فریده قزوینی *** میخوانم و مینویسم.
درباره انیمیشن روح
این روزها حرف و عکس انیمیشن تازه soul (روح) خیلی جاها در فضای مجازی دیده میشود. من هم تماشا کردم. دوبار در چند روز اخیر. خیلی دوستش داشتم و تماشای آن فارغ از حرف و ایدهای که مطرح میکرد، فوق العاده لذتبخش بود. تصاویر کارتونی زیبا ، مناظر باشکوه همراه موسیقی عالی. بسیار خوشساخت و حرفهای و تماشایی. اگر چه انیمیشنهای معروف قبلی هم در ساخت و پرداخت چیزی کم نداشتند ولی این را بیش از آنها، حتی بیشتر از inside out پسندیدم.حالا نظر و دیدگاه شخصیام را مینویسم. درحالیکه فکر میکنم لازم است باز هم فیلم را با دقت بیشتری ببینم و البته دربارهاش بخوانم. بنابراین این یادداشت را احتمالا بعدا تکمیل کنم. چه بسا که تغییر هم داشته باشد.
ماجرا از این قرار است که جو گاردنر، معلم موسیقی، همین که به موفقیت و آرزوی دیرینهاش یعنی نواختن پیانو در یک کنسرت بنام میرسد، میمیرد. درست در یک قدمی موفقیت، تبدیل میشود به یک روح در جایی آنسوی زمین. جایی مثل برزخ. معلوم است که او نمیخواهد الان بمیرد. دوست دارد به زمین و به زندگی برگردد. و همین اساس و موضوع محوری و اصلی این فیلم است.فیلم درباره مرگ و زندگی است. به نظر فلسفی میآید ولی پیچیده و آزاردهنده نیست. ظاهرا فرادینی و فرامذهبی است یا من متوجه مدل رویکرد خاصی در این باره نشدم. زاویه دیدش به مرگ و زندگی، قابل درک و پذیرش است. اگرچه خودش هم در صحنهای میگوید «این فضا هم واقعی نیست و صرفا یک تصور است». خیلی راحت میتوانی آنرا بپذیری و به تماشا و دنبال کردن داستان ادامه دهی.
جو گاردنر در آنسوی زمین، با روحی همراه میشود به نام 22. روحی بدقلق، خشمگین و منفی که تمایلی به زندگی روی زمین ندارد و آن را کسالت بار میداند. 22 هم تعجب میکند که جو گاردنر که زندگی معمولی و حتی بدی داشته چرا چنین مشتاق به بازگشت به آن است؟ واقعا چرا؟ 22 هم مثل سایر روحها قبل تولد و ورود به زمین، به یک جرقه ( انگیزه) نیاز دارد تا بتواند جواز ورود به زمین و زندگی را بگیرد. هر چند هیج انگیزهای ندارد و به هیچ چیز و هیچ کاری علاقهمند نیست.واقعا این جرقه چه چیزی میتواند باشد؟ چه انگیزهای؟ 22 تصور میکند چون هیچ چیز قابلی ندارد، برای لایق زندگی بودن آماده نیست و هرگز به زمین نخواهد رفت. جو گاردنر موسیقی، جاز و پیانو را تنها دلیل زندگیاش میداند و دگر هیچ.
نقطه طلایی فیلم آنجاست که اشاره میکند اهداف و علایق نمیتوانند جرقه باشند. دلیل و انگیزه زندگی آنها نیستند. جرقه از جنس دیگری است نه از مدل دستاورد. از آنهایی که امروزه اساتید و سخنرانهای انگیزشی میگویند، نیست. معمولا از آنها میشنویم که اگر رسالت و استعداد خود را پیدا نکنی، هیچ کار ارزشمندی نکردهای. مدام افراد را به هدفگذاری و رسیدن به آن تشویق میکنند. و این نگرانی را به دلها میاندازند که نکند در مسیر درستم نیستم؟ نکند در راه منحصربهفرد زندگیام اشتباه کرده باشم؟ اینجاست که این فیلم کارت زرد اخطار را به این افراد که خیلیهایشان از این راه کسب درآمد میکنند، نشان میدهد. من که کیف کردم!
البته که تعداد زیادی از افراد ویژگی منحصربهفردی ندارند. مگر قرار بوده همه نابغه باشند؟
شگرد دیگر این کارشناسان انگیزشی این است که میپرسند: میخواهی روی زمین برای چه چیزی معروف بشی؟ و اگر بمیری و ببینی میتوانستی آدم دیگری باشی چه؟ اینها برای برانگیحتن و فروش محصول و دوره آموزشی است!
مگر هدف و معنای زندگی چیست؟ معروف شدن؟ رسیدن؟ رسیدن به چه چیزی؟ یا دائم در شک و تردید بودن که نکند در مسیر اشتباهی باشم؟
همین بود که 22 هم علاقهای به زندگی نداشت همه حس انزجار او از همین صداها میآمد. از صدای سرزنشهایی که دورنش رخنه کرده بودند. سرزنش برای بیهدفی و بیعلاقگی. و در نتیجه حس بیارزشی هم برای خودش و هم اصل زندگی.
نمونه دیگر شخصیت آرایشگر فیلم بود که روزی آرزو داشت دامپزشک شود و حالا که نشده بود، انتظار میرفت افسرده و ناامید باشد و دور افتاده از معنای زندگی؟ نه نه اصلا اینطور نیست. در همین شغل آرایشگری هم او معنایی پیدا کرده بود و با رضایت خاطر کار و زندگی میکرد.
این مفهوم و برداشت، حرف متفاوت این فیلم بود که از شنیدن و دیدنش لذت بردم. زندگی و درک آن در معمولی بودن. آنجایی که بالاخره جوگاردنر بعد از اولین اجرا میگوید: «چیز خاصی هم نبود. حالا بعد این چی میشه؟» و جواب شنید که: «همینه دیگه. فردا شب هم تکرار میکنیم.» بله. رسیدن به هدف چندان هم چیز خاصی نبود. زندگی ادامه داشت.
تلنگر دیگر فیلم، نمایش روح آدمهای زنده در دنیای خلسه بود. آدمهایی که در روی زمین زنده هستند و چنان غوطهور در کاری در لحظه اکنون شدهاند که روحشان به آن سو رسیده. به دنیایی از جنس ماورا. و افرادی از دسته دیگر که آنها هم روی زمین زندهاند ولی در فکر و خیال خود گرفتارند. گویی روحشان جایی گیر کرده و اسیر است. آدمهای گیر کرده در خود. اسیر در ذهن و فکر و زندگی خودشان. غرق شده در دنیای سیاهی از جنس نبودن و حس نکردن.
فیلم یادآوری میکند که ارزش زندگی درک همین لحظههای ساده است. در همین اتفاقهای کوچک روزمره. در حرکت. در تماشای اطراف. در رنگها و حسها و صداها و مزهها. و نه در تلاش برای رسیدن و معروف و ماندگار شدن. اصلا همین درک حسها و چشیدن لحظهها بود که جواز زندگی را به 22 هم رساند.
من انیمیشن روح را به همین سادگی دیدم و حرفش را شنیدم و حس بسیار خوبی گرفتم. چند پیشنهاد فیلم و کتاب مشابه هم گرفتم که هنوز ندیدم و نخواندم. مثل فیلم این یک زندگی شگفتانگیز است و کتاب سفر روح مایکل نیوتن.
شما چطور؟ لطفا اگر کارتون را تماشا کردید نظرتان را برای من بنویسید. این کارتون چنان مورد علاقهام قرار گرفته که حتما بارها و بارها خواهم دید و باز هم به آن فکر میکنم.
راستی که درک معنا و مفهوم زندگی، آنچه به حقیقت نزدیک است، بسیار دشوار است. شاید همین درک ساده آنریال قدمی در راه رسیدن به او و او شدن، باشد؟ ولی بعد آن چه؟ واقعا بعد مرگ چه اتفاقی میافتد؟ آن دنیای دیگر، هست؟ کجاست؟ جایی خارج از کهکشان خودمان، راه شیری، نیست؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
تحلیل انیمیشن زوتوپیا
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقد و تحلیل دو انیمیشن معروف که حتما دیدید!
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی انیمیشن the mitchells vs. the machines