یک نامه به سردبیر

باید از نو بخوانیم؛ به شک دکارت قسم!

این، دعوتی است برای از نو خواندن رنه دکارت فرانسوی، فیلسوف و ریاضیدان قرن هفدهم، از سوی سیمونتا پولسیانی(۱)، پزشکِ فیلسوف-دوستِ ایتالیایی، در قالب مقاله « نامه به سردبیر» که در نشریه پزشکی مرکز ملی بیماری‌های خاص(۲)، در سال ۲۰۲۰ به چاپ رسیده است و در نوع خودش یعنی در جامعه پزشکی، چنین دعوتی برای خوانش و رجوع به آثار یک فیلسوف فرانسوی دوره عصر جدید، بسیار محل توجه و البته عجیب است.

در ابتدای مقاله عنوانی به این مضمون آمده: بازاندیشی دکارت

و سپس توضیح کوتاه این‌که:

بازاندیشی دکارت، فعالیت‌ِ مشترک مختصری است که هدف آن، تشویق پزشکان به بازاندیشی دوگانه‌گرایی ذهن-بدن رنه دکارت است.


بله، ماجرای این دغدغه به مسئله معروف ذهن-بدن و نیز جهان مکانیکیِ منتسب به دکارت برمی‌گردد.

پولسیانی در این جستار اشاره دارد که دکارت در نظریه خود مبنی بر دوگانگی جوهری، جسم و آن‌چه ذهن یا روح خوانده می‌شود- که البته برای دکارت هر دو یکی است- را از نظر ذاتی جدا از یکدیگر در نظر گرفت. این نظریه که در ادامه روند خود نتوانست به چگونگی ارتباط این‌دو یعنی ذهن و بدن، پاسخ دهد و شبهه‌ها را برطرف سازد، به نوعی از جامعه علمی طرد شد و باعث شکل‌گیری نظریه فیزیکالیستی محض، مبتنی بر یک جوهر وجودی، به نام بدن گردید.

در حقیقت نگاه مدنظر او(پولسیانی) این نیست که هم‌چنان دو جوهرِ وجودی را باید به رسمیت بشناسیم، بلکه جداییِ جوهری نسبت داده شده به دکارت، در مورد ویژگی‌های روانی و فیزیکی، از نظر پولسیانی اشتباه برداشت شده است و او نگاه دکارت را مبتنی بر پذیرش یک کلِ منسجم با ارتباطی بین این دو می‌داند.

نگاه فیزیکالیستی محض به جهان طبیعت، در کنار دیدگاه مکانیکی دکارت -که برای ارتباط بین دو شیء در جهان، تنها تماس بین آن‌دو را ملاک قرار می‌داد و به بیان دقیق‌تر، خلاءی در عالم متصور نمی‌شد- منجر به حذف پدیده‌ای به نام امور روانی و ذهنی و تاثیر آن‌ها بر بدن یا جسم شد؛ زیرا در آن زمان نحوه تاثیرگذاری ذهن بر بدن حتی با پیشنهاد غده صنوبری به عنوان محل ارتباط و اتصال ذهن و بدن از سوی دکارت، جواب مقبولی برای اهل علم و فلسفه نبود.

حال دغدغه پولسیانی در این مقاله کوتاه چیست؟ او بر این باور است که چنین فاصله عمیقی بین ذهن و بدن باعث شکل‌گیری نگاه تک‌جانبه‌ای در شیوه درمانی پزشکی شده که بسیار آسیب‌زاست و اگر چنین تفکیکِ تندی نباشد چه بسا بتوان شیوه‌های درمانی موثرتر و مثمرثمرتری را به وجود آورد.

البته می‌دانیم که با ورود علوم شناختی در ۶۰ سال گذشته، نگرش‌ها و طرح مسئله‌های جدید در خصوص ارتباط علوم اعصاب و باورها و الگوهای ذهنی شکل گرفته است، اما هنوز تکیه بر نگاه جدایی جسم و ذهن، دامن گیر بسیاری از تجویزهای تخصصی و درمانی است و این حساسیت به علت ترس از ورود شبه‌علم به حوزه دانش پزشکی است که البته باید گفت که نگرانی به‌جایی است.

اما این پزشک ایتالیایی، ما را به نگرش جدیدی هدایت می‌کند و بر این باور است که بیان چگونگی این ارتباط، اگر از حوزه پزشکی و تغییر نگرش پزشکانِ حوزه درمان برآید، می‌تواند افق‌های روشنی را در آینده به ارمغان بیاورد.

جالب‌تر این‌که او چاره کار را در دوباره‌خوانی دکارت می‌داند و اصرار دارد که از اساس، منظور مورد نظر دکارت دچار بدفهمی شده است. او این اشاره را با نامه‌های صورت گرفته بین دکارت و شاهزاده الیزابت(۳) که در آن زمان بیمار هم بوده، مستند می‌کند و در این فقرات به دنبال تاکید بر تاثیرگذاری نگرانی‌های روحی بر بدن که مورد نظر دکارت بود، می‌باشد:

«شایع‌ترین علت تب خفیف، غم و اندوه است. و اصرار سرسختانه فورچون در آزار و اذیت خانواده‌تان منبع ناراحتی شما می‌شود […] من می‌ترسم که نتوانید از این وضعیت خلاص شوید...
علاوه بر این، «مصائب روح» برای اولین بار نوشته شد تا به الیزابت توضیح دهد که چگونه جسم و روح با یکدیگر تعامل دارند، تا به او کمک کند تا احساسات خود را مدیریت کند تا بر بیماری هایی غلبه کند، که احتمالاً مربوط به مشکلات او بود.
دکارت در همین جستار (مصائب روح) اظهار داشت: «...در مرحله بعد به این نکته نیز اشاره می‌کنم که ما، وجود هیچ موضوعی را مشاهده نمی‌کنیم که سریع‌تر از جسمی که به آن متصل است بر روح ما تأثیر بگذارد، و در نتیجه باید در نظر بگیریم که آنچه در روح است، شور و اشتیاقی در بدن است، که معمولا آن را فعالیت می‌گویند»، درواقع، او امکان تأثیرات روحی بر سلامت و بیماری را باز می گذارد...

پولسیانی با آوردن چندین شاهد از جمله فقراتی از رساله تاملات دکارت به بیان‌های مختلف او در باب به‌هم پیوستگی این دو جوهر یعنی بدن و روح/ذهن و تاثیرگذاری آن‌دو بر هم می‌پردازد. این پزشک معاصر، دوستان خود را به دوباره‌خوانی دکارت دعوت می‌کند و بیان می‌کند که به دلیل ناتوانی دکارت در ارایه بیان درستی از نحوه ارتباط بین ذهن و بدن، نگاه او دچار بدفهمی شده است.

دکارت، فیلسوفِ ریاضی‌دان، علاوه بر این‌که انسان متعهدی به باورهای مذهبی بود، با تحلیل بسیار، سعی در استفاده از این نگاه ریاضی و تحلیلی، برای ایضاح و اثبات امور پیرامونی خود داشت. مسئله ذهن-بدن دکارتی هم‌چنان یک مسئله باز است و حتی در تفکر فیزیکالیستی محض، نحوه ارتباط بین فعالیت‌های کمّی و کیفی بدن محل سوال است و این پرسش همان چیزی است که حوزه روان‌شناسی را به علوم اعصاب و پزشکی، بیش از پیش مرتبط می‌کند.

در انتهای این جستار، او با اشاره به درخت دانش(۴) دکارت، به پیوند دکارت و بقراط(۵)، پزشک باستانی، اشاره می‌کند و این تلنگر را برای الهام گرفتن پزشکان معاصر، جهت کشف شیوه‌های موثر و در عین حال علمی بر اساس رابطه و تعامل بین ذهن و بدن، این چنین به پایان می‌برد:

در خاتمه، شاید خواندن مجدد نوشته‌های فیلسوف و دانشمند فرانسوی و کار دوباره بر روی برخی از آنها ارزشمند باشد. با در نظر گرفتن ادغام بین بقراط و دکارت، همراه با آگاهی از این که تعامل ذهن/روح و بدن، موضوعی است که هنوز (درست) تعریف نشده است، ممکن است زمینه‌های جدیدی از تفسیرها را باز کند و نیز تعریف جدیدی به وجود آید که به مفاهیم جدیدی، مرتبط با مراقبت‌های پزشکی، منجر شود.
دکارت هنوز چیزهای زیادی برای یاد دادن به ما دارد!




ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(۱) Simonetta Pulciani

(۲)National Centre for Rare Diseases, National Institute of Health, Rome

(۳)Princess Elisabeth of Bohemia

(۴) دکارت دانش را تشبیه به درختی می‌کرد که ریشه آن متافیزیک، تنه آن فیزیک و شاخه‌های آن سایر علوم بودند که در سه شاخه پزشکی، مکانیک و اخلاق رده‌بندی می‌شدند.

(۵) بقراط که او را پدر علم پزشکی می‌دانند بر این باور بود که پزشکی که فیلسوف است، خداگونه است و این جمله او اشاره به توجه او مبنی بر معالجه و درمان بیمار از طریق روش‌های علمی بر اساس پایه‌ها و اهداف فلسفی یا متافیزیکی دارد که کمال دانش پزشکی در نظر او بود.