Abed Abedini
Abed Abedini
خواندن ۱۷ دقیقه·۹ ماه پیش

خیرخواه باش

این مقاله ترجمه و تلخیص شده از مقالهٔ «خیرخواه باشِ» پاول گراهام هست. اصل مقاله رو می‌تونین این‌جا بخونین.

اگر می‌خواستم ترجمهٔ معنایی Be Good به زبان فارسی رو انجام بدم، می‌گفتم رِند پارسا باش. باید در عینی که رِند هستی، پارسا باشی. خیرخواه بودن با ساده لوح بودن فرق داره. طبق مفهوم «خیرخواه باشی» که از پاول گراهام درک کردم، رِند پارسا می‌تونه بهش منطبق باشه. بریم که ترجمهٔ مقاله رو داشته باشیم.

(مقالهٔ «خیرخواه باش» از یک صحبت سال ۲۰۰۸ مدرسهٔ استارتاپی گرفته شده.)

حدود یک ماه پس از شروع Y Combinator، به این عبارت رسیدیم که شعار ما شد: چیزی بسازید که مردم می‌خواهند. ما از آن زمان تا به حال خیلی چیزها یاد گرفته‌ایم. با این وجود باز هم اگر قرار به انتخاب بود، هم‌چنان همان عبارت را انتخاب می کردم.

نکتهٔ دیگری که به بنیان‌گذاران می‌گوییم این است که حداقل در ابتدا زیاد نگران مدل کسب و کار نباشند. نه به این دلیل که پول درآوردن مهم نیست، بلکه به این دلیل که بسیار ساده‌تر از ساختن یک چیز عالی است.

چند هفته پیش متوجه شدم که اگر این دو ایده را کنار هم قرار دهید، چیز شگفت انگیزی به دست می آید. چیزی بساز که مردم مشتاقانه می‌خواهند، نگران پول درآوردن نباشید. آنچه شما دارید شرح یک موسسهٔ خیریه است.

وقتی به نتیجه غیرمنتظره‌ای مانند این می‌رسید، می‌تواند یک خطا یا یک کشف جدید باشد. یا قرار نیست کسب‌وکارها مانند مؤسسات خیریه باشند، و ما با عکس نقیض ثابت کرده‌ایم که یکی یا هر دوی اصولی که با آن شروع کردیم نادرست است یا ایدهٔ جدیدی داریم.

من گمان می کنم که این دومی باشد، زیرا به محض اینکه این فکر به ذهنم خطور کرد، یک سری چیزهای دیگر سر جای خودش قرار گرفت.

مثال‌ها

به عنوان مثال، Craigslist. این یک موسسه خیریه نیست، اما آن‌ها آن را مانند یکی اداره می کنند و به طرز شگفت آوری موفق هستند. وقتی لیست محبوب‌ترین وب سایت‌ها را اسکن می‌کنید، تعداد کارمندان در Craigslist مانند یک اشتباه چاپی به نظر می‌رسد. درآمد آن‌ها به اندازه‌ای که می‌توانستند بالا نیست، اما بیشتر استارت‌آپ‌ها خوشحال می‌شوند که مکان‌هایی را با آن‌ها مبادله کنند.

در رمان‌های پاتریک اوبرایان، کاپیتان‌های او همیشه سعی می‌کنند تا در برابر حریف، در جهت موافق باد، خود را قرار دهند. اگر طرف باد هستید، تصمیم می گیرید که چه زمانی یا اصلا با کشتی دیگر درگیر شوید یا خیر. Craigslist عملاً در مقابل درآمدهای عظیم است. اگر بخواهند بیشتر بسازند، با چالش‌هایی روبرو می‌شوند، اما نه آن‌گونه که شما در مقابل باد با آن مواجه می‌شوید، و سعی می‌کنید با صرف ده برابر بیشتر از هزینه توسعه، یک محصول بی‌مزه را به کاربران دوسوگرا تحمیل کنید.

من نمی گویم استارتاپ ها باید مانند Craigslist به پایان برسند. آن‌ها محصول شرایط غیرعادی هستند. اما آن‌ها مدل خوبی برای مراحل اولیه هستند.

گوگل در ابتدا بسیار شبیه یک موسسه خیریه بود. آن‌ها بیش از یک سال، تبلیغات نداشتند. در سال اول، گوگل از یک غیرانتفاعی قابل تشخیص نبود. اگر یک سازمان غیرانتفاعی یا دولتی پروژه‌ای را برای فهرست‌بندی وب آغاز کرده بود، Google در سال اول نهایت تولید آن‌ها بود.

زمانی که روی فیلترهای هرزنامه کار می‌کردم، فکر می‌کردم که داشتن یک سرویس ایمیل مبتنی بر وب با فیلتر کردن هرزنامهٔ خوب، ایدهٔ خوبی است. من به عنوان یک شرکت به آن فکر نمی کردم. من فقط می خواستم از اسپم شدن افراد جلوگیری کنم. اما همان‌طور که بیشتر در مورد این پروژه فکر کردم، متوجه شدم که احتمالاً باید یک شرکت باشد. اجرای آن هزینه‌ای دارد و تامین مالی با کمک‌های بلاعوض و کمک‌های مالی بسیار دردسرساز خواهد بود.

این یک درک شگفت انگیز بود. شرکت‌ها اغلب ادعا می‌کنند که خیرخواه هستند، اما شگفت‌انگیز بود که متوجه شویم پروژه‌های صرفاً خیرخواهانه وجود دارند که برای کار کردن باید به صورت شرکت‌ تجلی پیدا کنند.

من نمی خواستم شرکت دیگری راه اندازی کنم، بنابراین این کار را نکردم. اما اگر کسی داشت، احتمالاً الان کاملاً ثروتمند بود. یک بازهٔ زمانی حدود دو ساله وجود داشت که هرزنامه‌ها به سرعت در حال افزایش بودند، اما همه سرویس‌های ایمیل بزرگ فیلترهای به شدت داغونی داشتند. اگر کسی یک سرویس ایمیل جدید و بدون هرزنامه راه‌اندازی کرده بود، کاربران به سمت آن هجوم می آوردند.

به الگوی اینجا توجه کنید؟ از هر طرف به همان نقطه می رسیم. اگر از استارت آپ‌های موفق شروع کنید، متوجه می شوید که آن‌ها اغلب مانند سازمان‌های غیرانتفاعی رفتار می‌کنند. و اگر از ایده‌هایی برای سازمان‌های غیرانتفاعی شروع کنید، متوجه می‌شوید که آن‌ها اغلب استارت‌آپ‌های خوبی خواهند داشت.

میزان تأثیر

پهنای این قلمرو چقدر است؟ آیا همه سازمان‌های غیرانتفاعی خوب، شرکت‌های خوبی خواهند بود؟ احتمالا نه. چیزی که گوگل را بسیار ارزشمند می‌کند این است که کاربران آن پول دارند. اگر کاری کنید که مردم با قدرت خرید شما را دوست داشته باشند، احتمالاً می‌توانید مقداری از آن را به دست آورید. اما آیا می‌توانید یک استارت‌آپ موفق را بر اساس رفتار غیرانتفاعی با افرادی که قدرت خرید ندارند، قرار دهید؟ به عنوان مثال، آیا می‌توانید یک استارت‌آپ موفق را با درمان بیماری غیرمعمول اما کشنده‌ای مانند مالاریا رشد دهید؟

مطمئن نیستم، اما گمان می‌کنم که اگر این ایده را پیش ببرید، تعجب می‌کنید که تا کجا پیش می‌رود. به عنوان مثال، افرادی که برای Y Combinator درخواست می‌کنند، عموماً پول زیادی ندارند، و با این حال می توانیم با کمک به آن‌ها سود ببریم، چون با کمک ما آن‌ها می‌توانند درآمد کسب کنند. شاید وضعیت مالاریا نیز مشابه باشد. شاید سازمانی که به برداشتن بار مالاریا از روی یک کشور کمک کند، بتواند از رشد حاصل شده بهره‌مند شود.

