قضیههای اخلاقی
گر به ایراد خویش درنگری
از بدیهای غیر درگذری
گر به روزیِ حق شوی راضی
بهر از کف برَفته غم نخوری
گر که تیغ ستم برافرازی
خویش هم لطمه از همان بخوری
خویشتن چون به رنج درفکنی
خویش را تا هلاکت آزاری
گر به گرداب جهل پا بنهی
بهر غرق خودت ستمکاری
گر خرابات را قدم بنهی
سوء ظنها به تو شود جاری
گر فراوان همی سخن رانی
اشتباهات تو شود ساری
گر خطاهای تو شود افزون
کمحیا میشوی ز کمعاری
چون حیا کم بشد وَرَع کم شد
دل همی باشدت چو مرداری
قلبِ مرده کجا رود؟ دوزخ
آتشش بهر وی سزاواری
خود نماد حماقت است آنکه
از گناهان غیر در زاری
گشته باشد و از سرِ غفلت
از گناهِ خودش سبکباری
مالها در فنا رود روزی
جز قناعت که هست چون یاری
آنکه با یاد مرگ گشته قرین
از غم دنیوی شود عاری
آنکه داند سخن، خودش عمل است
کِی زبان را کِشد به بیگاری؟
سرودهی محمد امین امیدی در 29 شهریور 1404. برگرفته از حکمت 349 نهجالبلاغه.
مطلبی دیگر از این انتشارات
پند
مطلبی دیگر از این انتشارات
وفای به عهد
مطلبی دیگر از این انتشارات
خواری باطل ها