیباییهایش لذت برد. او فهمید که این دیوارهای کاغذی نه فقط داستانها را روایت میکنند، بلکه وارد دنیایی کاملاً جدید و واقعی میشوند.
از آن روز به بعد، لیلا همیشه با خوشحالی و شادی وارد اتاق خود میشد و از خرید کاغذ دیواری لذت می برد، زیرا او میدانست که در دنیایی جادویی و زیبا زندگی میکند که خودش آن را با عشق و خلاقیت ایجاد کرده است.