من پیشنهاد نمی‌کنم که این یک ایده جدی است. من چیزی در مورد مالاریا نمی دانم. اما من به اندازهٔ کافی ایده‌های خود را مطرح کرده‌ام تا بدانم چه زمانی با یک ایده قدرتمند روبرو می‌شوم.

یک راه برای حدس زدن یک ایده این است که از خود بپرسید در چه مرحله‌ای علیه آن شرط‌بندی می‌کنید. فکر شرط‌بندی در برابر خیرخواهی، هشداردهنده است. یا به بیان دیگر چنین چیزی از نظر فنی غیرممکن است. با این کار شما فقط کاری می‌کنید که دیگران شما را احمق فرض کنند، زیرا این‌ها نیروهای قدرتمندی هستند.

به عنوان مثال، در ابتدا فکر می کردم شاید این اصل فقط در مورد استارت‌آپ‌های اینترنتی اعمال شود. واضح است که برای گوگل کار می‌کرد، اما مایکروسافت چطور؟ حتما مایکروسافت خیرخواه نیست؟ اما وقتی به اول آن‌ها فکر می کنم، آن‌ها هم خیرخواه بودند. در مقایسه با IBM آن‌ها مانند رابین هود بودند. وقتی آی‌بی‌ام رایانه شخصی را معرفی کرد، فکر می‌کردند از فروش سخت‌افزار با قیمت‌های بالا درآمد کسب می‌کنند. اما مایکروسافت با به دست آوردن کنترل استاندارد رایانه‌های شخصی، بازار را به روی هر سازنده‌ای باز کرد. قیمت سخت‌افزار به شدت کاهش یافت و بسیاری از مردم کامپیوترهایی داشتند که در غیر این صورت نمی‌توانستند آن‌ها را بخرند. این همان کاری است که انتظار دارید گوگل انجام دهد.

مایکروسافت اکنون چندان خیرخواه نیست. اکنون وقتی به این فکر می‌کنیم که مایکروسافت با کاربران چه می‌کند، تمام افعالی که به ذهن می‌رسد با F شروع می‌شوند. قیمت سهام آن‌ها سال‌ها ثابت بوده است. زمانی که رابین هود بودند، قیمت سهام آن‌ها مانند گوگل افزایش یافت. ممکن است ارتباطی وجود داشته باشد؟

شما می توانید ببینید که چگونه وجود خواهد داشت. وقتی کوچک هستید، نمی توانید مشتریان را قلدری کنید، بنابراین باید آن‌ها را مجذوب خود کنید. در حالی که وقتی بزرگ هستید، می‌توانید به میل خود با آن‌ها بدرفتاری کنید، و تمایل دارید، زیرا راحت‌تر از راضی کردن آن‌هاست. شما با خیرخواه بودن بزرگ می شوید، اما با بدجنس بودن می توانید بزرگ بمانید.

تا زمانی که شرایط زیربنایی تغییر کند و سپس همه قربانیان شما فرار کنند، از آن دور می شوید. بنابراین «شرور نباش» ممکن است ارزشمندترین چیزی باشد که پل بوکهیت برای گوگل ساخته است، زیرا ممکن است اکسیر جوانی شرکت‌ها باشد. من مطمئن هستم که آن‌ها آن را محدود کننده می‌دانند، اما فکر کنید که اگر آن‌ها را از تنبلی کشنده ای که مایکروسافت و آی بی ام را مبتلا کرده بود نجات دهد، چقدر ارزشمند خواهد بود.

نکته عجیب این است که این اکسیر به صورت رایگان در دسترس هر شرکت دیگری است. هر کسی می تواند "شرور نباش" را بپذیرد. نکته این است که مردم شما را نگه می‌دارند. بنابراین فکر نمی‌کنم که شرکت‌های تولیدکننده ضبط یا دخانیات از این کشف استفاده کنند.

