مشاوره فلسفی 2

 آشنای غریب بیا مقابلم بنشین... میخواهم قدری با خودم بیندیشم!
آشنای غریب بیا مقابلم بنشین... میخواهم قدری با خودم بیندیشم!



تمایزگذاری مفهومی بین واژه‌های آشنا، نزدیک و خاص، بسیار ضروری است. به ویژه اگر این واژه‌ها هر یک در پیشینه خود، یک فرهنگ و مکتب علمی و نظری داشته باشند. سه واژه فلسفه؛ مشاوره و مشاوره فلسفی نیز از این قاعده مثتثنی نیستند و باید به طور دقیق از یکدیگر واکاوی شوند.

در قدم اول باید بگوییم که مشاوره فلسفه یک روان‌شناسی فلسفی از نوع فلسفه وجودی نیست؛ هرچند با آن اشتراک دارد. دومین نکته این است که ما با نوعی فلسفه کاربردی سروکار داریم که از بنیان‌های فلسفه برای درمان استفاده می‌کند و کار مشاوره را پیش می‌برد و این چیزی فراتر از ارتباط بین رشته‌ای فلسفه و روان‌شناسی و یا فلسفه و مشاوره است. به عبارت بهتر، در این‌جا اتفاق سومی در جریان است و این رویداد تازه نیاز به تعاریف تازه‌ای دارد.

اگر از تعریف اولیه مشاور فلسفی در 1978 بگذریم رواج و شکل‌گیری آکادمیک آن را باید در حوالی 1981 دنبال کنیم. واضح است که بازه زمانی چهل سال، برای رسیدن به فهم درستی از تمامی جوانب یک حوزه از علم کافی نیست و ما در حال حاضر شاهد جریان شکل‌یابی و جایابی این حوزه در میان متخصصین حوزه فلسفه- اگر اقبال نشان دهند- و نیز مشاورین درمانی هستیم.

Peter Koestenbaum ( d. 2024)
Peter Koestenbaum ( d. 2024)


پیتر کوستنبام Peter Koestenbaum، که چندی پیش دیده از جهان فروبست، در ادامه فعالیت‌های خود در حوزه مشاوره فلسفی به عنوان کووچ فلسفی و نیز عنوان جالب Philosophy in Business شهرت یافته است. این همان چیزی است که برای خود من به شخصه در سال‌های نه چندان زیبای کرونا جلب توجه کرد. اولین بار عبارت مشاور فلسفی در یک گروه دانشجویی فلسفی وابسته به دانشگاه کمبریج به چشمم خورد. همان عبارتی که متن مشاور فلسفی را با آن شروع کردم ... عبارتی خطاب به دکارت: من (درآمد) کسب می‌کنم پس هستم!

داستان از جایی جالب‌تر و البته کمی قابل تامل بود که متوجه شدم دوره مشاوره فلسفی در آن سایت، به نوعی یک دوره کارورزی برای دانشجویان ترم شش به بعد رشته فلسفه تعریف شده است و آن شرکت کاریابی دانشجویانی که در یک دوره شش ترمه کورس‌های منطق و فلسفه را با موفقیت! پاس کرده‌اند، جهت برنامه‌ریزی و چاره‌اندیشی در مورد اصول، زیرساخت‌ها و تصمیم‌گیری‌های درست و منطقی به شرکت‌های تازه‌بنیان معرفی می‌کند.

وااااااو ! ارتباط صنعت و فلسفه!! این دقیقا چیزی بود که از ذهنم گذشت...

و یک لحظه در حسرت این نکته فرو رفتم که مگر در رشته فلسفه، به دانشجویان منطقی اندیشیدن می‌آموزند؟!! که بخواهیم آن را به دیگران یاد دهیم؟ و مگر منطق همان درسی نیست که همه از آن فراری بوده و جز حفظ و نشانه‌گذاری مثال‌های کهنه و نخ‌نما شده آن در ذهن، کاری از جماعت دانشجوی فلسفه برمی‌آید؟

بگذریم!

مشاور ارشد فلسفه، به نوعی به تجاری سازی و کاربردی کردن امر تفلسف و استفاده از تفکر منطقی در متن تصمیم‌گیری‌های اجتماعی است؛ اما این تنها بخش کوچکی از آن چیزی است که به عنوان مشاور فلسفی در این حوزه عنوان و استفاده می‌شود. درواقع این بخش از مشاور فلسفی، به عنوان کووچ فکری برای تصمیم‌گیری در زمینه روابط منطقی، ساختار یک شرکت یا برآورد منطقی فرایند رسیدن از اصول به محصول، در موسسه‌ای تازه‌بنیان، مطرح می‌شود.

اصطلاح دقیق‌تر و حوزه عمومی‌تر این نوع مشاور فلسفی تحت عنوان مشاور منطقی یا LBT درمان مبتنی بر منطق است که تنها حوزه تجارت و مشاوره فکری به سازمان‌ها را شامل نمی‌شود و چیزی فراتر و بنیادی‌تر از آن است.


در نوشتار بعدی به سراغ کتابی از الیوت کوهن و تبیین مشاوره منطقی یا درمان مبتنی بر منطق می‌رویم.

ادامه دارد...