زخم و داغ و رنج


سال را تمام می‌کنم (کردم) با این عکسِ روح‌سازِ بهرام بیات.

یک نوازنده‌ی تُرک در خیابانی در زنجان. در حالِ گذر، سازش بر دوش، بی‌توجه به همهمه‌ی برف و البته سردی آبی و گرمایِ سرخِ پشتِ سرش. یک پرسه‌زنِ تمام‌عیار که با خود می‌بَرَد ساز و دل‌اش را هر کجا که خواست. لحظه‌ای به ما می‌نگرد و بعد دیگر هیچ. حسِ خالی‌شدنِ صحنه از او بر ذهن می‌نشیند، انگار در هیاهوی رنگ و برف اوست که می‌تواند بدنی باشد برای التجاء. پرسه‌زنی که نگاه‌مان می‌کند، با انبوهی سوال، نگرانی، خاطره و زمان که در این یک سال متورم شد در جان‌مان. مروری که زمان می‌برد، مروری که هنوز مصادیق‌اش چندان دور نشده‌اند. زخم و داغ و رنج.

چند شب پیش از زکریای رازی نوشتاری خواندم در بابِ مفهوم لذت. چنین شروع شده بود «عدمِ وجود رنج یعنی لذت». ذهن‌ام لرزید. در واقع رازی فقدانِ امور کاهنده و ملتهب‌کننده را عینِ لذت می‌داند و انگار چنین باوری در روزگار ما بسیار دور است و گُم. سالِ ۹۸ برشی از زمان بود که شاید تا دهه‌ها در ذهنِ باشنده‌گان‌اش بماند، چون درش خرده‌روایت‌ها چنان زیاد شدند که از هر طرف باریدند، با سیل شروع شد و با کرونا تمام. اما این میان یک اتفاق مهم نیز افتاد. آن نزدیک‌شدنِ عاطفی بخش‌های مهمی از جامعه به هم. نیاز به هم‌دلی بارها باعث شد چنین مهری رقم بخورد. گریه‌ها، اندوه‌ها و تالم‌های جمعی‌ای که گاه باعث شد گذشته مرور شود. هرچند بسیاری‌مان پنجه بر صورت هم‌ کشیدیم اما حداقل دریافتیم که «دیگرانی» هم وجود دارند. دیگرانی که نادیده گرفته می‌شدند. از اقشار ضعیف جامعه تا نخبه‌گان منزوی. این دیگری لزومن نباید تزیینی می‌بود، بلکه به او نگاه کردیم. مثل این روزها که به واکنش و رفتار دیگری در بابِ قرنطینه‌ها می‌نگریم.

و در روزهای بسیار سخت این متن‌ها و تاریخِ فراموش‌شده بود که توانست به کمک بیاید. یک شعر، زمزمه یا حتا رمان و شخصیت. به‌گمان‌ام ما هیچ‌گاه از نود و هشت نخواهیم گذشت، چنان‌چه از پنجاه و هفت، شصت و شش، هفتاد و شش یا هشتاد و هشت نگذشتیم. میراث این سال اگر باعث شود جانی ساخته شود برای روزهای بعد، امری تعیین‌کننده خواهدبود. سالی که گذشت نمی‌گذرد برای من به عنوانِ یک شهروند و بعد نویسنده بلکه گمان می‌کنم چونان این نوازنده‌ی در حالِ گذر مجموعه‌ای می‌شود برای تماشا. ما جای او خواهیم ایستاد، برون‌زده از نهایت سرما و گرما و به روزها، آدم‌ها و ارواح نگاه خواهیم کرد تا وقتی نوبت رفتن‌مان شود. علیهِ فراموشی‌بودن در نگاه من چنین است، حفظِ گوشت و تنِ تاریخی که تقویم می‌خواهد نباشد. اما من فراموش‌اش نمی‌کنم. سال نوتان ناب.