در دو نوشته قبلی، تعاریفی از فرهنگ و جامعه از رویکردهای امروزین علوم اجتماعی ارائه شد. این تعاریف چکیده ای بود از کتاب فصل سوم کتاب «فلسفه امروزین علوم اجتماعی» که با قلم برایان فی و با ترجمه خشایار دیهیمی توسط انتشارات طرح نو منتشر شده است. هدف اصلی از این سری نوشتارها، ارائه دقیق تر و کاربردی تر، برخی مفاهیم علوم اجتماعی است که امروزه به واسطه رویکردهای جدیدتر در مدیریت محیط زیست و مدیریت منابع آب مورد توجه قرار گرفته است؛ اما متاسفانه به کار بستن این مفاهیم خارج از بستر تخصصی خود، برخی اوقات باعث تعابیر نادرست از این تعاریف شده است و رویکردهای مدیریتی یادشده را به بن بست کشانده است. در ادامه دو نوشته قبلی، در این نوشتار رابطه ما، با فرهنگ و جامعه برجسته شده است و این نوشته از این جهت حائز اهمیت است که توجه عمیق تر به رابطه بین ما، فرهنگ و جامعه میتواند، زمینه درک عمیقتر از اینکه آیا اصولاً برنامههایی که جنبههای فرهنگی و رفتار اجتماعی مصرف کنندگان منابع زیستی نظیر آب، را هدف قرار میدهد، به چه ابعادی باید توجه داشته باشند، تا چه اندازه بستر اجرا دارند و تا چه اندازه میتوانند تأثیرگذاری داشته یا نداشته باشند.
آیا فرهنگ و جامعه ما، ما را آنی می کند که هستیم؟ پاسخ به این سوال تا حدودی بستگی به این دارد که چه تعریفی از «فرهنگ» و «جامعه» و «می کند» به دست دهیم.
همانطور که در بخش اول اشاره شد، فرهنگیدن فرآیند از بر کردن یا طوطیوار تقلید کردن یا بازتولید کردن نیست: به عکس، فرهنگیدن فرآیند فعالانه آموختن و فعالانه جرح و تعدیل کردن است، که آن را می توان تصرف نامید. افراد باید این معانی را فهم کنند، بدانند چگونه باید به کارشان بگیرند، آن را با شرایط جدید تطبیق دهند، با تغییر شرایط و موقعیت آنها را تغییر دهند، و آنها را از آن خود کنند. فرهنگ نیازمند آن است که حاملانش دائماً آن را بر اساس تعاملات و داوری های خود یا مورد تایید قرار دهند و یا از نو به آن جان ببخشند تا فرهنگ بتواند در تنظیم احساسات و تفکرات و اعمالشان موثر باشد. فرهنگ مثل برنامه کامپیوتری نیست که خود به خود به اجرا در بیاید، بلکه فرهنگ نیازمند توان خویش اندیشانه است تا بتواند موثر باشد. آموزش فرهنگی فرآیندی است از تصرف توام با جدل که در آن معانی فرهنگی را افرادی که معانی را از آن خود میکنند از نو تفسیر و از نو نقش میکنند. اعضای فرهنگ ها صرفاً اسفنجهایی نیستند که فقط در محتوای فرهنگها خیس بخورند. به همین دلیل فرهنگها ملغمههایی از تعاریف قواعد و آرمان هایی هستند که صرفاً تا حدودی انسجام دارند و حاصل مبارزه مستمر درونی و تأثیرات بیرونی هستند.
همین مطلب در مورد جامعه نیز صادق است جامعه فرآیندی از ساختاریابی است در آن مجموعه های سازمان یافته از قواعد و نقشها در دل کنشهای مستمری تجسم مییابند، آنها هم از طریق فعالیت تفسیری و ارادی عاملان آگاه است که جریان پیدا می کند. جامعهای که بدین ترتیب به تصور درآید نمیتواند چیز مستقل می باشد که بر فراز سر اعضایش عمل میکند و به شکل اتوماتیک رفتار آنان را رقم میزند، درست به همان شکلی که مثلاً ماشین ها مواد خام را میگیرند و نسخههای متعدد یک شکل از آنها بیرون میدهند. ساختار یابی مانند فرهنگیدن شامل تصرف فعالانه به دست عاملان انسانی است.