روحیه

شواهد خارجی زیادی وجود دارد که نشان می‌دهد خیرخواهی کار می کند. اما چگونه کار می‌کند؟ یکی از مزیت‌های سرمایه‌گذاری در تعداد زیادی از استارت‌آپ‌ها این است که اطلاعات زیادی در مورد نحوهٔ کار آن‌ها به دست می‌آورید. با توجه به آنچه دیدیم، به نظر می رسد خیرخواه بودن از سه جهت به استارتاپ ها کمک می کند: روحیه آن‌ها را بهبود می‌بخشد، باعث می‌شود افراد دیگر بخواهند به آن‌ها کمک کنند و مهم‌تر از همه، به آن‌ها کمک می کند تا تعیین‌کننده باشند.

روحیه برای یک استارتاپ بسیار مهم است – آنقدر مهم که روحیه به تنهایی برای تعیین موفقیت کافی است. استارت‌آپ‌ها اغلب به عنوان ترن هوایی عاطفی توصیف می‌شوند. یک دقیقه قرار است دنیا را تصاحب کنی و لحظه‌ای دیگر محکوم به فنا هستی. مشکل احساس محکومیت فقط این نیست که شما را ناراضی می‌کند، بلکه باعث می شود کار را متوقف کنید. بنابراین سرازیری‌های ترن هوایی بیشتر از سربالایی‌ها یک پیش‌گویی خودآمیز هستند. اگر احساس موفقیت باعث می‌شود سخت‌تر کار کنید، احتمالاً شانس موفقیت شما را افزایش می‌دهد، اما اگر احساس شکست باعث توقف کار شما شود، عملاً شکست شما را تضمین می‌کند.

اینجاست که خیرخواهی وارد می‌شود. اگر احساس می‌کنید واقعاً به مردم کمک می‌کنید، حتی زمانی که به نظر می‌رسد استارت‌آپ شما محکوم به شکست است، به کار خود ادامه می‌دهید. بسیاری از ما مقداری خیرخواهی طبیعی داریم. صرف این واقعیت که کسی به شما نیاز دارد باعث می شود بخواهید به او کمک کنید. بنابراین، اگر استارت‌آپی را راه‌اندازی کنید که در آن کاربران هر روز برمی‌گردند، اساساً یک تاماگوچی غول‌پیکر برای خود ساخته‌اید. شما چیزی ساخته‌اید که باید از آن مراقبت کنید.

بلاگر نمونه معروفی از استارت آپی است که از پایین ترین سطح گذر کرده و زنده مانده است. یک زمانی پولشان تمام شد و همه رفتند. روز بعد ایوان ویلیامز برای کار آمد و کسی جز او نبود. چه چیزی او را نگه داشت؟ کمی تا قسمتی این که کاربران به او نیاز داشتند. او میزبان هزاران وبلاگ مردم بود. او نمی توانست اجازه دهد سایت بمیرد.

راه‌اندازی سریع مزایای زیادی دارد، اما مهم‌ترین آن‌ها ممکن است این باشد که وقتی کاربر دارید، اثر تاماگوچی شروع می‌شود. وقتی کاربرانی را دارید که باید از آن‌ها مراقبت کنید، مجبور می‌شوید بفهمید چه چیزی آن‌ها را خوشحال می‌کند، و این در واقع اطلاعات بسیار ارزشمندی است.

اعتماد به نفسی که از تلاش برای کمک به مردم به دست می‌آید، می‌تواند در مورد سرمایه‌گذاران نیز به شما کمک کند. یکی از بنیانگذاران Chatterous اخیراً به من گفت که او و بنیانگذارش تصمیم گرفتند که این سرویس چیزی است که جهان به آن نیاز دارد، بنابراین آن‌ها بدون توجه به هر اتفاقی به کار روی آن ادامه می‌دهند، حتی اگر مجبور شوند به کانادا برگردند و در زیرزمین خانهٔ پدر و مادرشان زندگی کنند.

