مهدی یزدانی خرم نویسنده و روزنامهنگار
قهرمانی که خفته
درازکشیده زیرِ آرمانها، نامها و فریادها...
عکسی از مریم زندی. روزهای انقلاب ۵۷.
زندی در عکسهایی که من از او دیدهام از روزهای انقلاب بسیار به دیوارها و شعارها توجه دارد. اینجا نیز دیواری بدنِ عکس را ساخته که از حجمِ ایدهئولوژی و زنده باد و مُرده باد متراکم شده. پشتِ پلکانی که دعوت میکند مخاطب را به بالارفتن از خود و رسیدن به این موزهی کلمات و رنگها. آن پایین مردی دراز کشیده، خوابیده و تمامِ حجمِ آدمهای غایبی که نویسنده، خواننده و ناظر این کلمات بودهاند بر او مستولی شده.
در فضا صدای همهمه میآید و غیابِ نهچندان روشن آدمهایی که انگار چند لحظه پیش در صحنه بودهاند. «صحنه»... شاید دقیقترین واژهای که میتواند پیشزمینهی عکس را وصف کند. به خاطر پلهها و نیمدایرهبودناش. و قهرمانی که خفته.
خسته و تنها.
در کلماتِ روی دیوارها، تصاویر و نشانها میتوان خلاصهای از آرمانهای یک نسل انقلابکرده را دید. خلاصهای که عمدتن بین اسلامگرایی و شکلهای مختلف مارکسیسم در نوسان است.و آن درخت که برش داده گوشهی عکس را و تنها دکور جدی تصویر است. فلوبر در رمان «تربیت احساسات(ی)» نسلی را تصویر میکند که انقلاب زیر پنجرهشان در حالِ رقمخوردن است اما آنها به کار خود مشغولاند.
دقبقن عکسِ آنچه اینجا در حال رقمخوردن است.
همه چیز مهیاست.
دیوار بلند سنگی بدنیست برای ثبت و مرد خوابیده بدنی که آن آرمانها قرار است برایاش معنا و تصویر شوند. مرموز، خسته و مشکوک است. و جایی را برای استراحت گیر آورده که از هجومِ تاریخ سنگین است. او روی صحنه خفته و شعارها و خطوطاند که زیر نظر دارندَش. او میانهی «مرگ بر شاه» دراز کشیده. جوری که مرگ و شاهِ معکوش نوشته شده او را چون دو پرانتز در خود جا دادهاند و عملن این جانمایی اتفاقی بسیار شوخطبعانه شده است. بدن او کلمهایست انقلابی، حرفِ اضافهای میانِ آن همه شعار و واژه.
و چنین است که بدنِ سیاسی در هجوم و قطعیتِ کلمات و نشانههای روی دیواری سنگی تبدیل به یک واژهی محدود میشود. زندی در این قاب موفق میشود حضور سایهدار آرمانها را به شکلی روایت کند که در آن انسانِ حاضرش نیز غایب است و فقط کلمات و آن صحنهی نمایش هستند که مخاطب را نشانه رفتهاند. حرکتی در عکس وجود ندارد و همهی عناصر حتا درختِ برشدهنده انگار جزیی هستند از دیوار بایگانی تاریخ. یک موزهی تمامعیار و متناقض که همه چیز را در بدن خود حفظ کردهاست.
و این بدن همان بدنِ نمادین انقلاب است که خود را به تماشا گذاشته است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
خاورمیانه در یک قاب
مطلبی دیگر از این انتشارات
مکث روی سکوت
مطلبی دیگر از این انتشارات
چیزهایی دربارهی مصطفا چمران