معرفی پنج کتاب از نویسندگان جوان ایرانی+نسخه ی صوتی

_سرزمین جذامی ها☠️

سرزمین جذامی ها اثر بهمن انصاری مجموعه داستان های کوتاه در دو سبک کلاسیک و پست مدرن به گفته ی خود نویسنده محوریت اصلی داستان های این کتاب زندگی کارگران،کودکان کار، زنان، روشن‌فکران سرخورده و در یک کلام فرودستان جامعه هستند.

"یارو" به استکان چای خیره بود. سیگارش تا نصفه به خاکستر رسیده و بی‌حرکت لای دستانش جا خوش کرده بود. افرادِ باقی‌مانده از پیچ و خمِ روزگار، خیره بر او بودند و در انتظارِ باز شدنِ دهانِ چروکیده و نیمه‌خشکِ وی، سماق می‌مکیدند. با ریختنِ خاکسترِ سیگار به روی زمین، "یارو" به خودش آمد. پک عمیقی بر آن مرگِ تدریجی زد و بافتنِ اراجیفی که به دو ریال و ده‌ شاهی نمی‌ارزید را دنبال کرد: «آهان! یک روز صبح بود -یا شاید هم ظهر- که وقتی چشم باز کردم، متوجه شدم که دیگر دلم نمی‌خواهد او را داشته باشم. یقینا در آن لحظه بیشتر از هر زمان دیگری دوستش‌داشتم. اما بر آن شدم تا دیگر برای داشتنش کوشش نکنم. شاید این به آن دلیل بود که یاد و خاطراتش از او، خوش‌معرفت‌تر بود. شوخی نیست. سال‌ها خودش نبود و یادش بود. حالا خودش را می‌خواستم چکار؟ اُنس و اُلفتی که با خاطراتش داشتم، دلیل محکمی بود که اگر خودش را به‌دست می‌آوردم، احساس گناه و خیانت به خاطراتش را می‌کردم! آن تلخیِ دلچسبی که در اعماقِ خاطراتش جا مانده بود، برایم جذاب بود. یک‌مشت خاطراتِ گَس. بی‌رحمانه تصمیم گرفتم تا دیگر به سراغش نروم. البت که این تصمیمی عاقلانه بود. من مَردِ روابطِ عاشقانه نبودم. من با افسردگیِ همیشگیِ رخنه‌کرده در تاروپودِ غرق‌دربیماری‌ونکبت کجا و آن یگانه دخترکِ همیشه‌خندانِ از هفت‌دولت‌ آزاد، کجا؟ درست در همان لحظه بود که عطایش را به لقایش بخشیدم.» یکی از افرادِ باقی‌مانده از پیچ و خمِ روزگار، شبیه حیوانی رَم کرده کلمات را نشخوار کرد: «اشتباه کردی! این عقب‌نشینی، جز از ضعفِ نفس و پذیرفتنِ شکست، نشان از چیز دیگری هم دارد؟»"یارو" پاسخ داد:«شاید. نمی‌دانم. اهمیتی ندارد. جبرِ روزگار، کار خودش را می‌کند. تقلای ما، همچون دست‌وپازدن‌های پیش‌ازغرق‌شدن، مسخره و بی‌نتیجه است. گاهی باید پذیرفتنی‌ها را پذیرفت. در آن روزگار که من سرگرمِ عشق‌بازی‌های تلخ و گَس با خاطراتش بودم، او از غمِ فراقِ معشوقهٔ اخیر، به آرامی در خود می‌شکست. این یک چرخهٔ دائمی بود که در بازه‌ای به وسعتِ یک تاریخ، و در جغرافیایی به وسعتِ یک زمین، هزاران سال بود که می‌چرخید و می‌چرخید و می‌چرخید...»"یارو" سکوت کرد. چاییِ یخ‌کرده را بالا آورد تا گلویی تازه کند. اما متوجه شد که آن معدود افرادِ باقی‌مانده از پیچ و خمِ روزگار نیز رفته‌اند. با خود گفت: «چاییِ یخ‌کردهٔ بدونِ‌قند هم عجیب لذت‌بخش است.»و استکان را یک‌نفس سرکشید.
بهمن انصاری هستن نویسنده ی کتاب
بهمن انصاری هستن نویسنده ی کتاب

شاید براتون سوال باشه که چرا باید راجع به نویسنده اش بدونیم، خب برای اینکه هنرمندان زمانه رو بشناسیم.

