زهرا پدرام‌فر
زهرا پدرام‌فر
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

پشیمانی

گوشی‌ام را reset کردم. گوشی هیچ مشکلی نداشت. فقط قدیمی بود. بخش زیادی از اطلاعات گوشی پاک شد. به پدرم گفتم گوشی را برای تعمیر به موبایل فروشی ببرد.

تمام مدتی که پدرم نبود و رفته‌بود تا گوشی را درست کند، من نگران بودم… درست است که گوشی قدیمی شده، اما من به آن وابسته بودم.

پدرم بالاخره برگشت. با نگرانی پرسیدم:« چی شد؟» گفت:«وقتی بردم نشون دادم، گفت این ورژن قدیمیه و الان به‌روز شده. نمیشه کاریش کرد.» وقتی گوشی را دید، دائماً با لحنی شیطنت آمیز می‌گفت:«حتماً شما خودتون گوشی رو reset کردین، یا دخترتون گوشی رو به شما داده تا خودتون خرابش کنید و مجبور بشید گوشی جدید بخرید.» گوشی درست نشد و من ناامید به گوشی نگاه کردم و ناراحت بودم از کاری که با گوشی خود انجام دادم.

کمی بعد مادرم که بیرون رفته‌بود، زنگ زد و گفت که برای رفتن به دندان‌پزشکی آماده شوم و در مسیر به دنبال او رفته و او را هم سوار کنیم.

وقتی به مادرم رسیدیم، چهره‌ی ماتم زده‌ی مرا که دید، پرسید:«گوشی چه شد؟ درست شد یا نه؟» ماجرا را برایش تعریف کردم. مادرم گفت:«سبزه‌میدان را هم می‌گردیم ببینیم چه می‌شود.»

بعد از اینکه کارمان در دندان‌پزشکی تمام شد، به یکی از مغازه‌های منطقه‌ی سبزه‌میدان رفتیم. صاحب آن‌جا گفت:«گوشی شما اندروید ۴ هست و این ورژن دیگه تو بازار نیست. باید جایی برید که این ورژن گوشی رو داشته‌باشه. مغازه‌ی اون‌طرف خیابون ممکنه این ورژنو داشته‌باشه. اون‌جا برید.» به سمت همان مغازه رفتیم، با این امید که گوشی درست شود. صاحب آن‌جا گفت:«این ورژن دیگه وجود نداره و به‌روز شده.»

_ یعنی هیچ راهی نداره؟

_ نه. شما کسی را پیدا می‌کنید که متولد ۲۰ باشه؟

_ سخته…

و با ناامیدی و بدون هیچ نتیجه‌ای از آنجا بیرون آمدیم. داشتم فکر می‌کردم چقدر وابستگی ما و حتّی دلبستگی‌هایمان به بعضی از وسایلمان و اطرافیانمان زیاد است و تا زمانی که چیزی را داریم، قَدرَش را نمی‌دانیم و زمانی که ازدست می‌دهیم، آن زمان می‌فهمیم که چه چیزی داشتیم و از آن خوب استفاده نکردیم.

گوشیناامیدیپشیمانی
کارشناسی روانشناسی، هنرجوی فن‌بیان، گویندگی و سخنوری و هنرجوی نویسندگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید