دلم آغوش میخواهد نه مرد باشد نه زن خدایا زمین نمبایی
بماند به یادگار
رفیق نیمه راه نیستم ،
و بدون تو هیچ نیستم
صدایم را بشنو آنگاه
که نام را میخوانم ،می لرزد!!
تنها آن درخت پیر که
در طوفان پاییز اسیر است
درد مرا میفهمد
گاهی میخواهم فریاد بزنم
و بغضی در گلویم است
که مثل تارهای عنکبوت
تمام وجودم را فرا گرفته ...
دلم فریاد میخواهد ،
دلم جایی را میخواهد
که تنها باشم
و در تنهایی ام فقط یاد تو
محصور کند تمام ثانیه هایمرا
منی که اینگونه عمرم
همچنان بی هدف میگذرد
تویی که نمیدانم ،
چه میخواهی ،
چه میدانی ،
چه میفهمی از قصه بی تکرار
با هم بودنمان
از این آمدنها ورفتن ها
زیاد خوانده ام
و حفظ شده ام
تک تک کلماتی که دل را میشکند
حفظ شده ام تمام آن روزهایی
که چشم انتظار می نشستم ،
حتی ساعت هایش را
تو ، یک اتفاقی ،
گاه شیرین و گاه تلخ ،
و امروز من غرق در رویاهای
توام و از وجودت بی خبرم ...
بماند به یادگار
این حال پریشانم ،
بماند تا بدانی
و بدانم در دلم
چه میگذرد و چه گذشت ....
بدانم ، فقط من بدانم
و دلم، که چقدر....
دوستت دارم
شاید حتی دیگر نبینمت ،
اما من عاشقم و به همین
خیال همچنان ورق میزنم
صفحات زندگی را ،
تا تو را دوباره در
خیالم زندگی کنم
شاید که بماند از ما به یادگار
مطلبی دیگر از این انتشارات
دلشکسته ها
مطلبی دیگر از این انتشارات
تنهایی دونفره
مطلبی دیگر از این انتشارات
بودن های پوشالی