درباره ی نویسنده : بهمن انصاری پژوهشگر تاریخ، رمان‌نویس، داستان‌نویس و شاعر پست‌مدرنیست،وی در ۱۵ اسفندماه ۱۳۶۸ در شهر ری زاده شد. او همچنین بنیان‌گذار پایگاه فرهنگی کافه کتاب، برنامه‌نویس وب و متخصص‌ارشد سئو می‌باشد.

آثار :

  • کتاب شهریاران طبرستان (تاریخ مازندران و گیلان در سد‌۲ تا ۴ هجری)
  • کتاب انقلاب مشروطه
  • کتاب زرتشت و زرتشتیان
  • مقاله عوامل پایداری حکومت باوندیان (شاهزادگان ساسانی پس از اسلام)
  • مقاله دانشمندان زرتشتی پس از اسلام
  • پژوهش‌های مرتبط با اسطوره‌شناسی:
  • کتاب اساطیر ایرانی
  • مقاله کهن‌ترین اسطوره‌های عاشقانه ایران غربی
  • پژوهش‌های ادبی:
  • کتاب چنین گفت حافظ
  • مقاله غزل پست مدرن چیست
  • بررسی ویژگی‌های غزل پست‌مدرن و پیشینه پست‌مدرنیسم
  • رمان مسلخ روح
  • کتاب سرزمین جذامی‌ها (مجموعه داستان‌های کوتاه پست‌مدرن)
  • کتاب کرگدنیسم (مجموعه اشعار در قالب غزل پست‌مدرن)

۲_مسلخ روح

مسلخ روح یکی دیگه از کتابای بهمن انصاریه که‌ بار ادبی زیادی داره اما به نظرم عام پسند نیست و ممکنه به مزاق خیلیا خوش نیاد... نویسنده میگه این کتاب رو در بحرانی‌ترین شرایط زندگی‌ و در اوج افسردگی و فروپاشی روانی نوشته برای همین از همه ی آثارش بیشتر دوسش داره

  • بخش هایی از کتاب :

۳_و تنها عشق چاره ساز است❤️

و تنها عشق چاره ساز است چندتا داستان خیلی زیبا و روح نواز با تم اجتماعی، عاشقانه داره و خیلی لطیف و مخمل گونه نوشته شده و شما رو به یه خلسه ی شیرین فرو میبره کتاب شما رو قانع میکنه که عشق ارزش درد کشیدن رو داره البته داستان آخرش هرچی رشته بود پنبه کرد و باعث شد فکر کنم و عشق چاره ساز نیست اتفاقاً👀

میخواستم یکی از داستانای این کتاب رو بنویسم که دیدم خیلی طولانی میشه برای همینم ترجیحاً خوندمش و نسخه ی صوتیش رو میزارم"

https://www.aparat.com/v/0Wp5U

پ.ن : میدونم کلی اشتباه دارم حتی به رَقیق میگم رِقیق ولی خوب به روم نیارین دیگه خسته بودم پیش اومد دیگه واقعا حسش نبود از اول ظبط کنم.

