چشمهای‌اش

سی و شش سالِ پیش بهرام محمدی‌فرد این عکس را در جزیره‌ی مجنون گرفت.

کانالی مملو از تنِ پسرانِ ایران.

عمو بهرام تعریف می‌کرد با اشک ناچار بودند از میان این تن‌های بی‌جان و پر زخم رد شوند و کمی بعد گرفتن عکس هم خمپاره‌ای بر لبه‌ی کانال و موجِ انفجار. کانالِ غبارگرفته‌ی قابِ عکاس بزرگ که در انتهای‌اش سرباز از میانِ تن‌های مجروح دو‌ هم‌رزم‌اش من، ما را نگاه می‌کند و سی و شش سال تاریخ بین‌مان است.

کفِ کانال از بدن‌های شهدای وطن بالا آمده و مثلثی که ساخته شده از سه سرباز نشسته بر کفِ کانال قصه‌ای ساخته.

اول این‌که عکاس در آن حالت و التهاب چه‌ درخشان قابِ خود را بسته و مثلثی ساخته یا زنده‌گان. تثلیث. رنگ‌های کم‌رمق را ببینید و آن دو سربازِ پشت به دوربین را که هر دو زخم‌ برداشته‌اند. در انتها انگار راوی اصلی متن قرار دارد. اویی که ناظر تمامِ ماجراست. او کلِ مسیر را پیموده و نشسته و ناگهان دوربین را نگاه کرده. این پسران در محاصره و پاتکِ سنگین عراقی‌ها گرفتار شدند.

اما برای من وجه نمادین عکس در این روزگار از هر بحثی مهم‌تر است. همان چیزی که معنا می‌سازد برای‌ام تا مدام به یاد بیاورم تاریخ را در این تکه‌ی کوتاهِ کانال که مملو از بدن است، خون و تلاش برای رد شدن. نگاهِ سرباز به من نگاه می‌کند، نه، به بهرامِ دوربین به دست یا شاید انبوه خونی که پشتِ او روان است.نگاهی که بعد این همه سال می‌تواند مسیری را که رقم زده شد ترسیم کند. پلی از بدن‌های پسران، پدران و قطعن زنان تا بتوان رد شد. بتوان جان‌های بیش‌تری را نجات داد. پس خاکِ زیر پای‌ام با خون ممزوج شده. خونی که صاحبان‌اش نگاه‌ام می‌کنند. و از زیر بار این نگاه نمی‌توانم فرار کنم و خودم را بزنم به ندیدن، نفهمیدن و حماسه‌سازی‌های پوک. کانالِ پوشیده از خون و گوشت را باید نگاه کرد بعد به یاد آورد. حتا اگر نبوده باشیم در آن روزگار.

اصلن به یاد آورد شهدای باغ‌شاه را، کشتنِ میرزاده عشقی و ده‌ها شاعر دیگر را، به قول عارف قزوینی «گریه کن که گر سیل خون گری ثمر ندارد» این تکه‌ای از شعر یک شاعر بزرگ است که آرمان‌های‌اش دود شدند و به هوا رفتند. می‌توان به یاد آورد فریادها و نجواها را، مادرانی که پسران‌شان رفتند در کانال تاریخ. و برخی‌شان حتا گوری ندارند، برخی دیگر را حتا تحویل خانواده‌هاشان ندادند و برخی هم بعد سال‌ها از زیر خاکِ پذیرنده پیدا شدند.

باید به یاد آورد و دید این نگاه را که با خسته‌گی خیره مانده به ما. علیهِ فراموشی‌ست. علیهِ تمامِ تبلیغاتِ پوشالی، علیهِ انواعِ باقر و عارف. خودِ ایران است. آوازخوانی در شب. چشم‌های‌اش...