ویرگول
ورودثبت نام
زیتون مصباحی‌ نیا
زیتون مصباحی‌ نیا
زیتون مصباحی‌ نیا
زیتون مصباحی‌ نیا
خواندن ۴ دقیقه·۹ ساعت پیش

چند زنانگی غیرمی‌تویی

در میانه‌ی این فضای شفاف قطعی - که این سال‌ها در فضای فمینیسم فارسی با عنوان زنانه تولید شده است - این متن می‌خواهد از جایگاه زنی «دیگر» روی دوربین را بگرداند و منظرهای دیگری از زنانگی را نشان دهد، و بی‌مقدمه این‌ مسئله را پیش چشم نهد که آیا دیده‌اید که تمام روایت‌های زنانه‌ی این سال‌ها، همگی، حامل نوعی «رنج» و «خشم» بوده است و یک گزاره‌ی یک‌خطی را فریاد زده است: «من تحت خشونت بوده‌ام و رنج کشیده‌ام». آنچه در پیش می‌آید، به معنای رد این رنج نیست، زیرا چه‌بسا تجربه‌ی زنی به‌واقع همین بوده باشد؛ اما اگر زنی دیگر همین موقعیت را نه از زاویه‌ی قربانی بلکه از زاویه‌ی اغوا تجربه و روایت کرد چه؟ از زاویه‌ی قدرت، توان، میل، شوخی و بی‌تفاوتی چه؟ یا حتی از زاویه‌ی ابهام چه؟ آیا همگی این زوایا به نفع آن گزاره‌ی رنج‌آلود، به سود آن تک‌صدایی نظم نمادین، حذف نخواهد شد؟

از این عقب‌تر باید رفت و پیش از بازگویی روایت را باید نگریست، و باید گفت که هیچ تجربه‌ای خام نیست، بلکه از قبل درون فرهنگ رمزگذاری شده است. اینجا سؤال این است که آنچه تجربه می‌کنیم، تا چه حد درون زبان و فرهنگ مردساختی است که پیشاپیش ما را، در آن سلسله‌مراتب معهود، فروتر از مرد می‌گذارد و موضعی ضعیف و قربانی بهمان می‌دهد و از پی آن نحوه‌ی احساس، شرم، ترس، میل، درد و لذت ما را کدگذاری می‌کند؟

آن‌که پیش از واقعه بر آن نظم مردساخت شوریده است، برای بر هم زدن آن منطق دوقطبی که می‌گوید واقعه را صریح و واضح و در دسته‌بندی همیشگی تجربه کن (قربانی/فاسد، رضایت/اجبار، عشق/نفرت، میل/انزجار)، زنانگی دیگری را پیش کشیده است.

آن‌که عاملیت را در خود تجربه و در خود واقعه به دست گرفته است و از جایگاه فاعل میل یا بازیگر اغوا یا هر عاملیت دیگری زنانگی‌اش را و سوژگی‌اش را زندگی کرده است، ایده‌ی زنانه‌ی دیگری را پیشنهاد داده است.

آن‌که از موضعی بازیگوش و شوخ‌طبع، در برابر آن زبان جدی عبوس یا آن زبان پر از اشک و آه، به واقعه خندیده است تا نظم مردسالار را دست بیندازد و آن را بی‌اعتبار کند، زنانگی تازه‌ی کمتردیده‌ای را پیش کشیده است.

و باز به سطح روایت می‌آییم. آن‌که دلیرانه و بیرون از کد‌گذاری‌ها، چیزی را به شکلی مبهم تجربه کرده و روایتش را نیز از زاویه‌ی ابهام بازگفته است، نشانمان داده است که چه‌طور می‌توان در واقعه‌ بر مرزهایی خاکستری حرکت کرد: «چه بود که تجربه کردم؟ لحظه‌ای میل و لحظه‌‌ای انزجار، آنی ترس و آنی امنیت، گاهی درد و گاهی لذت». این ابهام نه برای تطهیر خشونت، نه برای توجیه آزار، نه نشانه‌ی ضعف بلکه نمود شجاعتی در بر هم زدن منطق مردانه‌ای است که می‌خواهد همه چیز منظم، شفاف و نهایی باشد. او که به تجربه‌ی مبهم خود وفادار مانده است، در حقیقت به تجربه‌‌ی انسانی، سیال و چند‌وجهی، به واقعیت پیچیده‌ی زیسته‌ای وفادار مانده است که در گفتارهای رسمی و قابل پخش و در روایت‌های رسانه‌ای و سیاسی و در الگوریتم‌ها حذف خواهد شد.

پس زنانگی (به عنوان تجربه‌ی فرهنگی تفاوت) نه‌ عاملیت در یک روایتِ ازپیش کدگذاری‌شده بلکه عاملیت در خود تجربه و در نفس روایتگری است؛ مقاومت در برابر آن نظم مردساخت که می‌گوید داخل در سلسله‌مراتبی که از پیش چیده‌ شده است، من در جایگاه بالادست همواره در حال حمله و تو در جایگاهی پایین‌دست همیشه در حال محافظت از خودت خواهی بود و در این محافظت طبیعی است که رنج‌ها خواهی برد. خنده ممنوع است. استعاره و خیال‌پردازی ممنوع است. هر چیزی که تو را صاحب صحنه‌ی میل کند ممنوع است. اینجاست که بازگرداندن فاعلیت به زنانگی خود مقاومت است؛ زیستنی از سر «توان» و نه در موضع دفاع و محافظت، بلکه در موضع حمله و چه‌بسا از سر بازی‌باوری و در موضع ضدحمله؛ بازنوشتن جهانی که مثل سکسوالیته‌ی زنانه غیرخطی، سیال، چندگانه، چندکانونی و گاه با پچ‌پچه و خنده است.

با ساقی حرف می‌زدم. در ادامه‌ی روایت زن رنج‌‌کشیده‌‌ای که هم‌رسان کرده بود و از سر کین‌توزی و انتقام‌گیری زنانه‌ی این سال‌ها هم نبود، گفتم اگر من در این تجربه، به جای رنج، بخندم و به راه خود ادامه دهم، چه؟ گفت هم آن رنج تجربه است و هم این خنده‌ناکی.

اما من اگر آن دختر آزرده‌ را می‌دیدم، چه می‌کردم؟ او را در آغوش می‌گرفتم و می‌گفتم که تا چه اندازه رنجت را می‌فهمم. ما با همیم.‌ ما دو روایت از یک تجربه‌ایم و هر دو به یک اندازه رسمیت داریم. خنده‌ی من چوبی بر سر تو نباید باشد (تو چرا مثل او نمی‌خندی؟) و اشک تو دلیلی بر حذف من نباید باشد (چرا به احترام رنج او سکوت نمی‌کنی؟)

و اما آن خنده و شوخی و شنگی من آیا به سود نظم مردسالار تمام خواهد شد؟ در ظاهر و در مورد، شاید، اما در کلیت زنانه‌ی چندگانه‌ی ما نه. چون در این زیستن‌های شوریده، روی ما به سمت زندگی و زنانگی است، نه به سمت نظام مردمحوری که در لباس «رزم» قرار است دندان به هم بفشاریم و با آن بجنگیم. پس سؤال این نیست که آیا کنش ما مردسالاری را تضعیف کرده است یا سرش را به طاق کوبانده است یا نه؟ بلکه سؤال این است: آیا زندگی را آن‌گونه که خود می‌فهمیم و می‌خواهیم، زندگی کرده‌ایم؟ آیا زندگی را تا نهایت، تا مغز استخوان، تا آن سوی مرز، زندگی کرده‌ایم؟ ما، در آرایشی غیرجنگی، هر کدام با لباس‌هایی که دوست می‌داریم، در فردیت‌های متفاوتی که داریم، در «شفقت‌»های رنگ‌به‌رنگ‌مان، زن می‌شویم، سوژه می‌شویم.

  • منتشرشده در مجله‌ی تجربه،

    شماره‌ی ۴۵، آذر ۱۴۰۴.

زنانگیتجربهفمینیسمزنانه
۱
۰
زیتون مصباحی‌ نیا
زیتون مصباحی‌ نیا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید