T.me/afrozeh_org
خوشونت و زندگی روزمره
به قلم عباس کاظمی
1. خشونتهای جاری در زندگی روزمره ایرانی باید بیش از هرچیز به عنوان یک نشانه دیده شود. آنچه در فهم این نشانه به کمک ما میآید جمعی شدن عمل خشونت و دیگر ترکیب به هم پیوسته مثلثِ خشونت، سکس و لذت است. این مثلث چه آنکه فاعلانش به صورت جمعی به آن مبادرت ورزند و چه به صورت جمعی آن را تماشا کنند یک معنا را برجسته میکند: جمعی شدن خشونت در ایران. شاید "خشونت از طریق تماشاگری"، تنها طلیعه ای برای به فعلیت رسیدن اشکال دیگرخشونت در ایران بوده است. آن زمان که فیلمها و کلیپهای خصوصی شهروندان دست به دست میگشت و حسی از لذت و کنجکاوی را پدید می آورد در واقع تجاوز و مثلث مفهومی ذیل آن در بطن جامعه نهادینه میشد. اکنون اتفاق تازهای نیفتاده است "تماشاگری متجاوزانه" خود را به سطح "کنشگری متجاوزانه" ارتقاء داده است و خشونتهای خرد در زندگی روزمره از زیر پوست جامعه بیرون آمده اند. اما این عیان شدن را نباید صرفا در حد یک بیماری فرض کرد بلکه میتوان نشانه ای از خشونتهای وسیعتر دیگری در آینده در نظر گرفت که اینک جامعه آبستن آن شده است.
2. میشل هانکه، کارگردان اتریشی، در روبان سفید، تصوری دهشتناک از جامعهای بیمار و پرخشونت را نشان داده است. فیلم که به دهکدهای در شمال آلمانِ قبل از جنگ جهانی اول اشاره دارد، نشان میدهد که چگونه جامعه در بطن خود حوادثی خشونت بار و خونین را حمل میکند. رخدادهای مرموز، قتل، خشونت و دیگر آزاری، زندگیِ روستائیان را احاطه کرده است بدون آنکه روستاییان و پلیس بتوانند سر نخ هایی از آن بدست آورند. هانکه به ما میگوید که چگونه خشونتهای سرگردان در جامعه، در نهایت بخشی نهادینه شده از جامعه ای شده اند که شخصیتهای اقتدارطلب و سیستمهای سیاسی متناسب با آن را پدید آورده اند. به خصوص اینکه، وقتی در یک جامعه سکس با خشونت پیوند می یابد تجاوز بیشتر خصلتی تفریحی و تفرج گونه می یابد. به همین ترتیب از وقتی که فیلمهای خصوصی، مشتاقانه در ایران توسط مردم دیده می شد تا زمانی که تجاوزِ جنسی خصلتی جمعی به خود گرفت گروههای متجاوز همانند شخصیت برخی فیلمهای کوبریک( چون پرتقالکوکی) نه تنها خشونت و سکس را با هم ادغام کرده اند بلکه آن را به عملی لذتبخش و سرگرمی ساز بدل کرده اند. اکنون تو گویی نیروهای سست و شکننده اجتماعی، ماهیت شهوانی خود را نشان داده اند. آیا چنین رویداد سبعانه ای را میتوان نشانه ای از واپس روی مجدد جامعه به توده های غیرعقلانی و خشونت طلب دانست؟
3. خشونت، شکل معمول کنش در جامعه ای است که برقراری ارتباط سالم در آن ناممکن شده است. اگر گفته شود جامعه ایران در طول سالها تجربه مدرن سازی در ایجاد جامعه ای تعاملی و ارتباطی توفیقی نداشته است بیراه نرفته ایم. در برخی تحقیقات اجتماعی و شهری نشان داده شد که بیش از 50 درصد تهرانی ها با افراد محله خود بی ارتباط هستند(کاظمی 1390) و بیش از 80 درصد مردم ایران عضو هیچ گروه اجتماعی و انجمنی اعم از انجمنهای فرهنگی، ورزشی، هنری، سیاسی و... در جامعه نیستند ( گودرزی، 1387). همین طور، تحقیقات ملی در یک دهه پیش نشان داده است که حدود 80 درصد مردم، جامعه خود را دروغگو، ریاکار، چاپلوس و غیرقابل اعتماد میدانند. روشن است که این بدبینی و بی اعتمادی به جامعه، نتیجه فقدانِ ارتباط و عضویت در نهادهای مدنی و سایر عضویتهای اجتماعی است. هرجا میزان ارتباط مردم با یکدیگر افزایش یافته، حسن خلق و سعه صدر هم بیشتر شده و شهروندانی مسئولیت شناس نیز پدید آمده اند. اما در حال حاضر، خشونت تنها کنش معقول آدمیانی است که در برقراری یک ارتباط سالم محروم یا ناتوان نگاه داشته شده اند. فرهادی در جدایی نادر از سیمین این نکته را به خوبی نشان داده است که چگونه جدایی آدمها با ناتوانی آنها در برقراری یک ارتباط عقلانی گره خورده است. همان طور که دیدیم، خانواده به عنوان تنها تکیه گاه اجتماعی موجود، در این فیلم متزلزل و نا آرام نشان داده میشود. باید اضافه کنم که خانواد یکی از معدود نهادهایی است که دولت با تردید و امید به آن می نگرد و سعی میکند با بزرگ نمایی نقش آن همچنان جامعه را به هم متصل نگاه دارد بدون آنکه اجازه برساخته شدن گروه بندیهای جدید در جامعه داده شود. میشود گفت که جدایی نادر از سیمین استعارهای است از جداییهای وسیعتر در سطح جامعه یعنی جدایی طبقات اجتماعی، دولت و مردم، و توده ها از یکدیگر. جامعه ای که توان ایجاد ارتباط با یکدیگر را از دست داده و سرنوشتش به جدایی ختم شده است راهی جز خصومت، بدبینی و دشمنی برایش باقی نمانده است. اکنون می فهمیم که به جای رسیدن به جامعه برادرانه و همدلانه، جدایی و نفرت و بدگمانی بر ما مسلط شده است.
