فلسفه وارونه.

سلام .چقدر خوب میشد فلسفه صورتی میشد و از بچگی مثل ریاضی یادمون میدادن تا بتونیم باخودمون بزرگش کنیم و باهاش بازی کنیم ن اینکه وقتی به ما بدن که بزرگ شدیم و خاله بازی ممنوع.

میگن از قدیم مدیما اگه دنبال پول رفتی اون ازت دور میشه باید ازش دوری کنی تا بیاد سمتت.

ما دقیقا داریم از فقر دوری میکنیم که بیاد سمتتون.یجورایی باید بریم سمت فقر که اونم مثلا ناز کنه فرار کنه از دستمون،از اونور ثروت میبینه ما خودمونو عقب کشیدیم میاد میچسبه به ما.

مثل الان تک تکمون،اونی رو که تو دوست داری عاشق یکی دیگه،اون عاشق منه منی که عاشق توام که تو عاشق اون...باز چرخه شروع کردیم که چرخه ب...خاکی ها رو یه عشق مقدس داره محترمانه نگهمیداره.

کی تا حالا امتحان کرده و پنج سال فقط منفی بگه کفر بگه.

کسی واقعا وجودش و داشته امتحان کنه؟

شاید اینا همون جادوگرا بودن که دستشون چوب جادو بود.زشت بودن ولی خوب قدرت داشتن.

شاید منم باید فقط منفی بگم درسته زشت میشم چروک میشم ولی دستم میاد قدرت.شاید تنها بشم داغون بشم ولی میشم بازیگر خوابت.میشم بازیگر نقش اول رویاهات.

میگما البته فقط نظر شخصیمه و فقط سواله اونم رو کنجکاوی.پوزش?

چرا دارن با انرژی مثبت دادن و وحشت تو دل آدمها دارن ما رو دور میکنن از منفی ها.

دقیقا مثل خدا پرستها که میگن از شیطان دوری کنید.

نه نه نمیگم شیطان پرستی خوبه ها نه اصلا کور باباش،مرتیکه زودباور خنک.

ولی منظورم اینه اینقدر چوپ خدارو به سینه نزنیم یخورده عادی تر باشیم و الکی جای خدا نقطه نظر ندیدم.چجوری بگم نریم به تبعید.

بخدا فقط در حد یه حرف ساده کوچیکه که فقط تو ذهنمه قول میدم تکرار نکنم که تکرار بشه.قول،قول.

بنظرم بیا درگوشی بهت بگم،خیالت راحت باشه.

ببین رفیق،بیا ۵ سال فقط ۵سال اینقدر نگیم همه چی دست خداست،و الانم مد شده یسری ها میگن این خدا اون نیست این میگه اون نیست.یکی داد میزد یا آقا بخاطر تو من عشقم رو پیدا کردم و در دهات کفر که همش منفی است و شر،یه دختر بدون روسری تازه مچ پاهاش رو هم دیدم، فکر کنم گفتش مسیح.کم کم میرسه میندازیم گردن خودمون خدایی رو. بنظرم نظم جهانی لازمه فقط ۵ سال وسط دعوای خوب و بد وای نستیم.شاید دیدن ما نمیگیریمشون اونا هم کوتاه بیان برن اب هویجی بستنی بزنن حال و احوالی کنن.بشینن حرف بزنن باهم شاید حل شد.شاید نه حتما باید حل بشه.ما هم دیگه فرزند طلاق نشیم،زشته بعد چند سال؟ اوووووو این مدت زمان بشه بهم برگردن،در و همسایه چی میگن.اصلا فکرشم نکن،مادر پدر را دوست دارد ولی از شکنجه هایش می ترسد.اخه عزیز دلم میدونم سخته ولی الانشم من و تو وقتی مادر نیست زیر شلاق خشم شکنجه نبودشیم.

گلم ببین وقتی مادر نیست به خشم مشت پدر زمین رو میلرزونه و مادر از عمد سطل آب رو میریزه روی قالی و من دستم لرزید و زدم و با تیرکمون کشی های بچگی از اونا که تیر میخی داره، پای یه گنجشگ روی بوم که تازه داشت اوج میگرفت.

از ترس قاییم کردیمش بمیره ما نمیخواستیم باور کن.

شاید مادر از سرمای شدید نبود گرمای پدر اب رو ریخت روی قالی حتما از فشار عصبی زیاد بود و پدر فهمید که خونه به خاک رفته مشت و زد وسط شیشیه کنار ایوان که زیرش تازه داشتم نشونه میگرفتم یک جوجه خوشگل ولی شیطون رو که هیچ وقت نشد با یه تیر به همه نشون بدم که چقدر تیراندازم و آن روز یه تیکه شیشه افتاد روی کش که در حال آماده کردنه یک میخ زمخت بود و اون میخ به پای گنجشگ رفیقم خورد.فرهاد عزیزم پوزش.طفلکی غصه نبود اشی مشی خانه نشینش کرد.پیر شد

فرهاد عزیزم مرد...

میبینی مادر می ترسه پدر بیاد در آغوش بکشه اونو دقیقا یاد سریال پایتخت افتادم و سندروم دست بی قرار نویسنده چی میخواست بگه یعنی همین رو؟؟؟؟؟؟؟

خواستم بگم شاید مادر برای دوری از ترس به ما دروغ گفته پدر بسیار خطرناک و خلافکار شده.

شاید باید بزاریم ببینیم پدر چی میگه شاید پشیمون شده و میخواد درست کنه گذشته خودشو.

ولی این وسط چطور مادر رو راضی کنیم ما دیگه تعطیل کردیم و داریم میریم با بچه ها عشق و حال خفن تو یه جزیره بیا بشین خودت با پدر حرف بزن.کور حرف مردم. بزار حالا که نیستیم پدر بیاد و با شاخه گل دل مادر یخورده شاد کنه.بهش بگو مادر غنچه دوست داره برای لباش غنچه بخر،بگو خیلی بگیره.

میگما نکنه مادر لج کنه نخواد.نه مادر بخاطر ما یک روزی اینجوری خواست الان میدونه ناراحتیم و سختمون شده و ممکنه خوشحال بشیم قبول میکنه‌.


نمیدونم من که فکر میکنم یخورده پدر و باید بفهمیم یا اصلا پدر بده خلافکار و منفیه منم میگم درست میگه مادر.

چطوره دیگه اینقدر هوا مادر و نداشت و سنگ مثبت بودن و نزد به سینه.