هنگامی که آن‌ها متوجه این موضوع شدند، دیگر اهمیتی ندادند که سرمایه‌گذاران در مورد آن‌ها چه فکر می‌کنند. آن‌ها هنوز هم با آن‌ها ملاقات کردند، اما اگر پولشان را نمی گرفتند، قرار نبودند بمیرند. میدونی چیه؟ سرمایه‌گذاران بسیار بیشتر علاقه‌مند شدند. آن‌ها می توانستند احساس کنند که Chatterouses قرار است این استارت‌آپ را با یا بدون آن‌ها انجام دهند.

اگر واقعا متعهد هستید و راه اندازی استارتاپ شما ارزان است، کشتن شما بسیار سخت می شود. و عملاً همه استارت‌آپ‌ها، حتی موفق‌ترین آن‌ها، در مقطعی به مرگ نزدیک می‌شوند. بنابراین اگر انجام کارهای خیر برای مردم به شما حس ماموریتی می‌دهد که کشتن شما را سخت‌تر می کند، این به تنهایی بیش از آن چیزی را که با انتخاب نکردن یک پروژه خودخواهانه از دست می دهید، جبران می کند.

کمک

یکی دیگر از مزایای خیرخواه بودن این است که باعث می شود دیگران بخواهند به شما کمک کنند. به نظر می رسد این نیز یک ویژگی ذاتی در انسان است.

یکی از استارت‌آپ‌هایی که ما سرمایه‌گذاری کرده‌ایم، Octopart، در حال حاضر درگیر نبرد کلاسیک خیر و شر است. آن‌ها یک سایت جستجو برای قطعات صنعتی هستند. بسیاری از مردم نیاز به جستجوی کامپوننت دارند و قبل از Octopart هیچ راه خوبی برای انجام آن وجود نداشت. معلوم شد که این اتفاقی نبود.

این Octopart راه درستی را برای جستجوی اجزا ایجاد کرد. کاربران آن را دوست دارند و به سرعت در حال رشد هستند. و با این حال، در بیشتر عمر Octopart، بزرگترین توزیع‌کننده، دیجی کی، سعی کرده است آن‌ها را مجبور کند قیمت‌های خود را از سایت خارج کنند. Octopart مشتریان را به آن‌ها رایگان می فرستد، و با این حال Digi-Key در تلاش است تا این ترافیک را متوقف کند. چرا؟ زیرا مدل کسب و کار فعلی آن‌ها به شارژ بیش از حد افرادی بستگی دارد که اطلاعات ناقصی از قیمت‌ها دارند. آن‌ها نمی خواهند جستجو کار کند.

این Octopartها خیرخواه‌ترین بچه‌های دنیا هستند. آن‌ها برای انجام این کار از برنامه دکتری فیزیک در برکلی انصراف دادند. آن‌ها فقط می خواستند مشکلی را که در تحقیقات خود با آن مواجه شده بودند برطرف کنند. تصور کنید اگر مهندسان جهان بتوانند به صورت آنلاین جستجو کنند، چقدر می توانید در زمان صرفه جویی کنید. بنابراین وقتی می‌شنوم که یک شرکت بزرگ و شیطانی سعی می‌کند آن‌ها را متوقف کند تا جستجو را شکسته نگه دارد، واقعاً می‌خواهم به آن‌ها کمک کنم. این باعث می‌شود زمان بیشتری را در Octoparts بگذرانم تا با بسیاری از استارت‌آپ‌هایی که سرمایه‌گذاری کرده‌ایم. این فقط باعث شد چند دقیقه وقت بگذارم تا به شما بگویم چقدر عالی هستند. چرا؟ چون آن‌ها بچه های خوبی هستند و سعی می‌کنند به دنیا کمک کنند.