اما مشکل از آنجا شروع شده است که برای رسیدن به جامعه ای سالم و اخلاقی به جای گسترش نهادهای مدنی که مقوم فردیت هستند از نهادهای سنتی چون خانواده مدد گرفته ایم که مضمحل کننده فردیت است. خانواده، دولت و نهادهای فرهنگیِ سنتی در بازسازی جامعه اخلاقی ناتواناند. نه فقط به این دلیل که چنین نهادهایی قدرت گذشته خود را ندارند بلکه به این دلیل که نهادهای سنتی کارویژه خاصی در جامعه جدید ندارند. به دلایل مختلف جامعه جدید دیگر با زلفِ آشفته خانواده و با رخساره برافروخته دولت، سامان نمییابد که هم پای خانواده ناتوان و هم دوش دولت خسته است. این نکته ای است که دورکیم بیش از صد سال پیش در مورد پیدایش جوامع جدید گفته بود. تمام سخن این است که روابط جدید در جامعه به کلی از جنسی متفاوت است و تنها خودِ جامعه از طریق سازوکارهای انجمنی یعنی گروه بندیهای اجتماعی جدید میتواند گرد و غبارهای پراکنده ایجاد شده را مجموع گرداند. دورکیم به درستی گفته است که گروه، خودخواهیهای فردی را کمرنگ و منافع جمعی را تقویت می کند. اما متاسفانه کارکردهای اجتماعیِ حیات بخش گروه همواره در معرض تهدید خوانشی سیاسی قرار داشته است.
دورکیم در تقسیم کار مینویسد: « ... گرد و غباری از افراد سازمان نیافته [در جامعه] که سیطره همه جا حاضر دولت می کوشد از پراکنده شدنشان جلوگیری کند و همه را با هم نگاه دارد، به راستی هیولایی ترسناک است از دیدگاه جامعه شناسی. زیرا فعالیت جمعی همیشه بغرنجتر از آن است که... دولت بتواند بیانگر کامل آن باشد وانگهی دولت از افرد بسیار دور است... پس در جایی که دولت تنها محیط موجود برای آشنا شدن افراد با حیات مشترک است، افرد ناگزیر از آن فاصله خواهند گرفت و از هم جدا خواهند شد و جامعه نیز به همین نسبت رو به تجزیه خواهد رفت. ... [جامعه] در صورتی باقی خواهد ماند که میان دولت و افراد مجموعه ای از گروههای ثانوی وجود داشته باشد» (ص 32) وی همین طور تاکید میکند که این گروههای ثانوی صرفا نقش میانجی ندارند بلکه نقش برساختن فرد متمدن و شهروند را نیز ایفا میکنند. «هر جا گروهی تشکیل میشود نوعی انضباط اخلاقی هم به وجود می آورد... از گروه گرمایی بر می خیزد که دلها را گرم می کند... دریچه دلهارا به روی مهر و علاقه می گشاید و یخ خودخواهی ها را آب میکند»(ص 30). این آخری یعنی آب شدن یخ خودخواهی ها امری است که جامعه ما بدان نیازمند است. امری که به لحاظ جامعه شناختی ممکن نمیشود مگر آنکه شهروندان در فضاهای اجتماعی مدنی پرورش یابند و در بستر گروههای اجتماعی جدید به نوعی کف نفس دست یابند. راه حل همان چیزی است که دولت از آن می گریزد و آن را به اشتباه خطرناک می انگارد یعنی تقویت وجود گروه بندیهایی مستقل از دولت که مردم را پرورش دهد، توانمند سازد و خصلت جامعه گربزی آن را تعدیل کند.
.
اما اینک، جامعه ای که مردم آن با یکدیگر بی ارتباط هستند و خانواده نیز هنوز تنها نهاد حافظِ فرد محسوب می شود، نه تنها شهروند نخواهد داشت بلکه با توده هایی مواجه خواهد بود که قدرت ارتباطی خود را ازدست داده و به چشم خصم در یکدیگر نظر میکنند و خشونت بخشی اجتناب ناپذیر از رفتار آنها محسوب می شود. خشونتی که اگرچه اینک به شکل سرگرمی های ترسناک رسانه ای ظاهر میشود اما در آینده در شکل حوادثی ویرانگرتر ظاهر خواهد شد.
.
این یاداشت پیش از این در هفته نامه شهروند به چاپ رسیده است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
فرضیه: تاثیر موسیقی بر رفتار اجتماعی
مطلبی دیگر از این انتشارات
گزارش رویداد علومپایه و کارآفرینی ساینترو
مطلبی دیگر از این انتشارات
خزر در خطر!