شاید نسخه ی صوتی آپلود نشه :

تو نمی‌ترسی عشق رو تجربه نکنی و بمیری؟ از اینکه یک شب یک جایی حس بیهودگی بهت دست بده؟ حس معلق بودن. نمی‌ترسی از گم و گور شدن توی این حوادثِ رویاگونه و توهم ناپایدار؟ نمی‌ترسی از بی‌معنی و پوچ شدن لات آخه چطور ی‌عشق سر می‌کنی؟
سلطانی
سلطانی

درباره ی نویسنده : علی سلطانی، نویسنده، داستان نویس و فیلمنامه نویس متولد دهه هفتاده علی سلطانی مهندس مکانیکه و مهارت زیادی در داره...در حال حاضر چهار تا کتاب داره : "راز رخشید برملا شد"، "چیزهایی هست که نمیدانی"، "و تنها عشق چاره ساز است"، "حرفای قبل از خواب"!

خوب من همه ی کتاباش رو خوندم تقریبا اکثر دنبال کننده هاش راز رخشید رو بیشتر از بقیه ی کتاباش دوست دارن اما من حقیقتا اون کتاب رو نپسندیدم نه اینکه بد باشه ها نه چون قبلا سرنوشت رخشید رو توی فیلم" آپاندیس" دیده بودم برای همینم پایانش برام قابل حدس بود و خورد توی ذوقم...کتاب چیزهایی هست که نمیدانی روی مخ بود چون همه ی عاشقای توش ناکام موندن...و کتاب حرفای قبل از خواب ارزشش رو نداشت با پولش میشد یه کتاب بهتر خرید البته من اون کتاب رو نخریدم مریم خرید و آخرشم پشیمون شد...

۴_آنقدر کتاب نخواندید تا مرد...⚰️

آخر کتاب داستان این عکس رو درک میکنید
آخر کتاب داستان این عکس رو درک میکنید

یه رمان فلسفی اجتماعیه خوب دیگه چی بگم؟ داستان یه دکتر که تو روزمره‌ ی زندگی گیر کرده تا وقتی که با یه دیوانه آشنا میشه و اتفاقات داستان رقم می‌خورن.

خب قشنگه ش منتها یکم سنگینه که آدم رو گیج میکنه یعنی ممکنه با خودتون بگین : بی خیاال، حالا وقتی خوندین متوجه می‌شین چرا اینو گفتم.