اگر خیرخواه باشید، مردم اطراف شما جمع می شوند: سرمایه‌گذاران، مشتریان، سایر شرکت‌ها و کارمندان بالقوه. در بلندمدت مهم‌ترین آن‌ها ممکن است کارکنان بالقوه باشند. من فکر می‌کنم همه اکنون می‌دانند که هکرهای خوب بسیار بهتر از هکرهای متوسط هستند. اگر بتوانید بهترین هکرها را جذب کنید تا برای شما کار کنند، همانطور که گوگل انجام داده است، یک مزیت بزرگ خواهید داشت. و بهترین هکرها تمایل به آرمان‌گرایی دارند. آن‌ها برای شغل ناامید نیستند. آن‌ها می‌توانند هر کجا که بخواهند کار کنند. بنابراین بیشتر آن‌ها می‌خواهند روی چیزهایی کار کنند که جهان را بهتر می‌کند.

قطب‌نما

اما مهم‌ترین مزیت خیرخواه بودن این است که به عنوان یک قطب‌نما عمل می‌کند. یکی از سخت‌ترین بخش‌های استارت‌آپ این است که شما انتخاب‌های زیادی دارید. فقط دو یا سه نفر هستید و هزار کار می‌توانید انجام دهید. چگونه تصمیم می‌گیرید؟

پاسخ این است: هر کاری را که برای کاربران خود به بهترین شکل ممکن انجام دهید. شما می‌توانید مانند طناب در طوفان به آن بچسبید، و اگر چیزی بتوانید، شما را نجات خواهد داد. آن را دنبال کنید و تمام کارهایی را که باید انجام دهید به شما کمک خواهد کرد.

این حتی پاسخ به سوالاتی است که به نظر نامرتبط می رسند، مانند اینکه چگونه سرمایه گذاران را متقاعد کنید که به شما پول بدهند. اگر فروشنده خوبی هستید، می توانید سعی کنید فقط با آن‌ها صحبت کنید. اما راه مطمئن تر این است که آن‌ها را از طریق کاربران خود متقاعد کنید: اگر کاری کنید که کاربران چیزی را به اندازه کافی دوست داشته باشند تا به دوستان خود بگویند، به طور تصاعدی رشد می کنید و این هر سرمایه گذاری را متقاعد می کند.

خیرخواه بودن یک استراتژی بسیار مفید برای تصمیم گیری در موقعیت های پیچیده است زیرا به وضعیت بستگی ندارد. مثل گفتن حقیقت است. مشکل دروغ گفتن این است که باید همه چیزهایی را که در گذشته گفته‌اید به خاطر بسپارید تا مطمئن شوید که خودتان را نقض نمی‌کنید. اگر حقیقت را بگویید نیازی نیست چیزی را به خاطر بسپارید و این یک ویژگی واقعاً مفید در حوزه‌هایی است که همه چیز سریع اتفاق می‌افتد.

به عنوان مثال، Y Combinator اکنون روی 80 استارتاپ سرمایه گذاری کرده است که 57 مورد از آن‌ها هنوز زنده هستند. (بقیه مرده‌اند یا ادغام شده اند یا خریداری شده اند.) وقتی می خواهید به 57 استارت آپ مشاوره بدهید، معلوم می شود که باید یک الگوریتم بدون وضعیت داشته باشید. وقتی 57 مورد را در یک لحظه دارید نمی توانید انگیزه‌های پنهانی داشته باشید، زیرا نمی توانید آن‌ها را به خاطر بسپارید. بنابراین قانون ما این است که هر کاری را که برای بنیانگذاران بهترین است انجام دهیم. نه به این دلیل که ما خیرخواه هستیم، بلکه به این دلیل که این تنها الگوریتمی است که در آن مقیاس کار می کند.

وقتی چیزی می نویسید که به مردم می گویید خیرخواه باشید، به نظر می رسد خودتان ادعا می کنید که خیرخواه هستید. بنابراین می خواهم به صراحت بگویم که من شخص خوبی نیستم. وقتی بچه بودم کاملا در اردوگاه بد بودم. روشی که بزرگسالان از کلمه خوب استفاده می کردند، به نظر می رسید که مترادف با سکوت است، بنابراین من به شدت به آن مشکوک شدم.

می‌دانید که چگونه برخی از افراد وجود دارند که نامشان در صحبت‌ها مطرح می‌شود و همه می‌گویند: "او خیلی مرد بزرگی است؟" مردم هرگز در مورد من چنین چیزی نمی گویند. بهترین چیزی که به دست می‌آورم این است که «قصدش خیر است». من ادعای خیرخواه بودن ندارم در بهترین حالت من به عنوان زبان دوم، خیرخواهانه صحبت می‌کنم.

بنابراین من به شما پیشنهاد نمی‌کنم که به روش تقدس‌آمیز معمولی خیرخواه باشید. من آن را پیشنهاد می کنم زیرا کار می کند. این نه تنها به عنوان بیانیه ای از "ارزش‌ها"، بلکه به عنوان راهنمای استراتژی و حتی یک مشخصات طراحی برای نرم افزار کار خواهد کرد. نه تنها بد نباش، بلکه خیرخواه هم باش.

پانوشت‌ها

[1] پنجاه سال پیش برای یک شرکت سهامی عام تکان دهنده به نظر می رسید که سود سهام پرداخت نکند. اکنون بسیاری از شرکت های فناوری این کار را نمی کنند. به نظر می رسد بازارها متوجه شده اند که چگونه سود سهام بالقوه را ارزش گذاری کنند. شاید این آخرین مرحله در این تکامل نباشد. شاید بازارها در نهایت با درآمدهای بالقوه راحت شوند. (VCها در حال حاضر هستند، و حداقل برخی از آن‌ها به طور مداوم پول در می آورند.)

من متوجه شدم که این به نظر چیزهایی است که در مورد "اقتصاد جدید" در طول حباب شنیده می شد. باور کنید من در آن زمان آن کول اید را نمی خوردم. اما من متقاعد شده‌ام که ایده‌های خوبی در تفکر حباب دفن شده بود. برای مثال، خوب است که به جای سود، روی رشد تمرکز کنید - اما فقط در صورتی که رشد واقعی باشد. شما نمی توانید در حال خرید کاربران باشید. این یک طرح هرمی است. اما یک شرکت با رشد سریع و واقعی ارزشمند است و در نهایت بازارها یاد می‌گیرند که چگونه برای چیزهای با ارزش ارزش قائل شوند.

[2] ایده راه اندازی یک شرکت با اهداف خیرخواهانه در حال حاضر کم ارزش است، زیرا آن دسته از افرادی که در حال حاضر این هدف صریح خود را انجام می دهند معمولاً کار چندان خوبی انجام نمی دهند.

این یکی از مسیرهای شغلی استاندارد افراد معتمد است که یک تجارت خیرخواهانه مبهم راه اندازی کنند. مشکل اکثر آنها این است که آنها یا یک برنامه سیاسی جعلی دارند یا به طرز ضعیفی اعدام می شوند. اجداد متولیان با حفظ فرهنگ سنتی خود ثروتمند نشدند. شاید مردم بولیوی هم نخواهند. و راه‌اندازی یک مزرعه ارگانیک، هر چند که حداقل به طور مستقیم خیرخواهانه است، به افرادی در مقیاسی که گوگل انجام می‌دهد کمکی نمی‌کند.

بیشتر پروژه‌های خیرخواهانه خود را به اندازه کافی پاسخگو نمی‌دانند. آن‌ها طوری رفتار می کنند که گویی داشتن نیت خوب برای تضمین اثرات خوب کافی است.

[3] کاربران سیستم عامل جدید خود را به قدری دوست ندارند که برای نجات سیستم عامل قدیمی درخواست‌هایی را آغاز می کنند. و قدیم چیز خاصی نبود. هکرهای مایکروسافت باید در قلب خود بدانند که اگر این شرکت واقعاً به فکر کاربران است، فقط به آنها توصیه می‌کنند که به OSX سوئیچ کنند.

از Trevor Blackwell، Paul Buchheit، Jessica Livingston و Robert Morris برای خواندن پیش‌نویس‌های این مقاله تشکر می‌کنیم.




استارت آپپاول گراهامکسب کارسیستم عاملخیرخواه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید