یهویی های ذهنی

گل صورتی فلسفه.

باز فکرام دارن پرواز میکنن.باز کجا؟کجا میخوان باز ببرن؟

بزار بگیرم افسار و دستم بیام بالا ببینم از کجا شروع کنم حرفامو.

فکر نکنی دعوا دارم یا دلخورم یا اصلا نکنه فکر میکنی حالت طبیعی نداشتن.گول زده بودن؟?

خواستم مثلا فضای گپ و سریع خودمونی کنم و یخ شکنی کنم سریعتر دوست بشیم.

کی قراره اینارو بخونه،قراره چی بشه واسه ذهن خواننده؟

حالا شروع نکرده صحبتمون داغ شد.میگن جایی که عشق باشه زور زدن نداره.موضوع خودش مثل هلو اومد تو ذهنم.

راستی کی میخواد بخونه اینارو چه تاثیری میتونم بزارم رو ذهنش یعنی؟

امروز خواستم مثلا سریع بزنم وسط جاده و گلوله برم برسم ته خط خواستم ثبت نام کنم تو سایتهای داستان نویسی چیزایی که واسه شماها مینویسم و بفرستم واسه اونایی که بیرونن.

راستش رفتم ثبت نام کردم ولی خوب خیلی رنگش خوب نبود و نتونستم فضا رو تحمل کنم.خفه بود،یجور آزاد نبود ذهنم توش.دیدم اینجوری فقط باید نظر ناظر ارشد و معاون کل رو جلب کنم.من جایی میخوام راحت و ازاد یهو داغ کنم یقه خدارو بگیرم.بالا خواه خدا در بیام.از شیطنت ذهنیم بگم.از قدیما و نظرات شخصی خودم.ازاد و رها.این نوشته دقیقا هر فکری هست که الان تو ذهنمه،واقعا حس میکنم کل احساسم درگیرمیشه باهاش.

شاید تیز باشه حرفام ولی رفیق همش حقیقته.

تو حرفام شاید نظرات تخیلی بگم ولی هیچ قدرتی نمیتونه بگه ۱۰۰درصد امکان پذیر نیست.

حالا کی اینارو میخونه و چی میشه بعدش؟فکرشو بکن مثلا داستانم و یکی اون بیرون میخوند.

از دست تقدیر ایشون یک دل نه صد دل طلبه نوشته بنده میشد و دست من و میگرفت میبرد میکرد امپراطور دنیای داستان.روی عرش آرزوهام.

شاید همون قبلی که خوند حالش خوش نبود،دیشب زنش باهاش دعوا کرده بود حس تنفر گرفت دستور میداد دوسال منو حبس میکردن.خوب عمو جون گند زدی به آینده و استعدادم،شاید انقلاب بزرگ نویسندگی رو تو نطفه خفه میکردی.شاید همین نوشته نظم آینده و جهان هستی رو میتونست تغییر بده ولی یه شب بد برای جناب رئیس رید به باقی عمر من.


شاید مخاطب با شنیدن حرفام و نوشته های تخیلیم فاز رفتن و رهایی و پرواز ابدی بگیره.اقاجان دوتا مطلب چرت تو ذهنم بود فکر کردم ایده دارم،خودمو مسخره کردم فقط تو چرا باید خودت و بکشی دوست من.کارمای این تاثیر که دودمان منو از عرش میاره به زیر فرش.


حالت آخر حالتیه که من میتونم حرفمو بزنم و یکی دیگه بیدار بشه و اونم بتونه یکی دیگه رو بیدار کنم.wowشدم خودم یهو از این حرفام.

از ذهنم سپاسگذارم که اینقدر روان و زیبا میتونم با شمای خواننده هرجا دلم بخواد برم.میریم شهر بازی،سریع دریای خزر و بعدش دور دنیا،ولی دیر وقته اذیتت نمیکنم بیا ادامه داستان و بگم.

خوب من چکار کنم الان بنطرتون؟

یعنی الان حرفهای ذهنی رو بگم و بعدش چشامو بیندم منتظر اتفاق افتادن یکی از حالتهای بالا باید باشم.

کی تععین میکنه الگوریتم چجوریه.بعد کی به اون گفته چجوری باشه با این نوشته؟

اونی که اتفاق بد و رقم زد واسم کی میتونست باشه؟

کی خواهان رشد کردن من تو این هستیه؟

چه دشمنی باهاش داشتم که منتظر یه فرصته کلکمو بکنه.

یعنی قبلنا که یادم نیست کی بودم چکار کردم باهاش؟

نکنه مرتکب شروع یه جنگ شدم تو زندگی قبلیا یا شاید باعث یک آزادی بزرگ بودم اونجا؟

من از کجا بدونم یه چرت پرت از خط در رفته که مینویسم به امید هدیه به جهان هستی چرا باید اینقدر خشک و نظامی برخورد بشه.

مگه بابا ها اینقدر خشک میشن.

نکنه قبلنا فرصت زیاد از دست دادم و این بار آخرم باید باشه.

من از کجا بدونم چه تاثیری رو کی میزارم.

اینجوری بشه که مرتاض بشیم کرکره رو بدیم پایین بریم تو غار زندگی کنیم.

اومدیم یه شاهکار هنری از ذهن لطیفم بگما،نمیزاری دیگه.

آقا من اومدم اینجا از بند به بند فکرام بگم و ینفر هم بفهمه حرفامو ،خداقوت میگم به خودم.

یهو قطع ارتباط شدم با ذهنم ایده هام محو شد.تا اطلاع ثانوی خدانگهدار.

شرمنده یبار از اول دوباره خوندم نه انگار ادامه حرفهای ذهنم یهو خاموش شد.

پوزش میخوام الان ساعت حدودای ۴صبحه و یه شب سرد و برفی ویوی اتاقم رو به کوهی سرسبزه خواستم بگم ادامه مطلب دقیق تو ذهنم نیست اینو در مجموع یادم اومد که حالا اگه بستر اون سایت جوری بود که من حس آرامش میگرفتم چی؟

شاید مستعد بودم و یه استاد لازمم بود سازمو کوک کنه و باز یه طراحی بد دلمو زد و استعدادم.

شاید میرفتم و بعد ستاره شدن راهمو گم میکردم.واقعا اینهمه اتفاق از پیش تعریف نشده احتمالی واسه یه فکر ساده درسته بنظرتون؟

ولش کن بیخیال همه خوابیدن واسه کی حرف میزنم.شب خوش