  • نمیدونم کدوم بخشش رو بزارم هرکدوم به اندازه ی کافی جذب کننده و شاهکار هستن اما به هر حال بخشی از کتاب :
پنجرۀ بالای سرم بعد از چندبار بازوبسته‌شدن‌های ممتد، به دیوار کوبیده شد. پردۀ سفید توری در میان باد به رقص در آمد.
: د. پنجرۀ بالای سرم بعد از چندبار بازوبسته‌شدن‌های ممتد، به دیوار کوبیده شد. پردۀ سفید توری در میان باد به رقص در آمد. ه رقص در آمد. ای سرم بعد از چندبار بازوبسته‌شدن‌های ممتد، به دیوار کوبیده شد. پردۀ سفید توری در میان باد به رقص در آمد. ه رقص در آمد.
سراسیمه به طرف پنجره رفتم تا آن را ببندم امّا با صحنه‌ای عجیب روبرو شدم... از شدّت ترس، زانوهایم می‌لرزید و پلک‌هایم باز و خشک شده بود... ناگهان دست دیوانه را بر روی شانه‌ام احساس کردم... برگشتم و به صورتش خیره شدم. آرامش عجیبی در چشمانش موج می‌زد...
دو لنگۀ پنجره را کاملا باز کرد. سپس هر دو به تماشا ایستادیم. تاریکِ تاریک بود، تنها نور قرمز یک چراغ  در انتهای درختچه‌های قبرستان، سوسو می‌زد. باد زوزه می‌کشید و دانه‌های ریز برف را از میان شاخ‌و‌برگ درختچه‌ها و قبرهای یخ‌زده، گلوله می‌کرد و به صورت‌مان می‌کوبید. زبانم در دهانم خشک شده بود و رمقی برای ایستادن و تماشا نداشتم. هرچه من در تلاطم بودم، او در آرامش بود... سینه‌اش را به پنجره چسباند و سرش را بیرون برد ونفس عمیق کشید...و گفت: «منظرۀ زیبایی است! اینطور نیست؟! هر صبح که از خواب بیدار می‌شوم اول به سمت همین پنجره می‌آیم، آن را باز می‌کنم، نفس عمیقی می‌کشم و با خودم می‌گویم: نکند لبخند را در میان دردها فراموش کنی! شاید امروز، آخرین روز زندگی تو باشد! مستِ زندگی باش..پنجره را می‌بندم و راهی عشق می‌شوم.»
پنجره را بست...لبخندی زد و ادامه داد: «اصلا شاید همین امروز، آخرین روز زندگی من و شما باشد! هان؟ کسی چه می‌داند! می‌خواهید با این وقت اندک، چه‌کار کنید؟!» بعد زل زد به گوشه‌ای: «البته.. خودم هم نمی‌دانم در کدام وادی سرگردان هستم...»..به طرف رختخواب رفت. دراز کشید.. و من غرق صحنه روبرو ایستاده بودم..
پنجره بسته شده بود، امّا باد لابه‌لای درختچه‌های کوتاه قبرستان می‌وزید و از روی قبرهای سرد و خاموش زوزه می‌کشید و به پنجره شلاق می‌زد و صدایش در اتاق خفه می‌گشت. آری! حق با اوست! قبرستان... آرامگاه ابدی...شاید هرکدام از ما باید پنجره‌ای رو به قبرستان داشته ‌باشیم! تا شبانگاه و هنگام طلوع خورشید به آن بنگریم و از زندگی رها شویم... رهایی انسان از بارِ سنگینِ زندگی، تنها در درکِ عمیقِ مرگ، نهفته است. باید هر دم، ساغر مرگ را بنوشیم تا مستِ زندگی‌ شویم! آن‌گاه است که زندگی، آغاز می‌شود‌! آیا جز این است که ما از همان آغاز زندگی، مرگ را به دوش می‌کشیم؟! پس چرا با آن مانوس نمی‌شویم؟!

درباره ی نویسنده : یاسوج زندگی میکنن و آنقدر کتاب نخواندید تا مرد تنها کتابیه که نوشتن به قول خودشون هنوز بین داستان گیر کردن و دست و پا میزنن بيان بیرون!

پ.ن : عکسشون رو دارم ولی زیر خاکیه یعنی شاید راضی نباشن بزارم!

۵_پدر عشق بسوزد.

خوب خوب من از اونام که بخش خوشمزه ی غذام رو میزارم برای آخر اینجا هم قراره بخش جذاب ماجرا رو بهتون معرفی کنم اگه تا آخر این پست رو خونده باشین این میشه جایزه ی صبوریتون(الکی مثلا)!

البته فکر کنم کمتر کسی باشه اینجا که این رمان رو نشناسه اما بازم میگم : این کتاب یک کتاب طنز آموزشی برای دختر پسرای در شرف ازدواجه. اینکه چطور شخصیت طرف مقابلشون رو بشناسن. چه سوال هایی بپرسن. و چه چیزایی رو برای خودشون مشخص کنن تا انتخاب درست تری داشته باشن.

طنز و تمثیل بکار رفته توی این کتاب مطالب رو مثل میخ به جمجمه‌ی شما میکوبه و کلی چیز جدید و جالب یاد میگرید (نه تنها راجب ازدواج بلکه فراتر از اون) که اگه بخواید از جایی غیر از این کتاب یاد بگیرید باید کلی کتاب روان شناسی و بخونید.

  • کمی کپی از مطلب آقا مرتضی : کتابی پر از کشمکش ، لبریز از تشبیهات ، مثال ها و درس عبرت ها ...حوادث جذاب و خواندنی که مو به تنتون سیخ میشه !
  • پارتی از کتاب :
https://vrgl.ir/A610n