اتک آن تایتان چطور در پنج اپیزود اول مخاطب را جذب می‌کند

مدتی می‌شد به نظرم می‌رسید با هرکس که حرف می‌زنم بالاخره یک جایی از حرفش به انیمه‌ی اتک آن تایتان (Attack on Titan) اشاره می‌کند. دوستی که می‌خواست ایده‌های من را درباره‌ی داستانم نقد کند از اتک آن تایتان مثال آورد. دوست دیگری که می‌خواست درباره‌ی اوج شگفت‌انگیز بودن یک داستان مثال بیاورد به اتک آن تایتان اشاره کرد. با دوست دیگری داشتم درباره‌ی محاسن دنیاسازی و ایده‌پردازی مانگای برزرک (Berserk) حرف می‌زدم و او به من گفت:‌ «آره، برزرک طراحیش حرف نداره. ولی اتک آن تایتان عمق فلسفی مانگا رو نشون می‌ده.» و در ادامه، ضمن تلاش برای اسپویل نکردن داستان، منظورش را واضح‌تر بیان کرد.

تمام اشخاصی که لب به تحسین اتک آن تایتان گشودند، سلیقه و فاز متفاوت داشتند،‌ ولی ظاهراً همه‌یشان روی عالی بودن این اثر توافق نظر داشتند. حالا صحبت دوستان خودم به کنار، جوامع اینترنتی‌ای که بهشان سر می‌زنم هم از تحسین این مانگا/انیمه پر شده است. خوب که فکر می‌کنم، می‌بینم حتی به یک نظر منفی یا حتی ولرم درباره‌ی آن برخورد نکرده‌ام. در واقع نکته‌ی جالب اینجاست که طبق نظرات داستان هرچه جلوتر می‌رود بهتر می‌شود و هیجان‌زده‌ترین و مثبت‌ترین نظراتی که بهشان برخورد کردم درباره‌ی چپتر صد و خورده‌ای مانگا بودند.

به‌ندرت پیش می‌آید این حجم از تحسین و جوزدگی را درباره‌ی یک اثر داستانی مشاهده کنم. طبعاً این قضیه هرکسی را کنجکاو می‌کند. همچنین از یک جایی به بعد احساس کردم اگر باز هم کسی در گفتگو به اتک آن تایتان اشاره کند و من بگویم: «نه، هنوز ندیدمش.» مایه‌ی آبروریزی است. بنابراین، با این‌که کلی انیمه و سریال و کارتون دیگر در نوبت بود، اتک آن تایتان را با پارتی‌بازی آوردم اول صف و مشغول تماشایش شدم.

نظرات مثبت نسبت به انیمه/مانگا انتظار من را از آن به‌شدت بالا برده بودند و طبق تجربیات مشابه قبلی انتظار داشتم کمی تا قسمتی ناامید شوم، ولی نه… به قول معروف: They delivered. وقتی دیدم سر صحنه‌ی آخر اپیزود اول تنم مورمور شده (اتفاقی که این روزها به‌ندرت پیش می‌آید)، فهمیدم که این جوگیری الکی نیست و حتی خودم هم به‌زودی قرار است تحت‌تاثیر آن قرار گیرم.

برای همین تصمیم گرفتم مقاله‌ای بنویسم و در آن به این سوال جواب دهم: دلیل جذاب بودن شروع اتک آن تایتان چیست؟ در انیمه چه جادویی هست که باعث شد من در همان اپیزود اول به آن جذب شوم و جذب بمانم؟ برای جواب به این سوال تصمیم گرفتم مشاهداتم را از پنج اپیزود اول انیمه، در همان لحظه که تجربه‌یشان کردم، ثبت کنم تا شاید از این مشاهدات به نتیجه‌ای کلی‌تر درباره‌ی دلایل جذاب بودن بعضی داستان‌ها برسم. من در این لحظه که این مطلب را می‌نویسم، انیمه را فقط تا آخر اپیزود ۵ تماشا کرده‌ام و این تصمیم عمدی‌ست، چون نمی‌خواستم آگاهی نسبت به اتفاقات و غافلگیری‌های آتی درک من را از اتفاقات این پنج اپیزود دگرگون کند.  اهمیت چنین چیزی موقعی برایم معلوم شد که بعد از فصل ۸ خجالت‌آور بازی تاج‌وتخت (Game of Thrones)، به خودم آمدم و دیدم نسبت به اپیزودهای اولیه هم دلسرد شده‌ام و درست یادم نمی‌آید که چرا سریال تا این حد هیجان‌زده‌ام کرده بود. انگار که آن حس فوق‌العاده برای همیشه از بین رفته بود، چون آن حس به سرانجام شگفت‌انگیزی وابسته بود که هیچ‌وقت تحویل داده نشد. حالا می‌خواهم برای اتک آن تایتان این حس‌های مقطعی را جایی ذخیره کنم. طبعاً چیزهایی که درباره‌ی هر اپیزود می‌گویم ممکن است در آینده اشتباه از آب دربیاید یا ناشی از درک ناقص از داستان باشد یا گمانه‌زنی‌هایم خیلی از مرحله پرت باشد، ولی خب نمک ماجرا همین است. همچنین نوشته‌ی مربوط به هر اپیزود کل محتوای اپیزود را اسپویل می‌کند (شاید حتی در همان خط اول)، بنابراین اگر انیمه را تماشا نکرده‌اید، از خواندن متن مربوط به آن پرهیز کنید.

با این تفاسیر، اجازه دهید برویم سراغ اپیزود اول:

اپیزود اول:

To You, 2000 Years Later

The Fall of Shiganshina, Part (1)

متاسفانه پیش از دیدن انیمه باخبر شده بودم که در آینده یک پیچش داستانی (Plot Twist) عظیم برملا می‌شود و این پیچش به‌نوعی به اسم خود انیمه (اتک آن تایتان) مرتبط می‌شود. با این‌که از خود این پیچش به طور دقیق خبر ندارم، ولی همین که می‌دانم وجود دارد خودش یک اسپویل بزرگ محسوب می‌شود و باعث شد کرمی به وجودم بیفتد و سعی کنم نشانه‌های آن را در تمامی جنبه‌های داستان بجویم.

در همان دقیقه‌ی اول انیمه تکلیف خودش را با بیننده مشخص می‌کند. یک عده آدم داخل شهری که دورش دیوار کشیده شده ایستاده‌اند و با ترس و لرز به تایتان قرمزرنگی که بیرون ایستاده نگاه می‌کنند. این داستان قرار است درباره‌ی نبرد انسان‌ها و تایتان‌ها باشد. دقت کنید که کشمکش اصلی داستان چقدر سریع معلوم می‌شود: در همان دقیقه‌ی اول.

در مقدمه‌ی دوم یک سری سوارکار را می‌بینیم که با حرکات آکروبایتک دخل یک تایتان را در محیط جنگل درمی‌آورند. این صحنه مکمل قسمت اول است و به ما نشان می‌دهد که انسان‌ها به لطف شمشیرها و حرکات آکروباتیک قادرند در برابر تایتان‌ها ایستادگی کنند و درمانده نیستند.

یکی از اولین نشانه‌های احتمالی از پیچش داستانی آینده جمله‌ای است که در ابتدای ترانه‌ی افتتاحیه‌ي انیمه بیان می‌شود:

You’re the prey, and we’re the hunters.

از این جمله اینطور برمی‌آید که انسان‌ها شروران داستان هستند و دارند تایتان‌های مظلوم را شکار می‌کنند. هرچند اگر این ایده صحیح باشد، به‌شدت کنجکاوم ببینم چطور در داستان پیاده می‌شود، چون آنطور که از این اپیزود برمی‌آید تایتان‌ها مشخصاً نقش مهاجم را دارند. در کل متن ترانه‌ی افتتاحیه طوری‌ست که کنجکاوی آدم را برمی‌انگیزد.

موسیقی و تیتراژ افتتاحیه‌ی انیمه هم خوشایند است. با توجه به تصاویر پخش‌شده از نبرد تایتان‌ها و انسان‌ها تا حد زیادی جو داستانی را که قرار است تجربه کنید در ذهن‌تان جا می‌اندازد. به طور کلی یکی از نقاط قوت انیمه این است که بسیار سریع و ضربتی به شما اعلام می‌کند با چه داستانی روبرو هستید و از مقدمه‌چینی حوصله‌سربر در آن خبری نیست.

پس از اتمام تیتراژ پسربچه‌ای به نام ارن (Eren) نشان داده می‌شود که دارد خواب حمله‌ی تایتان‌ها را می‌بیند. احتمال می‌دهم خوابش نشانه‌ی رازی باشد که قرار است بعداً‌ برملا شود، ولی من چیز زیادی از آن سر در نیاوردم.

پس از این صحنه از طریق متنی روی صفحه اطلاع داده می‌شود که وقایع داستان در سال ۸۴۵ دنبال می‌شود. به‌شخصه کنجکاوم بدانم مبدا این تاریخ چیست. هرچند مطمئن نیستم داستان در زمین خودمان اتفاق می‌افتد یا دنیایی خیالی. البته منطق به ما می‌گوید که در دنیایی خیالی،‌ ولی بین مردم کسی را دیدم که تی‌شرت و شلوار جین به تن داشت و این من را به شک انداخت که نکند زمینه‌ی داستان پساآخرالزمانی باشد؟‌

از دیالوگ یکی از شخصیت‌ها هم اینطور برمی‌آید که صد سال اخیر انسان‌ها در صلح و آرامش زندگی می‌کرده‌اند و حمله‌ای که در این اپیزود اتفاق می‌افتد شروع موجی جدید – و احتمالاً سهمناک‌ترین موج حمله تا به این لحظه – است.

پس از آن سکانس کوتاهی از شخصیت کشیش‌مانندی نشان داده می‌شود که می‌گوید: «دیوارها ساخته‌ی خدا هستند. برای همین هیچ‌کس نمی‌تواند بهشان تعرض کند.» اتفاقاً برای شخص خودم هم سوال است که این دیوارهای بزرگ ساخته‌ی دست چه‌کسانی هستند و چطور انسان‌ها وسط حمله‌ی تایتان‌ها موفق به ساختن‌شان شده‌اند. احتمالاً پیش‌زمینه‌ی داستانی ساخته شدن‌شان در آینده نقش مهمی در داستان خواهد داشت.

در ادامه ارن و خواهرش میکاسا (Mikasa) به استقبال سپاه دیده‌بان‌ها (Survey Corps) می‌روند. مادر یکی از اعضای سپاه نزد سربازها می‌آید و از آن‌ها پسرش موزس (Moses) را طلب می‌کند. رییس سپاه دستی قطع‌شده را به مادر نشان می‌دهد و با لحنی احساسی از بی‌کفایتی خود ابراز پشیمانی می‌کند. ظاهراً مردم از سپاه دیده‌بان‌ها دل خوشی ندارند و احساس می‌کنند مالیات الکی صرف‌شان می‌شود. ولی چون ارن خودش آرزوی پیوستن به آن‌ها را دارد، از این موضوع شاکی‌ست و اگر به خاطر دخالت میکاسا نبود، نزدیک بود با یکی از شهروندان معترض دعوایش شود.

در بعضی انیمه‌ها رسم است که وسط هر اپیزود یک میان‌پرده (Intermission) نمایش داده شود. میان‌پرده‌های اتک آن تایتان درباره‌ی دنیای انیمه اطلاعات می‌دهند. در اپیزود اول درباره‌ی ساختار دیوارها توضیح داده می‌شود. انسان‌های بازمانده داخل سه دیوار دفاعی زندگی می‌کنند: دیوار ماریا (Wall Maria) یا دیوار بیرونی، دیوار رز (Wall Rose) یا دیوار وسطی و دیوار سینا (Wall Sina) یا دیوار داخلی و فاصله‌ی بین هر دیوار نیز به ترتیب ۱۰۰ کیلومتر، ۱۳۰ کیلومتر و ۲۵۰ کیلومتر است.

یکی از مشکلاتی که به هنگام خواندن داستان‌های گمانه‌زن برایم پیش می‌آید این است که گاهی درست نمی‌توانم اطلاعات رد و بدل‌شده را در ذهنم تصور کنم. مثلاً سوژه‌ی رمان اسطوره‌ی گمل (David Gemmell’s Legend) هم هفت دیوار اسمدار بود که شخصیت‌های داستان باید در برابر هجوم بیگانگان از آن‌ها محافظت کنند. در طول رمان اطلاعاتی درباره‌ی ساختار این دیوارها داده می‌شد، ولی من درست نمی‌توانستم این اطلاعات را در ذهنم مجسم کنم. ولی در اتک آن تایتان با یک عکس ساده و توضیح کوتاه زمینه‌ی داستان کاملاً روشن می‌شود. به طور کلی ارائه‌ی تصویری واضح و شفاف (Transparent) از همان ابتدای امر یکی از نقاط قوت داستان است و نقش موثری در درگیر کردن مخاطب دارد. به‌عبارت دیگر، در بعضی داستان‌ها نویسنده سعی دارد تصویری دقیق از دنیای خیالی داستانش ارائه کند، اما همیشه چند نقطه‌ی کور در ذهن مخاطب باقی می‌ماند و باعث می‌شود نتوانید آنطور که باید و شاید با داستان و دنیایش ارتباط برقرار کنید. اما اتک آن تایتان این مشکل را ندارد. انگار سازندگان انیمه می‌دانسته‌اند در هر مقطع از داستان مخاطب باید از چه چیزهایی اطلاع داشته باشد و آن اطلاعات را در اختیارش قرار می‌دهند.

پیش از رسیدن به نقطه‌ی اوج اپیزود اول، یکی دیگر از شخصیت‌های مهم داستان معرفی می‌شود: آرمین (Armin). من می‌دانم او قرار است شخصیت مهمی باشد، چون اسمش را زیاد شنیده‌ام. اتفاقاً شیوه‌ی معرفی او هم به شکلی انیمه‌وار (!) نشان‌دهنده‌ی این اهمیت است. چون اولین حضور او در داستان موقعی‌ست که چندتا قلدر دارند به او زور می‌گویند و فقط موقعی که سر و کله‌ی میکاسا پیدا می‌شود دست از سر او برمی‌دارند. معمولاً در انیمه‌ها قانون «فلفل نبین چه ریزه، بشکن ببین چه تیزه» رایج است و هروقت شخصیتی ضعیف و توسری‌خور دیدید، می‌توانید مطمئن باشید در آینده دمار از روزگار همه درخواهد آورد.

در لحظه‌ای که آرمین پیش‌بینی می‌کند که روزی دیوارها شکسته خواهند شد، به شکلی ناگهانی صدای رعد‌وبرق‌مانندی شنیده می‌شود و سکانسی حماسی از حمله‌ی تایتان‌ها به شهر آغاز می‌شود. تایتان قرمزی که در ابتدای انیمه نشان داده شد، به‌مراتب قدبلندتر از تایتان‌های دیگر است و موفق می‌شود سوراخی روی دیوار ایجاد کند و از آن سوراخ تایتان‌ها داخل شهر سرازیر می‌شوند و جمعیت را قلع‌وقمع می‌کنند. یکی از این تایتان‌ها مادر ارن و میکاسا را می‌کشد و بدین ترتیب اپیزود اول به پایان می‌رسد.

صحنه‌ی کشته شدن مادر ارن و میکاسا فوق‌العاده است و به‌لطف کارگردانی و موسیقی قوی شما هم در آن لحظه حس خشم توام با درماندگی را که در چشمان ارن موج می‌زند حس می‌کنید. در لحظه‌ای که ارن و میکاسا سعی دارند با درماندگی مادرشان را از زیر آوار بیرون بیاورند و تایتانی هم در حال نزدیک شدن به آن‌هاست، هانس (Hannes) به‌عنوان ناجی سر می‌رسد. در ابتدا او با شمشیری آخته و قیافه‌ای مصمم به سمت تایتان می‌شتابد تا کلکش را بکند، اما به محض این‌که نگاهی به صورتش می‌اندازد، از این کار پشیمان می‌شود، دوتا بچه را برمی‌دارد و مادر را به حال خود رها می‌کند. در این قسمت دلیل فرار کردن هانس پس از دیدن صورت تایتان کنجکاوی‌ام را برانگیخت. در ابتدا به نظر می‌رسد عامل دودلی هانس بزرگ و ترسناک بودن تایتان است، ولی آیا امکانش است این دو از قبل همدیگر را بشناسند؟

در کل اپیزود اول اتک آن تایتان بهتر از این نمی‌توانست باشد. تقریباً همه‌ی وظایفی که شروع یک داستان باید انجام دهد به بهترین شکل ممکن انجام می‌دهد:

– ایجاد تصویری نسبتاً دقیق از دنیای داستان: دنیای انسان‌ها که تحت محافظت سه دیوار است و دنیای بیرون که تایتان‌ها در آن پرسه می‌زنند

– معرفی شخصیت‌های اصلی و ویژگي‌های مهم‌شان:  ارن (متعصب بودن)، میکاسا (خونسرد و منطقی بودن)،‌ آرمین (ضعیف، شکننده و عاقل بودن)

– معرفی کشمکش اصلی: نبرد بین انسان‌ها و تایتان‌ها

– معرفی کشمکش فرعی:‌ بی‌فایده بودن سپاه دیده‌بان‌ها در نظر مردم و میل ارن به پیوستن به آن‌ها

اگر قصد داستان نوشتن دارید،‌ به نظرم بررسی اپیزود اول اتک آن تایتان و کارهایی که برای درگیر کردن مخاطب با داستان در آن انجام شده کلاس درس مفیدی‌ست.

اپیزود دوم:

On That Day

The Fall of Shiganshina, Part 2

پنج دقیقه‌ی اول اپیزود به نمایش حمله‌ی تایتان‌ها و به سوگواری خشم‌آگین ارن برای مرگ مادرش سپری می‌شود. حرفی که هانس به ارن می‌زند جالب است: «تو نتونستی مادرتو نجات بدی، چون قدرت این کارو نداشتی.» ارن با شنیدن این حرف کفری می‌شود، ولی انتظار می‌رود همین جمله کاتالیستی برای تبدیل شدن او به مبارزی قدرتمند بشود.

در ادامه یکی از بخش‌های دنیاسازی که باب طبع من است درباره‌ی منطقه‌ي شیگانشینا نشان داده می‌شود. شیگانشینا ناحیه‌ای است که از دیوار بیرون زده و به‌عنوان تله‌ای برای جذب کردن تایتان‌ها استفاده می‌شود. هدف از این کار پایین آوردن هزینه‌ی دفاع و همچنین صرفه‌جویی در مصرف منابع نظامی‌ست. به همین خاطر ساکنین شیگانشینا به هدف اصلی حمله‌ی تایتان‌ها تبدیل شده‌اند و فقط یک راه فرار دارند: خروج از شیگانسینا از طریق کشتی‌های نجات. ارن، میکاسا و آرمین سوار یکی از این کشتی‌ها می‌شوند و از شیگانشینا فرار می‌کنند.

در ادامه یکی از حماسی‌ترین صحنه‌هایی که در آثار داستانی اخیر دیدم اتفاق می‌افتد. شکسته شدن دروازه‌ي شیگانشینا توسط تایتان زره‌پوش. برای مخوف جلوه دادن این تایتان از چند تکنیک ساده ولی به‌شدت موثر استفاده شده است:

– قد بسیار بلند آن، در حدی که حتی تایتان‌های معمولی در مقایسه با او کوتوله به نظر می‌رسند.

– سرعت بسیار زیاد او. عموماً شخصیت‌های غول‌پیکر سرعت پایین دارند، ولی این تایتان مثل قهرمان دوی صد متر به سمت دروازه می‌دود و صحنه‌ی دویدن موجودی عظیم‌الجثه با سرعتی سرسام‌آور (خصوصاً با توجه به تدوین و کارگردانی بی‌نظیر انیمه) مو به تن هرکسی سیخ می‌کند.

– یک جمله‌ي ساده از زبان یکی از سربازان: «این دیگه چیه؟» این جمله نشان می‌دهد حتی کسانی که کارشان مبارزه با تایتان‌هاست نمونه‌ی این تایتان را مشاهده نکرده‌اند و این دیالوگ ساده نشان می‌دهد اوضاع تا چه حد خیط است. امیدوارم در آینده بین این تایتان و یکی از شخصیت‌های داستان مبارزه‌ای دربگیرد. هرکس که بتواند این تایتان را شکست دهد، به افسانه تبدیل خواهد شد.

– ظاهر تایتان:‌ چشم‌های باریک زرد، موی کوتاه خاکستری و بدن عضلانی. به طور کلی طراحی ظاهر تایتان‌ها از نقاط عطف انیمه است و شبیه معادل آشنایی‌زدایی‌شده‌ی (Defamiliarization) انسان‌هاست و آدم حس نمی‌کند با یک هیولای غریبه طرف است. مثلاً طراحی گرندل در انیمیشن بیولف (Beowulf) نیز از چنین ویژگی‌ای برخوردار بود. فکر می‌کنم طراحی نسبتاً انسانی تایتان‌ها بعداً قرار است نقش مهمی در داستان داشته باشد. مشخص است که تایتان‌ها صرفاً برای «کول» به نظر رسیدن این‌گونه طراحی نشده‌اند.

پس از خودنمایی تایتان زره‌پوش به اولیاء امور خبر داده می‌شود که دیوار ماریا (دیوار بیرونی) شکسته شده است. ارن روی کشتی قسم می‌خورد که تک‌تک تایتان‌ها را از بین ببرد و بدین ترتیب قوس داستانی شخصیت او معلوم می‌شود. طی سکانسی کوتاه نشان داده می‌شود که پدر ارن و میکاسا زنده است، در حال درشکه‌سواری‌ست و خدا خدا می‌کند که آن‌ها هم زنده باشند.

پس از این قسمت دوباره به تنش‌های اجتماعی پرداخته می‌شود. تعداد پناهجویانی که از شیگانسینا به داخل دیوار رز آمده‌اند زیاد است و انسان‌ها با مشکل کمبود غذا مواجه شده‌اند. آرمین برای ارن و میکاسا یک قرص نان می‌آورد و یکی از سربازان با انزجار به آن‌ها نگاه می‌کند و با صدای بلند می‌گوید: «تایتان‌ها که از دیوارها عبور کردن. پس چرا آدم‌های بیشتری نخوردن؟» ارن پس از شنیدن این جمله، طبق معمول عصبانی می‌شود و می‌رود با سرباز دعوا کند، اما آرمین میانجی‌گری می‌کند و قضیه ختم‌به‌خیر می‌شود.

در اواخر اپیزود راوی بیان می‌کند:‌

«چند روز بعد، پناهجوهای زیادی مجبور شدند زمین‌های بی‌حاصل را کشت کنند تا تولید غذا افزایش یابد. اما کمبود غذا همچنان مشکلی بزرگ بود، برای همین یک سال بعد (۸۴۶)، به بهانه‌ی بازگیری دیوار ماریا، دولت مرکزی پناهجوهای زیادی را به خدمت گرفت. تعدادشان ۲۵۰۰۰۰ نفر بود. این تعداد حدوداً یک پنجم جمعیت بود، اما فقط ۱۰۰ نفر زنده ماندند. تعداد زیاد قربانیان مشکل کمبود غذا را برای بازماندگان تا حدی مرتفع کرد.»‌

از این توضیحات اینطور برمی‌آید که دولت مرکزی به طرز بی‌رحمانه‌ای عملگراست و حاضر است از جنگ با تایتان‌ها برای خلاص شدن از شر جمعیت اضافه استفاده کند.

در آخر ارن، آرمین و میکاسا با هم عهد می‌کنند به نیروهای مبارز محلق شوند تا بتوانند با تایتان‌ها بجنگند. آن‌ها زیر دست تعلیم‌دهنده‌ای بی‌رحم به نام کیت شاردیس (Keith Shardis) می‌افتند و او هم به رسم کلیشه‌ای که از تعلیم‌دهندگان نظامی در ذهن مردم ثبت شده، با انواع و اقسام توهین و تحقیر از مشمولان جدید استقبال می‌کند و به آن‌ها می‌گوید زیر نظر او در عرض سه سال به جنگجویانی قابل تبدیل خواهند شد. هرچند از سکنات و وجناتش پیداست که آن‌ها سه سال سختی را پیش رو خواهند داشت.

پررنگ‌ترین عنصری که در دو اپیزود اول به چشمم آمد، نفرت ارن از تایتان‌ها بود و انگار تمام حوادثی که اتفاق افتاد بهانه‌ای بود که این نفرت شدت بگیرد و او به یکی از قطب‌های اصلی در نبرد با تایتان‌ها تبدیل شود.

اپیزود سوم

Shining Dimly in the Midst of Despair

The Recovery of Mankind Part 1

پس از دو اپیزود پرتنش و پرالتهاب قبلی،‌ اپیزود سوم به‌نوعی اپیزود تنفس (Breather Episode) به حساب می‌آید. در این اپیزود از حمله‌ي تایتان‌ها خبری نیست و صرفاً به پروسه‌ی تعلیم مشمولان می‌پردازد.

در ابتدای اپیزود کیت شاردیس مشمولان را سنگ روی یخ می‌کند (این سکانس یادآور سکانس افتتاحیه‌ي غلاف تمام‌فلزی (Full Metal Jacket) است). هر مشمول به هنگام معرفی خود به محل زندگی‌اش اشاره می‌کند؛ مثلاً «دهکده‌ی جینائه از ناحیه‌ی جنوبی دیوار رز» یا «دهکده‌ی راگاکو در ناحیه‌ی جنوبی دیوار رز». این هم یکی دیگر از جزئیاتي‌ست که تصویر دقیق‌تری از دنیای داستان و نحوه‌ی بخش‌بندی آن به ما می‌دهد. همچنین از صحبت‌های رد و بدل‌شده مطمئن شدم که دنیای داستان پادشاه دارد، هرچند فکر نکنم تاکنون اثری از او دیده باشیم.

درست موقعی که کیت شاردیس مشغول گوشمالی دادن یکی از مشمولین است، متوجه می‌شود که یکی از شاگردان دختر در حال گاز زدن به سیب‌زمینی‌ست. این صحنه روش جالبی برای معرفی کردن جدیدترین شخصیت انیمه یعنی ساشا بلوس (Sasha Blouse) است. ظاهراً ساشا بلوس چیزی از قراردادهای اجتماعی نمی‌داند،‌ چون به تمام سوال‌های تهدیدآمیز شاردیس جواب پرت می‌دهد و در آخر برای تبرئه کردن خودش نصف سیب‌زمینی‌اش را می‌کند و به شاردیس تعارف می‌کند! به خاطر این گستاخی شاردیس ساشا بلوس را مجبور می‌کند چند ساعت دور محوطه بدود، تنبیهی به‌مراتب ملایم‌تر از آن چیزی که انتظار داشتم.

