من همیشه انسان شادی بودم و هستم . از قضا خیلی هم پفک دوست دارم . (بی خیال سیکس پک)
ولی چند روز پیش یه صحنه دیدم که دیگه حالم از هرچی پفکه به هم میخوره ،اصلا حالم از خودم هم به هم میخوره ، حالم از دنیا به هم میخوره ...
بزارید قبل تعریف داستان بهتون بگم که من تو یه یکی از محله های پایین شهر شیراز زندگی می کنم . محله ای که تقریبا همه زیر خط فقرن یا اگه خیلی وضعشون خوب باشه بتونن با خط فقر بارفیکس بزنن .
یه روز صبح با صورت نشسته داشتم میرفتم از بقالی سرکوچه دوتا تخم مرغ بگیرم تا آب پز کنم بخورم . که یه صحنه ای دیدم که ای کاش کور شده بودم و نمیدیدم ...
یه برادر و خواهر کوچولو (نوه های همسایمون) شریکی یه بسته پفک خریده بودن و داشتن میخوردن . خیلی هم شاد بودن ...
حتما پیش خودتون میگید کجای این داستان ناراحت کنندست؟
آره در ظاهر خیلی صحنه ی شادی بود .
ولی اونجایی حالت از زندگی به هم میخوره که بدونی اون دوتا تا ظهر چیزی نخواهند خورد.
اونجایی حالت از زندگی به هم میخوره که بدونی با هزار التماس و بعضا گدایی و بعضا فروش قوطی نوشابه و ابمیوه تونسته بودن این پونصد تومن رو به دست بیارن .
اونجایی حالت از زندگی به هم میخوره که بدونی نهایت شادی تو زندگی این دوتا فرشته خوردن همین پفک بوده .
اونجایی حالت از زندگی به هم میخوره که بدونی به خاطر کار کردن پدر تا دیر وقت و فوت مادرشون رسما تو کوچه بزرگ میشن .
اونجایی حالت از زنگی به هم میخوره که بدونی این دوتا هم مثل خیلی های دیگه از تحصیل محروم خواهند ماند .
واحتمالا به زودی مورد کودک آزاری قرار خواهند گرفت
شایدم معتاد بشن مثل خیلی های دیگه
شاید دزد بشن
شاید تو یه دعوای خیابونی جونشون رو از دست بدن
شاید به زندان بیفتن و با مدرک لیسانس خلافکاری بیان بیرون
شاید گور خواب بشن
شاید اعضای بدنشون با پول معامله بشه
و هزاران شاید دیگه
از اون روز صبح دیگه من اون آدم سابق نشدم .
از مقام ها و مسؤلان دولتی که کسی توقع نداره اونا دیگه تکلیفشون مشخصه
من حالم از خودم به هم میخوره که بعد از 28 سال هزار تومن تو جیبم نیست که بتونم ...
لعنت به من ، لعنت به این دنیا ، لعنت به هرچی پفکه...