البته باید محتاط باشیم و دقت کنیم که فعالیت انسانی همیشه در بطن محیطی فرهنگی و اجتماعی رخ میدهد محیطی که صرفاً با فعالیت خود خلقش نمیکنند، محیطی که همچنان از جهات بسیار مهمی این منابع را فراهم میآورد که به یمن آنها این فعالیت مقدور و در عین حال دامنهاش محدود میشود. همان گونه که مارکس میگوید: «انسانها تاریخ خود را می سازند، اما این تاریخ را آنگونه که دلخواهشان است نمی سازند؛ آنها تاریخ خود را در شرایطی نمی سازند که خود برگزیده اند. بلکه در شرایطی آن را میسازند که مستقیماً از گذشته به آنها منتقل شده و در برابرشان قرار گرفته است».
فرهنگ و جامعه اولیه در واقع به ما تحمیل میشود زیرا ما نمیتوانیم آنها را انتخاب کنیم ما توانایی های لازم برای عامل بودن را بدین ترتیب به دست میآوریم که فرهنگیده و اجتماعیده فرهنگ و اجتماع خاصی می شویم. علاوه بر این، مفاهیم خاص، شیوه های تفکر و احساس و قواعد و نقشهایی که به واسطه ی آن ها است که همین اشخاص خاصی هستیم که هستیم، خواسته ناخواسته به ما منتقل می شود.
فراتر از این فرهنگ ها و جوامع ما، همچنان هم ما را قادر به انجام اعمالمان میکنند و هم ما را در انجام اعمالمان محدود میکنند. فرهنگ ما منابع مفهومی و تأثیرگذاری را فراهم میآورد که از طریق آن منابع، ما عمل میکنیم و البته این عمل کردن شامل نهایی مقاومت، دستکاری، خلق معانی و قواعد تازه نیز هست و فرد میتواند به درجات مختلف عاملیت داشته باشد. اینکه فرد بتواند عاملی موثر باشد تا حدودی بستگی به این دارد که خود را در مقام عامل بازشناسد و در واقع به عامل بودن خود واقف باشد.
همه این مطالب به ما میآموزد که در بررسی رابطه بین موجودات فعال و فرهنگ و جامعه آنان، مفهوم کلیدی «ساختن» یا «چیزی را به وجود آوردن» نیازمند آن است که این روابط ممکن را درک و تدقیق کنیم:
1- قادر ساختن (از طریق فراهم آوردن منابع لازم)
2- محدود کردن (از طریق محدود کردن دامنه انتخابهای ممکن)
3- برگزیدن (از طریق ترجیح طیف معینی از نتایج کار)
4- میانجیگری کردن (از طریق شکل دادن به نحوه تاثیر یک عنصر بر دیگری)
5- مانع شدن (از طریق ایجاد مانع در راه برخی تغییرات)
6- معین کردن (از طریق تثبیت قاطعانه ماهیت، نوع و کیفیت)
بنابراین فرهنگ و جامعه ما از طریق قادر ساختن ما و محدود ساختن ما، از طریق گزینش و میانجیگری، و ممانعت از برخی انواع فعالیتها و رسیدن به برخی نتایج، هویت شخصی و اجتماعی ما را شکل میدهند. اما فرهنگ و جامعه ما به این معنی ما را نمیسازند که معنی کنند ما چه کسی هستیم. یعنی، نه به این معنا که قاطعانه ماهیت و خصوصیات ما را تثبیت و معین کنند. ما در فرآیند فرهنگیده شدن و اجتماعیده شدن، موجودیتهای منفعلی نیستیم که احکام فرهنگی و قواعد اجتماعی بر ما ضرب و نقش شود. بلکه فرهنگ همچون فرآیندی از تصرف است و جامعه همچون فرآیندی از ساختاریابی که در آن معناها و قواعد از طریق فعالیت تفسیری و ارادی عاملان فعال جامه عمل میپوشد.
با توجه به آنچه ذکر شد، علاوه بر تغییر معناهایی که در برنامههای فرهنگسازی و سیاستهای ترویجی مدیریت منابع زیستی و مدیریت آب، مورد توجه قرار گرفته است، باید حتما به این نکته توجه داشته باشیم که بدون تغییر در قواعدی که از جنبه قادر ساختن، یا محدودیت، گزینش یا میانجیگری، ممانعت و یا تسهیل برخی رفتارهای اجتماعی ما، بتواند تفاوت معناداری با روندهای فعلی داشته باشد، تغییر الگوهای رفتار اجتماعی مصرف کنندگان منابع زیستی، چندان محتمل نمیباشد.