دانشجوی کارشناسی فلسفه
درد دل های فلسفی
درد فلسفه در جهان فارسی زبانان
بخش اول : لفظ بازی در فلسفه فارسی زبان ها
من احسان مظاهری دانشجوی دانشگاه قم در مقطع کارشناسی در رشته فلسفه و کلام هستم. قبل از این مقطع ، در مقطع کارشناسی ریاضی در دانشگاه اصفهان تحصیل می کردم که ناتمام ماند و به حوزه فلسفه ورود پیداکردم. از همان روز های اول دغدغه ی من خالص سازی فلسفه بوده است. ازجمله مواردی است که بدان ارتباط نداشته و ندارد عرفان و کلام و همچنین دینی سازی آن است. لذا فرصتی یافتم تا در این نوشته نقد کوتاهی به این موضوع داشته باشم. از تمامی پیشنهادات و انتقادات استقبال خواهم کرد.
از جمله بلاهایی که در دوران مدرن به وجود آمده است برچسب زنی به فلسفه برای تصاحب فلسفه و خادم نمودن آن و حق انگاشتن فلسفه است و در خدمت گرفتن فلسفه برای حق انگاشتن مقصود و نظر خود. بازار مدعیان نیز بسیار داغ است. اما آیا به راستی برچسب های زده شده به فلسفه، حقیقی است یا صرفا از باب تملک و در خدمت گرفتن آن است؟
در تقسیمبندیِ نخست، در نوع تقسیم نخست که بدان میپردازیم تقسیم فلسفه به الاهی و الحادی است. امری که شایع در میان الاهیات دانانی که الاهیات را نزد خود همان فلسفه می انگارند رواج دارد. معلوم نیست چرا با آن که خود آن را الاهی میدانند به صورت برچسب به فلسفهای چسباندهاند که برچسب ناپذیر است، ؛ فلسفه کجا؟ الاهیات کجا؟ نتیجه آن نیز از اول مشخص است، حق و حقیقت دانستن صرف خویش و تکفیر طرف مقابل و مهمترین ضربه آن این است که فلسفه بدل به خادم دین و ایدئولوژی تنزل می یابد که این موضوع با تعریف ، موضوع و حتی روشِ فلسفه در تناقض است.
آیا بالواقع فلسفه، خود را محدود به نوع خاصی از جهان بینی ، معرفت شناسی و حتی منطق می کند؟ آیا می توان به طور حتم نتیجه گرفت که در فلسفه به قولی الحادی به هیچ نتیجه حق و حقیقتی رسیده نمی شود؟
درست است که به مادی گرایی صرف نوعی اشکال وارد است، اما مگر فلسفه محدود به امور الاهی است که در امور مادی نتوان به نتیجهای رسید؟ محدود کردن فلسفه به معرفتی خاص نتیجه اش ناقص بودن و در نهایت محروم شدن از کسب معارف دیگر است. چرا ممکن نیست که در فلسفه الحادی نتیجهای حقیقی و متقن گرفته شود؟ آیا فلسفه به دنبال یقین به حقیقت نیست؟ اگر هست چرا باید محدود به ایدئولوژی و دینی خاصی شود؟
شاید بتوان گفت عدم پویایی و کساد بودن بازار فلسفهي به اصطلاح اسلامیِ! فعلی، همین خدمترسانی به برچسبها و ایدئولوژیهاست که باعث شده از معرفتهای دیگر بیبهره بماند و خود را در زندانی که خودش دور خودش ساخته است، محبوس بکند. لذا هیچ نفوذ فکری-عقلانی ای در اذهان و زندگی جامعه ندارد.
به واقع فلسفه ، فلسفه است. نه الاهی دارد و نه الحادی و این برچسب زنی جز ضربه زدن به فلسفه عایدی دیگری ندارد و به طور کامل، توهم است؛ توهمی که قرن هاست فلسفه(ي ما) را به کما برده است.
در تقسیمبندیِ نوعِ دوم، این بار فلسفه را تماما به جنگ با دیگر ایدئولوژی ها می برند، زیرا فلسفه را به اسلامی و غربی تقسیم میکنند. بار دیگر معرفت را دو تکه کرده آنچه را مطلوب ایدئولوژی خویش میدانند صحیح فرض کرده و دیگران را به دلیل تفاوت ایدئولوژیک باطل میدانند، البته در نگاه خود غربیها نیز این اشتباه اتفاق افتاده ، آنان نیز از فلسفه عربی و دیگر برچسب ها استفاده نمودهاند . اما به اندازه ما ایدئولوژی را داخل در فلسفه نکردهاند، این مطلب را گفتم تا اینگونه برداشت نشود که این انتقاد تنها به فلسفه اسلامی وارد است. به هر حال بار دیگر تاکید میشود که فلسفه شرقی و غربی و اسلامی و غیر اسلامی ندارد چرا که حقیقت و معرفت شرقی و غربی ندارد.
این تقسیمبندی در نهایت باعث رکورد فلسفه اسلامی شده و دیگر به جای فیلسوف ، الاهیاتدان ، فلسفهخوان ، فلسفهدان و شارح و ناقد حضور دارند و نه فیلسوف ! به تدریج نیز عدم کاربردی نبودن ِ این تفکر باعث میشود که عقلانیت راهی به زندگی مردم و جامعه پیدا نکند.
در حالی که در آن سوی عالم فلسفه هر روز به مسئلهای کاربردی و جدید وارد میشود و به صورت کاربردی و ساده فهم دراختیار جامعه قرار میگیرد. زبان این فلسفه به اصطلاح اسلامی نیز بسیار سخت و دارای لغات پیچیده و سخت فهم است که حتی خواص خود نیز توانایی فهم درست آن را ندارند چه برسد به عوام جامعه. چسباندن پسوند اسلامی نیز آن را مقدس کرده و حتی نتایج آن را به عنوان مطالب قطعی دینی فرض کرده جای هرگونه نقد و بحث و اصلاح را باقی نمی گذارد تا حدی که نقد به آن در حد توهین به شریعت و دین انگاشته می شود. قطعا در این شرایط دیگر اثری از فلسفه باقی نمانده ، جز آنچه بالواقع الاهیات اسلامی است و همچنین جزمیاتی که هر بار تکرار و شرح می شود و تفکر آزاد جای هیچ اثری را در آن ندارد. مدافعان این پسوند اما اشاره به آن دارند که تاثیر پذیری فیلسوفان مسلمان از محتوای دین و استفاده از آن ضربه ای به عقلانی بودن و برهانی بود آن نمی نمیزند اما شواهد (1) در خود گفتار ها نشان میدهد که در این محتوا از تاثیر دین و ایدئولوژی در امان نبوده حتی روش برهانی نیز در جاهایی فدای تعهد به دین و روش نقلی و شهودی شده است و باعث گردیده فلسفه فعلی ما دچار عرفان و کلام زدگی شود(1)(2). از جهت بهره گیری از معارف و متد و محتوای دیگر فلسفه ها دچار مشکل گردیده، هم روش فلسفه از حالت برهانی -عقلانی خارج گردد و هم فلسفه خادم دین و ایدئولوژی شده باشد، در حالی که فلسفه یکی است. بدون شرقی و غربی بودن علی رقم تمام اختلاف نظرها ، وابستگی ای نیز به هیچ ایدئولوژی ، دین و منطقه ی جغرافیایی ندارد و تنها کشف حقیقت آن هماز طریق عقلانی و برهانی را پی می گیرد.باید گفته شود که جلوی ضرر را هر وقت بگیریم برد کرده ایم اگر برچسب ها را کنار زده ، فلسفه را از خرافات ، دخالت های دینی و ایدئولوژیک تهی کرده و اجازه دهیم فلسفه راه تفکر حال و آینده را به صورت آزاد و عقلانی به پیش ببرد امیدی به آینده تفکر و فرهنگ این جامعه وجود خواهد داشت در غیر اینصورت ما نیز در فرهنگ و تفکر تمدن غرب حل شده و به قول معروف تفکر و فرهنگ ما دود شده و به هوا می رود..
(1) اسفار ملاصدرا
(2) حکمت اشراق سهروردی
برخی منابع مورد مطالعه :
درآمدی بر چیستی فلسفه اسلامی
تاریخ تحلیلی - انتقادی فلسفه اسلامی
فلسفه چیست؟ (یحیی یثربی)
مطلبی دیگر از این انتشارات
به بهانه روز گرامیداشت یک پژوهشگرِ صبور
مطلبی دیگر از این انتشارات
داروین و روش علمی؛ علم و شبه علم(۲)
مطلبی دیگر از این انتشارات
روانشناسی ادارک زمان ۲