روانشناسی که عاشق کارشه و از لحظه لحظه اش لذت میبره
گزیده ای از کتاب انسان در جستجوی معنا قسمت 3
جای من در طرف مقابل کلبه و کنار تنها پنجره کوچکی بود که نزدیک زمین بنا شده بود.هنگامی که با دستان سرد خود کاسه داغ سوپ را مزه مزه می کردم چشمم به این منظره افتاد.
جسدی که هم اکنون از آن جا دور شده بود با دیدگان زل زده به من مینگریست.همین دو ساعت پیش بود که با آن مرد صحبت می کردم و حالا در حالی که سوپم را می چشم به جسدش مینگرم.
اگر بی عاطفگی ناشی از حرفه ام مرا به شگفتی وا نمی داشت حالا دیگر این واقعه را به یاد نداشتم زیرا کوچکترین احساسی در من بر نمی انگیخت.بی اعتنایی و سست شدن عواطف و احساسات به طوری که انسان دیگر به چیزی اهمیت ندهد نشانه هایی بود که در مرحله دوم واکنش های روتنشناختی زندانیان پدید می آمد و سرانجام آنان را در برابر شکنجه های لحظه ای و روزانه دیگران بی اعتنا می کرد.و با همین سنگ شدن و بی اعتنا ماندن بود که زندانی خیلی زود تاری به دور خود می تنید.
هر حرکتی موجب کتک خوردن می شد و گاهی حتی بی دلیل کتک می خوردیم.به عنوان مثال،نان در محل کارمان جیره بندی بود و ما می بایست برای دریافت نان به صف می ایستادیم.یک بار یکی از زندانیان پشت سر من کمی خارج از صف ایستاده بود و این بی نظمی و برهم خوردن قرینه برای افسر خوشایند نبود.
نه از پشت سرم خبر داشتم و نه می دانستم در ذهن نگهبان چه می گذرد.همین قدر می دانم که دو ضربه محکم بر سرم فرود آمد.همان موقع نگهبان را که با چوب بر سرم میکوفت دیدم.در چنین لحظه ای آن چه به انسان ضربه می زند درد جسمی نیست بلکه این رنج روحی برخاسته از بی عدالتی و به طور کلی بی منطقی است که آزار دهنده است.
آنچه موجب شگفتی است این است ضربه ای که نشانی از خود به جای نمیگذارد در شرایطی ویژه می تواند بیش از ضربه ای که جایش باقی می ماند آزار دهد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
گزیده ای از کتاب انسان در جستجوی معنا قسمت 4
مطلبی دیگر از این انتشارات
در موج شاک چه اتفاقی می افتد؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک انتخاب هوشمندانه برای تابستان 1400