فِی الواقِع ، خُداوَند اِندِ رِفاقَت اَستـ♡
تحلیل انیمیشن زوتوپیا
سلام :)
خوبین؟
خب این دفه اومدم با تحلیل انیمیشن زوتوپیا که به احتمال زیاد بیشترتون دیدینش!
باید بگم که این تحلیل بلنده پس اگه حوصله خوندنشو ندارید بوک مارک کنید :)
بله انیمیشن Zootropolis یا همون زوتوپیا
نام انیمیشن : Zootropolis
تولید کننده: Disney
توزیع کننده: Disney
امتیاز: 8.1 از 10 – میانگین رای 309,090 نفر
امتیاز کاربران: 9.0 از 10 – میانگین رای 4136 نفر
بودجه: 150 میلیون دلار
فروش: 1024 میلیون دلار
«زوتوپیا» فقط به این دلیل به یکی از بهترین انیمیشنهای سینما تبدیل شد که والت دیزنی دست به حرکت غافلگیرکنندهای زد و آن هم این بود که آنها کلیشههای خودشان را فراموش کردند و تصمیم گرفتند چیزی بسازند که حداقل هیچکس انتظارش را از آنها نداشت. محصول نهایی به انیمیشن کودکانهای تبدیل شده بود که لبریز بود از بحثهای زیرمتنی سیاسی و اجتماعی و نژادی!
آز، شهری بود که در آن همه آرزوها و خواسته ها به حقیقت می پیوست و در یک کلام سرزمین آرزوها بود. آرزوهایی که در بالاترین حد، برای سالکان و پویندگان خود، پاداش هایی چون شجاعت، مهربانی و شوق رسیدن به خانه را به ارمغان می آورد.
در آن سال ها که مصادف با شروع جنگ جهانی دوم بود، مدینه فاضله مردم آمریکا، به خصوص کودکان درگیر در جنگ، در موارد خاصی چون شجاعت و خانه خلاصه می شد. خانه ای که به عنوان نمادی از سرزمین مورد هجوم واقع شده، معرفی می شد و برای حفاظت از آن به شجاعتی نیاز بود تا مدینه فاضله گمشده (نابود شده در جنگ) که در آن سال ها چندان آرمانی و دور از دسترس نبود، دوباره احیاء شود.
اما با گذشت زمان و گذر از سال های سخت و دردناک جنگ، یکبار دیگر مفهوم آرمانشهر یا همان مدینه فاضله توسط متفکران غربی مورد تجدید نظر قرار گرفت و این مفهوم به شکل دیگری احیاء شد. اینبار این مفهوم قرابت بیشتری با مفهوم کلاسیک خود از تعریف فلاسفه یونانی از این واژه داشت و تا حد زیادی به یک “عدالت شهر” اشاره می کرد.
بدین ترتیب، ناظمان عدالت پدیدار شدند و فرهنگ ابرقهرمانی، نوید بخش ظهور آرمان شهرهای جدید (با فاکتورهایی که گهگاه تعابیری متفاوت داشتند) شد. شکل گیری شهرهایی چون گاتهام (Gotham City) و نیویورک (شهر مرد عنکبوتی) و… نمونه ای از الگوی جدید آرمانشهرهایی بودند که غرب در سال های پس از جنگ به دنبال احیای آن ها بود و مهمترین مولفه آن، عدالت عمومی معرفی می شد.
البته با افول محبوبیت ابر قهرمان ها و نمایان شدن پوچی شعارهای تبلیغی پیرامون آن ها، این مدل جدید هم دوام چندانی پیدا نکرد و با گذشت زمان و تغییر دیدگاه ها و باورهای عمومی مردم، باز هم مفهوم اتوپیا در جوامع غربی و به طور خاص کشور آمریکا، دچار تغییر و تحول ایدئولوژیک شد.
اینبار، صحبت از سرزمینی به میان آمد که در آن آزادی مطلق و بی قید و شرط (در معنای عام و خاص و به صورت نامتناهی) به عنوان مولفه اصلی ساختاری اتوپیای جدید معرفی می شد و تحقق آن، به معنای تعالی راستین بشر بود!
نمونه چنین آرمانشهری را می توان در جدیدترین اثر شرکت دیسنی، “باغ وحش آرمانی!” (Zootopia) به وضوح مشاهده کرد. اثری که در فبریه سال 2016 به کارگردانی آقایان بایران هاوارد (Byron Howard)، ریچ مور (Rich Moore) و جارد بوش (Jared Bush) به نمایش عمومی درآمد و در آن تمام مولفه های مورد نظر اتوپیای جدید غرب به تصویر کشیده شده بود.
برای نگارش داستان این اثر سینمایی، 7 نویسنده Byron Howard)، Rich Moore، Jared Bush، Josie Trinidad، Jim Reardon، Phil Johnston و (Jennifer Lee برجسته هالیوود دست به کار شدند. افرادی که سابقاً در آثاری چون انیمیشن سریالی سیمپسون ها (The Simpsons) رالف خرابکار (Wreck-It Ralph)، گیسو کمند (Tangled)، بولت (Bolt)، مولان (Mulan) و پوکوهانتس (Pocahontas) نیز فعالیت داشتند.
پیش از شروع تحلیل محتوای این انیمیشن و مولفه های موجود در آن، لازم است تا ابتدا نگاهی به نام این اثر داشته باشیم.
“باغ وحش آرمانی!” نامی عجیب و نامأنوس برای انیمیشن مخصوص کودکان که به نظر می رسد بیشتر برای بیان مفهومی فلسفی به بزرگترها به وجود آمده باشد.
باغ وحش در معنا، به مکانی گفته می شود که در آن حیوانات مختلف از اقصی نقاط جهان، در یک مجموعه گرد هم جمع آوری شده و بنا به اقتضای بومی و عادات غذایی، از آن ها نگهداری می شود. حیواناتی که در باغ وحش نگهداری می شوند، معمولاً دارای محدودیت هایی نسبت به حیواناتی که در طبیعت زندگی می کنند، هستند و دنیای کوچکتر و بسته تری را تجربه می کنند. پس رسماً می توان باغ وحش را از نگاه یک حیوان ساکن در آن، به عنوان محدودیت محض تعریف کرد. حال بیایید کلمه اتوپیا را با کلمه باغ وحش ترکیب کنید تا متوجه پارادوکس عجیب ساختاری آن شوید: آرمان شهر محدود حیوانات!!
برای روشن شدن موضوع، بهتر است نگاهی به داستان و مولفه های موجود در آن بیندازیم…
داستان با اجرای نمایشی توسط تعدادی از بچه های حیوانات، آغاز شده و طی آن از دوران گذار از بدویت شکار و شکارچی بودن و رسیدن به بلوغ فرهنگی و تعاملی میان دشمنان سنتی، که همان دستیابی به اتوپیای حیوانات (باغ وحش آرمانی) است، صحبت به میان می آید:
– خرگوش: ترس، حیله، حرص خون… هزاران سال قبل، اینها قدرتهایی بودن که بر دنیا حکومت می کردن. دنیایی که در اون شکار از شکارچی می ترسید و شکارچیان، میل زیستی غیر قابل کنترلی برای آسیب زدن و له کردن داشتن. اون زمانها، دنیا به دو قسمت تقسیم شده بود: شکارچیان بد طینت، یا شکارهای مهربان. اما در طول زمان، ما پیشرفت کردیم و از روشهای وحشیانه ابتدایی، فراتر رفتیم. حالا شکارچیان و شکار با هم در هماهنگی زندگی می کنن و تمامی پستانداران جوان، فرصتهای بیشماری دارن…
– گوسفند: آره، من دیگه نباید از ترس در یه گله قایم بشم. در عوض، می تونم یه فضانورد بشم
– پلنگ: دیگه لازم نیست یه شکارچی تنها باشم. امروز، می تونم به دنبال شکار فراریان مالیاتی باشم. من یه مأمور مالیاتی می شم و می تونم دنیا رو یه جای بهتر کنم.
– خرگوش: من قراره یه افسر پلیس بشم. ممکنه برای کم عقلها، غیر ممکن به نظر بیاد، اما درست 340 کیلومتر اونطرفتر شهر بزرگ “باغ وحش آرمانی” قرار گرفته. جایی که اجداد ما برای اولین بار در صلح و آرامش دور هم جمع شدن و اعلام کردن که “هر کسی می تونه هر چیزی بشه”.
در بخش ابتدایی داستان، طی همین دیالوگ های به ظاهر ساده، کل مانیفست اثر به صورت فشرده و البته کامل و مفصل، به مخاطب ارائه شده و او را به یکباره در فضای ترسیمی مربوط به اتوپیای جدید رها می کند.
برای فهم بهتر موضوع، لازم است تا با دقت بیشتری به این دیالوگ ها نگاه کنیم:
“هزاران سال قبل، قدرتهایی بودن که بر دنیا حکومت می کردن: شکار و شکارچی”.
در این جمله، دنیا به صورت محیطی دو قطبی متشکل از شکار و شکارچی توصیف می شود. دنیایی که در آن حتی شکارچیان هم به دو گروه بد طینت و مهربان تقسیم می شدند.
حال بیایید این جهان دو قطبی مطرح شده را از دیدگاه دیگری مورد بررسی قرار داده و کمی آن را ریشه یابی کنیم…
معمولاً اصطلاح جهان دو قطبی و ناامنی جهانی، اصطلاحاتی بودند که در دوران جنگ سرد به کار گرفته می شدند و منظور از دو قطب، دو ابر قدرت شوروی و آمریکا بودند که به واسطه درگیری و کشمکش های میان آن ها، امنیت جهانی مدام با چالش ثبات روبرو می شد.
آن ها از منظر منطق این انیمیشن هر دو شکارچی محسوب می شدند. فقط یکی بدطینت و دیگری مهربان! شکار هم متعاقباً کشورهایی هستند که به واسطه جاه طلبی این کشورها مورد استعمار قرار گرفته و اصطلاحاً شکار می شدند!
با پایان دوران جنگ سرد و نظام دو قطبی، به اجبار جهان دستخوش تحول و هرج و مرج بزرگی شد. به گونه ای که این تحول تمام زمینه ها و ابعاد زندگانی انسان و جوامع بشری را دستخوش دگرگونی ساخت. این دگرگونی همه جانبه لزوم تجدید نظر در مفهوم امنیت ملی را نیز ایجاب می کرد، زیرا با برداشت سنتی گذشته از مفهوم امنیت ملی، دیگر نمی شد به اقدامات عملی و سودمند مبادرت ورزید. در نتیجه، برای تأمین امنیت جهانی، تدبیر جدیدی اندیشیده شد و نظریه نزدیکی و همکاری دو شکارچی و تعامل آن ها با شکار (توهمی که در واقع به شکار داده می شود) مطرح گردید تا بدین ترتیب فرصت های برابر برای جهان جدید و ساکنان آن فراهم شود!! موردی که در انیمیشن “باغ وحش آرمانی” به صراحت به آن اشاره می شود.
نکته دیگر موجود در این دیالوگ ها، همزیستی مسالمت آمیز پستانداران با یکدیگر در این آرامنشهر است. در آنجا هیچ خزنده، پرنده و یا آبزی ای یافت نمی شود و آنچه به عنوان جهان متمدن از آن یاد می شود، تنها اجتماع پستانداران مختلف است. البته این موضوع با منطق حاکم بر ماهیت یک باغ وحش در تضاد جدی است و اینجاست که مشخص می شود منظور از آرمانشهر تصویر شده در این انیمیشن، مکانی ایزوله و دستچین شده است.
با چنین دیدگاهی، جودی هاپس (Judy Hopps) خرگوشی که شخصیت اصلی داستان محسوب می شود، روستای محل زندگی خود را ترک کرده و با نیت عضویت در آکادمی پلیس، سوار بر قطار تمدن! به سمت “باغ وحش آرمانی” نقل مکان می کند (به نظر می رسد که نام این شخصیت از نام هنرپیشه نقش اول فیلم جادوگر شهر آز، جودی گارلند (Judy Garland) الگوبرداری شده باشد).
جودی در طول سفرش تا رسیدن به آرمانشهر، به اجبار از مناطق مهمی گذر می کند که تأمل در چیدمان آن ها بسیار مهم و ضروری است. پیش از ورود به شهر، قطار از میان صحرایی خشک و بی آب و علف که به “میدان صحرا” معروف است، عبور کرده و دوربین در آنجا دسته ای از شترها را در حال مسابقه دوی صحرانوردی به تصویر می کشد. این اولین و آخرین باری است که شترها در این انیمیشن نمایش داده می شوند.
سپس قطار از منطقه ای برفی به نام “شهر تندر” گذر کرده و پس از عبور از تونلی بلند، وارد منطقه ای جنگلی به نام “جنگل پر باران” شده و در انتها، به مرکز شهر یا همان “باغ وحش آرمانی” می رسد.
این سه منطقه، همگی در یک نکته اشتراک دارند: شرایط جوی موجود در آن ها بسیار مصنوعی و ساختگی هستند. مثلاً در منطقه صحرا می توان جزایر مصنوعی و یا برج نخل شکلی را دید که بیننده را به شدت به یاد مصنوعات معماری موجود در دبی می اندازد.
منطقه برفی هم با دستگاه های برف ساز هویت برفی پیدا کرده و بناهای آن به شدت یادآور شهر مسکو هستند. جنگل هم با فواره های باران ساز، حالت استوایی خود را حفظ کرده، اما در این بین، بافت شهری را می توان طبیعی ترین منطقه دانست که از قضا شهرهای اروپایی نظیر لندن و سیدنی را در نظر بیننده تداعی می کند.
صحرا را می توان در این چیدمان، منطقه ماقبل تمدن نامید. در طول داستان، تعمداً به این منطقه و ساکنان آن بی توجهی می شود و به هیچ وجه رویدادی در آن شکل نمی گیرد و مراجعتی به این لوکیشن اتفاق نمی افتد!! هیچ شتری در “باغ وحش آرمانی” وجود ندارد. هیچ پستی در اختیار شترها نیست و اصلاً این منطقه به کل فراموش شده است. در واقع، می توان صحرا و ساکنان آن را نمادی از کشورهای عربی دانست که از نظر تمدن غرب، خارج از تمدن نوین و ماقبل مدینه فاضله مورد نظر غرب قرار دارند. آن ها در این تمدن جایگاهی ندارند و هیچکس به بود و نبود آن ها اهمیتی نمی دهد. فقط افراد ساکن در این آرمانشهر موظف هستند تا خود را با مخاطرات احتمالی ایجاد شده از طرف صحرا نشین ها (نظیر توفان شن) آماده کرده و برای دفع آن تلاش کنند. نگاهی مغرضانه که در آن اعراب، جز مزاحمت و دردسر تعریف دیگری ندارند و تنها سهم آن ها در آرمانشهر مد نظر غرب همین مقدار است!
روس ها هم اوضاع بهتری نسبت به اعراب ندارند، با این تفاوت که مردمان آن ها در این آرامانشهر نقش هایی را عهده دار هستند و تا حدودی به بازی گرفته می شوند. همان موضوع مورد توافق سازگاری میان شکارچی ها، اما در نگاه سازنده، این افراد اعضای اصلی آرمانشهر محسوب نمی شوند و حضوری از سر اجبار دارند و بیشتر جرایم به آن ها نسبت داده می شوند (به نقش خرس های قطبی در خدمت موش دقت کنید.)
ورود جودی به این آرمانشهر هم در نوع خودش جالب توجه است. او به هنگام ورود با هدفونی در گوش، به موسیقی Try Everything گوش می دهد که به نوعی تبیین کننده ماهیت رویایی اتوپیا در نظر مخاطب است:
امشب اشتباه کردم و یه مبارزه دیگه رو از دست دادم
به خودم باختم، ولی دوباره شروع می کنم
همش شکست می خورم و به زمین میفتم
اما همیشه بلند میشم تا ببینم بعدش چی می شه
پرندهها که فقط پرواز نمی کنن، اونا به زمین میفتن، ولی باز بلند می شن
هیچکس بدون اشتباه کردن چیزی یاد نمی گیره
من تسلیم نمی شم. نه، من تسلیم نمی شم
تا زمانی که به پایان کار برسم و بعدش دوباره شروع می کنم
نه، دست از تلاش برنمی دارم، حتی اگه ممکنه شکست بخورم
ولی می خوام امتحان کنم. من تسلیم نمی شم، نه، من تسلیم نمی شم
تا زمانی که به پایان کار برسم و بعدش دوباره شروع می کنم
نه، دست از تلاش برنمی دارم، می خوام امتحان کنم
ولی می خوام امتحان کنم، حتی اگه ممکنه شکست بخورم
همه چیز رو امتحان کن. همه چیز رو امتحان کن. همه چیز رو امتحان کن
من همچنان اشتباهات جدیدی می کنم، هر روز اشتباهات جدیدی می کنم
همه چیز رو امتحان کن، همه چیز رو امتحان کن، همه چیز رو امتحان کن
این موسیقی در واقع به نوعی کاربرد همان عینک های سبز رنگی را دارد که سال ها پیش سالکان شهر آز، برای ورود به آن، باید آن را به چشم می زدند تا بدین وسیله موقعیت این آرمانشهر را بهتر درک کنند (در واقع خود را فریب بدهند!). به همین دلیل هم سراب “باغ وحش آرمانی” همانند سراب “شهر زمرد” جادوگر آز، دوام چندانی نداشته و خیلی زود همه چیز آن رنگ می بازد.
اولین موقعیت رنگ باختن سراب “باغ وحش آرمانی” برای هاپس، زمان ملاقات وی با افسر پلیس، بنیامین کلاوهازر (Benjamin Clawhauser) شکل می گیرد. جایی که کلاوهازر با دیدن هاپس او را زیبا (Cute) خطاب می کند و هاپس در اعتراض به این رفتار، به او تذکر می دهد که فقط یک خرگوش می تواند خرگوش دیگر را زیبا صدا کند. در واقع اعتراض هاپس به رفتار نامتعارف کلاوهازر به عشق و علاقه نامتعارفی است که اولین پیامد شعار “همه چیز را امتحان کن امتحان” در آرمانشهر حیوانات است و هاپس تازه وارد هنوز آن را درک نکرده و به آن خو نگرفته است.
در ادامه، هاپس با چهره دیگری از این مدینه فاضله پوشالی آشنا شده و پوچ بودن شعارهای آن را بیشتر درک می کند.
تبعیض حاکم در اداره پلیس در تقسیم وظایف، آن هم فقط به واسطه کوچکی جثه و سپس تبعیض در فروش بستنی فیلی به موجودات کوچک! آن هم بر اساس قانونی که به فروشنده حق می دهد تا از خدمت رسانی به هر کسی امتناع کند!
هاپس که در اصل دختری روستایی، ساده و آرمانگراست و اطلاع زیادی از پیچیدگی های روابط شهری ندارد، از روی سادگی به مقابله با این تبعیض ها پرداخته و در اولین اقدام، با خرید بستنی فیلی برای روباهی به نام نیک وایلد (Nick Wilde) فریب وی را خورده و در تجارت کثیف او مشارکت می کند.
هاپس پس از خرید بستنی فیلی (پایان دادن به تبعیض) خطاب به بچه روباه جمله قابل تأملی می گوید:
– تو یه روز فیل میشی. آخه اینجا “باغ وحش آرمانی” است و هر کسی می تونه هر چیزی بشه.
این جمله در واقع باور هاپس از آرمانشهری است که او وظیفه حفاظت از آن را عهده دار شده است. هاپس “باغ وحش آرمانی” را سرزمین فرصت هایی می داند که حتی یک بچه روباه قادر است تا در آن به یک فیل تبدیل شود! باوری که خیلی زود رنگ می بازد و چهره واقعی خود را نمایان می سازد.
هاپس، بعد از اطلاع از دروغی که وایلد درمورد بستنی ها به وی گفته بود، به عنوان پلیس شهر، علیه وی اقدام کرده و از اینجای داستان به بعد تقابل قدیمی و سنتی روباه و خرگوش آغاز شده و کشمکشی میان این دو در می گیرد. اما در ادامه می بینیم که این کشمکش به همکاری صمیمانه ای میان آن دو منجر می شود. علت این همکاری هم صداقت درونی خالص وایلد و تمایل شدید وی به خوب بودن مطرح می شود! به گونه ای که وی رفتار کنونی خود را بازتابی از رفتار سایر افراد جامعه (یا شاید کشورهای دیگر) در قبال خود معرفی کرده و آن ها را در این موضوع مقصر معرفی می کند.
او توضیح می دهد که در دوران کودکی تا چه حد تمایل داشته تا به موجودی خوب و مفید برای جامعه آرمانی تبدیل شود، اما سابقه ذهنی بد ایجاد شده از همنسلان وی در گذشته، مانع این اعتماد سازی شده و همه او را به عنوان موجودی مکار و حیله گر می شناسند! در نتیجه او به این قانون اعتقاد پیدا کرده که:
– اگه دنیا می خواد یه روباه رو حیله گر و غیر قابل اطمینان ببینه، اینکه سعی کنی چیز دیگه ای بشی بی فایده است.
در واقع وایلد روباه با این حرف رسماً جامعه جهانی را مقصر رفتار کنونی خود دانسته و لجاجت آن ها در عدم فراموشی رفتارهای اجداد وی در گذشته را عامل بدنامی کنونی خود می داند. به نظر شما این صحبت ها کمی آشنا نیستند؟ (صحبت های جک استرا (Jack Straw) را به خاطر دارید… به گفته جک استراو، در وزارت امور خارجه بریتانیا لطیفهای وجود دارد که میگوید “تنها ایرانیها هستند که فکر میکنند بریتانیا هنوز هم ابرقدرت است.” یعنی ایرانی ها هیچگاه حاضر به پذیرش بریتانیا به عنوان یک دوست نیستند و سابقه تاریخی بد گذشته، و عدم تمایل آن ها به فراموشی آن، همواره مانع جدی شکل گیری روابط جدید و حسنه میان دو کشور شده! و این یعنی همان تفکر سنتی غلط و اصلاح نشده.
یا در جایی دیگر گفته شده بود که: “رئیس جمهور محترم ایران، آقای حسن روحانی که پس از توافق هسته ای با سران اروپایی دیدار و گفتگو داشته، یک جمله مشترک را خطاب به آن ها بیان کرده که مضمون آن این است که «گذشته ها گذشته است». به تعبیر ایشان باید فرصت های امروز را غنیمت شمرد (فارس نیوز).” یا به تعبیری بهتر، برای ورود به اتوپیای جدید غرب و به بازی گرفته شدن در آن، مجبور به این مدل رفتار خواهید بود.
در طول همکاری میان هاپس و وایلد برای حل معمای مرموز شهر، کم کم چهره دیگری از “باغ وحش آرمانی” برای هاپس آشکار می شود…
اول در باشگاه یوگایی که وی به دنبال گمشده ای وارد آن شده و در آنجا حیوانات زیادی را به صورت عریان مشاهده می کند! زمانی که هاپس به این موضوع اعتراض می کند (توجه داشته باشید که او هنوز با مولفه های اصلی و مهم آرمانشهر آشنا نشده است) مسئول باشگاه، خود و اعضای فعال را جزو گروه های طبیعت گرا معرفی کرده و با توجه به قوانین حاکم در”باغ وحش آرمانی” و اینکه هر کس می تواند هر کاری انجام دهد، موضوع را بسیار عادی و حل شده می داند! مسئله ای که هم اکنون به عنوان بخشی از آزادی های فردی در کشورهای اروپایی و آمریکایی شناخته می شود تا جایی که جزیره، رستوران، هتل و حتی شهر برهنه ها هم به صورت رسمی اعلام موجودیت کرده و زیر نظر دولت اقدام به فعالیت می کنند. مولفه بسیار مهمی که جزو زیربناهای آرمانشهر جدید غرب محسوب می شود و برای بسط و گسترش آن از هیچ تلاشی فروگذار نمی کند.
نکته بعد، وجود گروه های مافیایی به سبک فیلم پدرخوانده در اداره بخشی از این شهر به اصطلاح آرمانی است. مشخص نیست که چرا در چنین مکانی گروه های مافیایی به راحتی فعالیت می کنند و نکته جالب تر اینکه پدرخوانده و سرپرست بزرگترین گروه مافیایی شهر، یکی از کوچکترین موجودات، یعنی موش است! نمادی شناخته شده که نیاز چندانی به توضیح و کالبدشکافی ندارد.
آقای بزرگ (Mr. Big) یا همان موش پدرخوانده، قلمروی خود را در بخش زمستانی شهر قرار داده که کمترین دخالت پلیس را در آنجا شاهد هستیم. حال اینکه چرا نماد اسرائیل به عنوان پدرخوانده در روسیه ساکن شده و حکمرانی می کند، مسئله ای است که نیاز به بحث و کارشناسی جداگانه دارد. شاید این هم بخشی از توافق میان دو شکارچی قدیمی برای اداره آرمانشهر جدید باشد!
در این بخش از داستان، ناگهان از اتفاق مهمی پرده برداری می شود. نیرو و اراده ای در شهر، سعی دارد تا با انجام برخی اقدامات، هدف نهایی از شکل گیری “باغ وحش آرمانی”را هدف قرار داده و آن را نابود کند. بازگرداندن خوی درندگی به حیوانات گوشتخوار و پایان زندگی مسالمت آمیز میان شکار و شکارچی، هدفی است که این نیروی مرموز آن را دنبال می کند.
هاپس که از طرف فرمانده خود به شدت تحت فشار قرار گرفته، دست به کار شده و ضمن ادامه تحقیقات در مورد علت اصلی بروز این رویدادها، برای آرام کردن اذهان عمومی فرضیه ای را مطرح می کند:
– خبرنگار: در مورد حیواناتی که وحشی شدن، چی میتونید بگید؟ آیا از گونههای مختلفی هستن؟
– هاپس: بله، هستند.
– خبرنگار: خب. پس ربطش چیه؟
– هاپس: ما فقط میدونیم که همه اونها از شکارچیان هستند.
– خبرنگار: پس فقط شکارچیان، وحشی میشن؟
– هاپس: دقیقاً. بله دقیقاً همینطوره.
– خبرنگار: چرا؟ چرا همچین اتفاقی میفته؟
– هاپس: هنوز نمی دونیم، اما شاید ارتباطی با زیست شناسیشون داشته باشه.
– خبرنگار: منظورتون از زیست شناسی چیه؟
– هاپس: یک مؤلفه زیست شناسی، مثلاً یه چیزی در دی.ان.ای اونها.
– خبرنگار: در دی.ان.ای اونها؟ میشه بیشتر توضیح بدید؟
– هاپس: بله. منظور من اینه که هزاران سال پیش شکارچیان، با غریزه وحشیگریشون زنده موندن. به هر دلیلی، به نظر میرسه که اونها دارن به روند وحشیانهی اولیه خودشون برمیگردن.
هاپس در یک سخنرانی عجولانه، خوی درندگی شکارچیان را عامل ذاتی بروز خشونت در”باغ وحش آرمانی” معرفی می کند و همین امر موجب بروز جریان دو قطبی جدید (شکار و شکارچی) در این شهر می شود.
اما به مرور مشخص می شود که فرضیه هاپس، اشتباه بوده و نتیجه گیری وی ناشی از همان باور تاریخی اصلاح نشده وی (گروه شکار)، در مورد گذشته شکارچیان است! باوری که تا از بین نرود، اتوپیا معنایی ندارد.
پیش از بررسی ادامه داستان، لازم است تا نکته مهمی درباره ترکیب شهروندان “باغ وحش آرمانی” مورد بررسی قرار گیرد. با توجه به اینکه این آرامنشهر در واقع باغ وحشی برای پستانداران محسوب می شود، وجود حیواناتی مانند گوسفند و میش در آن کمی عجیب به نظر می رسد! این در حالی است که در کمال تعجب، هیچ اثری از حیواناتی مانند میمون، گوریل، شامپانزه و… در این شهر وجود ندارد. حالا چرا کارگردان ها از آوردن حیواناتی که شباهت های ظاهری به انسان ها دارند، خودداری کردند، خود جای تحقیق و بررسی مجزا دارد!
کارگردان با قرار دادن حیواناتی مانند قوچ و میش که هیچ ارتباطی به باغ وحش ندارند، سعی کرده تا یکبار دیگر با خط کشی و صف بندی ویژه خود، ایزوله و دسته بندی کردن ساکنان اتوپیا را مهم جلوه داده و آن را گوشزد نماید!
همانطور که شترها جایی در این آرمانشهر ندارند، وجود قوچ و میش ها هم اشتباهی تاریخی محسوب می شد و پیامدهای منفی خود را به همراه داشت. زیرا در ادامه، مشخص می شود که همه ماجرای وحشی شدن شکارچیان، توطئه ای از سوی میش دستیار شهردار (Bellwether) بوده است. زیرا هنوز باور داشته که شکارچیان خوی درندگی خود را فراموش نکرده اند و می توانند در آینده دوباره روش گذشتگان خود را در پیش بگیرند. کارگردان یکبار دیگر همان تفکری که در هاپس هم وجود داشت را عامل برهم خوردن آرامش آرامنشهر معرفی می کند و مخاطب را به این نکته توجه می دهد که تفکر سنتی شکار از گذشته شکارچی تا زمانی که وجود داشته باشد و اصلاح نشود، آرمانشهری وجود نخواهد داشت.
این موضوع زمانی نمود پیدا می کند که در صحنه ای، جودی هاپس خرگوش، نیک وایلد روباه را عاشق خود خطاب می کند (عشق نامأنوسی که طبق شعار “باغ وحش آرمانی” باید هر چیزی را آزمود!! منطقی و ممکن می نماید) یعنی سرانجام، شکار عاشق شکارچی شده، گذشته ها فراموش شده و بدین ترتیب مقدمات برپایی اتوپیای پایدار و مورد قبول غرب شکل می گیرد. اتفاقی که سازندگان این انیمیشن به شدت سعی دارند تا آن را در قالب داستانی کودکانه و زیبا در ذهن نسل جدید شکار و شکارچیان نهادینه کرده و دنیا را برای رسیدن به آرمانشهر مد نظر خود آماده کنند.
نکته های جالب:
ا Zootopia در واقع از ترکیب دو کلمه Zoo (به معنی باغ وحش) و Utopia (به معنی آرمانشهر) ساخته شده که اشاره به زندگی ایده آل حیوانی در پشت قفس های لیبرالیسم دارد!!! (در واقع سیستم ارائه شده برای زوتوپیا همان سیستم حکومتی لیبرال دموکراسی هست که غرب آن را آخرین و بهترین سیستم ارائه شده می داند و افراد ضد این سیستم را افرادی ابرشرور معرفی می کند) هارمونی و نظم نوینی که تمام افراد جوامع با خصوصیات مختلف و حتی دشمنان خونین را در خود جای می دهد، آرمانشهری را ایجاد کرده که با شعارهایی همچون “هرکس میتواند هرچه میخواهد باشد” یا “همه چیزها رو امتحان کن” (شعر شکیرا!) حد و مرزها و موانع اخلاقی را از بین برده و طبق تعریف لیبرالیسم همه چیزها را مباح اعلام می کند و همانطور که در طول فیلم میبینیم، ارتباط با مافیا، فرار مالیاتی، پیوستن به کلوپ طبیعت گرایان و عریان شدن اعمال بدی نمی باشند و مباح تلقی می شوند.
در این انیمیشن در واقع حیوانات جایگزین انسانها با نژادها و خصوصیات مختلف شده اند و هر یک از انواع حیوانات نماینده گروهی خاص از انسان هاست، برای تطبیق بهتر، در نوع حیوانات فقط پستانداران استفاده شده و سن خرگوش(24سال) و سن روباه(32سال) مطابق سن انسان ها می باشد. شاید بتوان گفت که سازندگان مفهوم حیوان بودن انسان (به گفته خیلی از متخصصان و دانشمندان غربی!) و بحث های تکاملی را در این اثر لحاظ کرده اند.
این که یک موش (نماد یهودی ها!) اینقدر قدرتمند هست و نوع حیوانات انتخاب شده (مثلا اینکه گوسفندها مسئول همه توطئه ها نشان داده می شوند) و تطبیق آنها در فیلم خودش یک بحث جداگانه است که نیاز به بررسی بیشتری دارد، در این مورد پیشنهاد می کنم حتما این ویدیو را ببنید و توضیحات و لینک های نوشته شده را نگاهی بیندازید: aparat.com/v/uJ9dh
خب بالاخره تموم شد!
بازم ببخشید که اینقدر بلند بود!
ممنون که خوندید ❤
یاعلی :)
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقد انیمیشن soul: کی میخواد حالش خوب بشه؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
تحلیل و نقد انیمیشن Soul و مقایسه ای با انیمیشن Inside Out
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی انیمیشن the mitchells vs. the machines