در سالن غذاخوری وقتی ارن به هم‌رزم‌هایش می‌گوید که از شیگانشینا به آنجا آمده کنجکاوی‌شان را برمی‌انگیزد، چون خبر حمله‌ی تایتان‌ها به آن ناحیه همه‌جا پخش شده و همه هم نسبت به تایتان زره‌‌پوش و ابهتش کنجکاوند. داخل سالن یکی از بچه‌های سربازخانه برای ارن شاخ‌وشونه می‌کشد و بعد که قضیه ختم‌به‌خیر می‌شود،‌ با یک نگاه به میکاسا به او علاقه‌مند می‌شود و میکاسا هم با بی‌محلی دخترانه‌اش او را سر جایش می‌نشاند.

مسخره‌بازی انیمه‌ای (که من زیاد دل خوشی از آن ندارم) در دو اپیزود قبلی غایب بود،‌ اما در این اپیزود رگه‌هایی از آن مشاهده می‌شود. پررنگ‌ترین نمونه‌ی آن موقعی اتفاق می‌افتد که ساشا بلوس پس از یک روز دویدن‌، در حالی‌که نای ایستادن ندارد، مثل حیوانی وحشی به سمت دختری که نان همراهش دارد می‌پرد و نان را در هوا می‌قاپد. وقتی دخترک به او می‌گوید: «آب هم دارم» با حیرت به او نگاه می‌کند و با لحن جیغ‌جیغوی انیمه‌ای می‌گوید: «تو خدا هستی؟»‌

نیمه‌ی دوم اپیزود به تعلیمات ابتدایی مانور سه‌بعدی (Three-dimensional Maneuvers) به مشمولین جدید اختصاص دارد. مانور سه‌بعدی همان حرکات فوق‌سریع و مرد عنکبوتی‌مانندی‌ست که انسان‌ها برای شکست دادن تایتان‌ها انجام می‌دهند و به خاطر خفن بودنش از لحاظ بصری به یکی از شناخته‌شده‌ترین عناصر انیمه تبدیل شده است.

از بین همه‌ی مشمولین، کسی که بیشترین مشکل را در یادگیری اصول مانور سه‌بعدی دارد،‌ ارن بیچاره است، طوری که حتی نمی‌تواند تعادل اولیه‌اش را حفظ کند. این موضوع باعث می‌شود هم‌قطاری‌هایش او را یک دل سیر مسخره کنند. چون تا دیروز ارن طبق عادت همیشگی‌اش مشغول قپی آمدن و شاخ‌بازی بود و حالا که وقت عمل رسیده،‌ از همه ضعیف‌تر ظاهر شده است.

در گفتگوی ارن و آرمین با دو مشمول دیگری که دهکده‌یشان توسط تایتان‌ها نابود شده، به این موضوع اشاره می‌شود که بیشتر کسانی که مایل‌اند تا برای مبارزه با تایتان‌ها تعلیم ببینند، تایتان‌ها را از نزدیک ندیده‌اند و کله‌یشان داغ است. ارن که قصد انتقام دارد و آرمین اخلاق‌گرا هم می‌گوید که برنامه‌ی دولت برای بازگیری نواحی از دست رفته بسیار بی‌ملاحظه است و او نمی‌تواند دست‌روی‌دست بگذارد و کاری انجام ندهد. اما یکی از طرفین گفتگو می‌گوید که تمام تلاشش این است که در پلیس نظامی (Military Police Brigade) – که محدوده‌ی فعالیتش داخل دیوار داخلی است – عضو شود تا مجبور نباشد با تایتان‌ها مبارزه کند. ترس او از تایتان‌ها به‌قدری‌ست که اگر ببیند که چنین کاری ممکن نیست، شاید از ادامه‌ي برنامه‌ي آموزشی صرف‌نظر کند.

در انتهای اپیزود، پس از این‌که ارن دوباره حین اجرای مانور سه‌بعدی با مخ زمین می‌خورد، شاردیس اعلام می‌کند که کمربند ارن مشکل داشته و به خاطر همین نمی‌توانسته مانور را درست انجام دهد. پس از این فاش‌سازی ارن به میکاسا اعلام می‌کند که دیگر به او نیازی ندارد و شاردیس هم در مونولوگی ذهنی اعلام می‌کند که ارن آماده‌ی سرباز شدن است.

این اپیزود از یکی از تروپ‌های (Trope) موثر در آثار مخصوص کودکان و نوجوانان استفاده می‌کند: ورود شخصیت‌های داستان به یک آکادمی/محیط آموزشی که در آنجا با تعداد زیادی از افراد هم‌سن‌وسال خود آشنا می‌شوند و این آشنایی بهانه‌ای می‌شود تا خودشان را بهتر بشناسند و پی ببرند در مقایسه با هم‌سن‌وسالان خود چند مرده حلاج‌اند. البته در این اپیزود فرصت چندانی پیش نیامد تا تعاملات عمیق بین شخصیت‌ها شکل بگیرد و به نظر می‌رسد تمرکز داستان خلق محیطی شبیه هاگوارتز نیست، چون هسته‌ی کشمکش اصلی داستان (نبرد بین انسان‌ها و تایتان‌ها) در جایی دیگر اتفاق می‌افتد و تمرکز بیش از حد روی محیط آکادمی حواس مخاطب را از داستان اصلی پرت می‌کند. همچنین یکی از نکاتی که همچنان باکیفیت مانده، قوس شخصیتی ارن است که به شکلی منطقی و با ضرب‌آهنگی مناسب پیش می‌رود.

اپیزود چهارم:

The Night of the Dissolution Ceremony

The Recovery of Mankind. Part 2

اپیزود چهارم در سال ۸۵۰ آغاز می‌شود، ۲ سال پس از آغاز تعلیمات. در این ۲ سال شخصیت‌ها پیشرفت زیادی کرده‌اند و حالا همه‌یشان می‌توانند مانور سه‌بعدی انجام دهند. شاردیس طی مونولوگی نقاط ضعف و قوت هریک از شاگردانش را بیان می‌کند. مشاهدات او از شخصیت‌هایی که تاکنون باهاشان آشنا شده‌ایم به شرح زیر است:‌

آرمین: قدرت فیزیکی ندارد، ولی در حوزه‌ی آکادمیک از توانایی شگفت‌انگیزی برخوردار است.

ساشا بلوس: غریزه‌ی او فوق‌العاده است، ولی شخصیت او برای کار گروهی مناسب نیست.

میکاسا: او در هر زمینه‌ای تواناست. جایگاه او در ارزیابی بین نسل‌های گذشته بی‌سابقه است.

ارن: استعداد خاصی ندارد، ولی با پشت‌کار زیاد نمرات خود را بالا برده. همچنین فوق‌العاده مصمم است.

این قسمت از انیمه با این‌که از لحاظ تکنیکی باحال است (و تا حدودی یادآور قسمت‌هایی در فیلم بیل را بکش که در آن عروس دشمنانش را معرفی می‌کرد)، اما از یکی از مشکلاتی که به طور گسترده‌تر دامن‌گیر ژانر انیمه است رنج می‌برد و آن هم مشکل «شرح دادن به جای نشان دادن» است. مثلاً به هنگام تماشای دفترچه‌ی مرگ (Death Note) هم این موضوع اذیتم می‌کرد. یاگامی لایتو تک‌تک کارهایی را که می‌خواست انجام دهد، و نیتش از انجام این کارها را، موبه‌مو شرح می‌داد و این تکنیک روایی پس از مدتی حوصله‌سربر می‌شد. به طور کلی اکسپرسیو بودن بیش از حد انیمه (در زمینه‌ی اطلاعات‌دهی، نشان دادن احساسات، تلفیق عناصر عجیب‌غریب با یکدیگر و…) مانعی بوده تا به اندازه‌ی افراد به اصطلاح «ویب» (Weaboo) از آن لذت ببرم. به‌عنوان مثال تمام توضیحاتی که در بالا به آن‌ها اشاره شده، ویژگی‌هایی هستند که در اپیزودهای پیشین با توجه به رفتار، واکنش‌ها و حرف‌های شخصیت‌ها خود بیننده می‌توانست بهشان پی ببرد. مثلاً با توجه به کاری که ساشا بلوس در اپیزود قبلی کرده بود، خودمان می‌توانستیم متوجه شویم که او یک تخته‌اش کم است و زیاد قابل‌اطمینان نیست. از این دو یافته می‌شد بد بودن او را در کار گروهی استنباط کرد یا این موضوع در اپیزودهای آتی به هنگام بی‌کفایتی او حین انجام کار گروهی معلوم می‌شد. لازم نبود این مساله به طور علنی مورد اشاره قرار گیرد.

در ادامه یکی از هم‌رزمان ارن به نام آنا در تمرین او را زمین می‌زند و به او توضیح می‌دهد که فقط ده نفر برتر در دوره‌ی تمرینی می‌توانند به عضویت پلیس نظامی دربیایند و داخل دیوارهای داخلی زندگی کنند. سپس خاطرنشان می‌کند که «توی این دنیا، هرچی بهتر بتونی با تایتان‌ها بجنگی، می‌تونی ازشون بیشتر دور بشی. عجیب نیست؟»

این نکته واقعاً عجیب است و با این‌که آنا آن را به ذات بشر نسبت می‌دهد، ولی به نظرم هرچه بیشتر درون‌مایه‌ی «دولت فاسد» را تقویت می‌کند. دولت درون دنیای داستان کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه‌اش است، چون اگر نبرد با تایتان‌ها اینقدر بحرانی بود،‌ بهترین تعلیم‌دیدگان را می‌فرستاد خط مقدم،‌ نه این‌که برایشان امکانی فراهم کند داخل دیوار داخلی قایم شوند. در سالن غذاخوری ارن این موضوع را به رخ همرزمانش می‌کشاند و حتی سر آن با یک نفر دعوایش می‌شود.

در ادامه راوی توضیح می‌دهد که ۲۱۸ کارآموز با موفقیت تعلیمات را به پایان رساندند. سپس شاردیس به کارآموزان توضیح می‌دهد که سه انتخاب در پیش رو دارند:‌

۱. پادگان (Garrison): نهادی که مسئول استحکام دیوارها و دفاع از شهرهاست.

۲. سپاه دیده‌بان‌ها (Survey Corps): دیده‌بان‌ها حق دارند از دیوارها عبور کنند و به مرز تایتان‌ها وارد شوند.

۳. پلیس نظامی (Military Police Brigade): نهادی که مسئول حاکمیت بر شهروندان و حفظ نظم عمومی‌ست (همان‌طور که پیش‌تر اشاره شد، فقط ده نفر برتر حق عضویت در پلیس نظامی را دارند).

در میان‌پرده اسم ده نفر اول نمایش داده می‌شود. ساشا بلوس نفر نهم، ارن نفر پنجم و میکاسا نفر اول است.

هم‌رزمان ارن به او می‌گویند حالا که جزو ده نفر اول شده، چرا می‌خواهد عضو سپاه دیده‌بان‌ها شود. ولی ارن در سخنرانی‌ای پرآب‌وتاب توضیح می‌دهد که هدف اول و آخرش شکست دادن تایتان‌هاست و با هرکس که فکر می‌کند بشریت نمی‌تواند تایتان‌ها را شکست دهد اکیداً مخالف است. این سخنرانی کاملاً به‌جاست. کل قوس شخصیتی ارن تا به این لحظه زمینه‌سازی برای چنین سخنرانی‌ای بود. میکاسا و آرمین هم هردو اعلام می‌کنند که آن‌ها هم از کنار ارن جم نخواهند خورد و در سپاه دیده‌بان‌ها به او ملحق خواهند شد.

در ادامه گروهی از دیده‌بان‌ها در شهر عبور می‌کنند و برخلاف دیده‌بان‌های اپیزود اول مردم از آن‌ها استقبال می‌کنند، چون دیگر آن‌ها را به چشم تشکیلاتی بی‌مصرف نمی‌بینند. در این پنج سال خیلی چیزها عوض شده. بسیاری از هم‌رزمان ارن هم تحت تاثیر سخنرانی او تصمیم می‌گیرند به عضویت سپاه دیده‌بان‌ها دربیایند.

در ظاهر همه‌چیز دارد خوب پیش می‌رود. اما ناگهان آخر اپیزود تایتان قرمزرنگ از غیب ظاهر می‌شود و با ضربه‌ای سهمگین همه‌ی دیده‌بان‌های جوان را می‌فرستد هوا. در لحظه‌ای که ارن با مانور سه‌بعدی خودش را به کنار تایتان می‌رساند و می‌گوید:‌ «پنج سال آزگار…» اپیزود به پایان می‌رسد.

اگر به خاطر چند دقیقه‌ی آخر نبود، این اپیزود هم مثل اپیزود قبلی جنبه‌ی تنفس پیدا می‌کرد، اما حقه‌ای که نویسنده‌ی اتک آن تایتان در چنته دارد، و در اپیزود چهارم کم‌کم دارد دستش رو می‌شود، همان حقه‌ای است که باعث محبوبیت بازی تاج‌وتخت شد: استفاده‌ی صحیح از اتفاقات غیرمنتظره‌ای که مسیر داستان را به شکلی موثر و معنادار تغییر می‌دهند.

در بیشتر مواقع اگر در داستانی اتفاقی غیرمنتظره رخ بدهد،‌ اثر آن‌چنانی روی داستان ندارد و صرفاً نقش شوکی لحظه‌ای را ایفا می‌کند. اتفاقی هم که مسیر داستان را دگرگون کند، اغلب قابل‌پیش‌بینی‌ست، چون برای آن زمینه‌سازی شده و این زمینه‌سازی تا حدی ذات ماجرا را فاش می‌کند. حالا اگر نویسنده‌ای موفق شود اتفاق غیرمنتظره‌ای خلق کند که مسیر داستان را هم به شکلی معنادار تغییر دهد، داستانش به طور تضمینی جذاب باقی خواهد ماند. تا به اینجای کار حمله‌ی تایتان قرمز، حمله‌ی تایتان زره‌دار، فاش‌سازی خراب بودن تجهیزات مانور سه‌بعدی ارن و حتی سیب‌زمینی خوردن ساشا وسط زهرچشم گرفتن شاردیس همه اتفاقاتی غیرمنتظره بودند و مسیر پیشروی داستان یا صحنه را در مقیاسی کلی و جزئی عوض کردند. با توجه به کف و خون قاطی کردن طرفداران سر انتشار هر چپتر جدید، حدس من این است که نویسنده این حقه را به برگ برنده‌ی خود تبدیل کرده و به طور موثر از آن استفاده می‌کند، چون واقعاً راه دیگری وجود ندارد که بتوان در عصر کم‌حوصلگی مردم را نسبت به انتشار چپتر جدید مانگا میخکوب نگه داشت.

بنابراین یادتان نرود: اگر می‌خواهید داستانی بنویسید که خواننده را درگیر کنید، فرمولش این است: طرح بی‌وقفه‌ی اتفاقات غیرمنتظره‌ای که مسیر داستان را به شکلی معنادار تغییر دهند. هروقت این قابلیت را از دست دادید، منتظر کاهش تعداد خوانندگان‌تان نیز باشید.

اپیزود پنجم:

First Battle

Battle for Trost District, Part 1

در این اپیزود ارن کشته می‌شود! تکرار می‌کنم: در این اپیزود ارن کشته می‌شود! شخصیتی که به نظر می‌رسید قهرمان داستان باشد و هدف او برای از بین بردن تایتان‌ها عامل اصلی جلوبرنده‌ی داستان است، در اولین مبارزه‌ی خود کشته می‌شود. حرفی که بالاتر درباره‌ی «اتفاق غیرمنتظره‌ای که مسیر داستان را به شکلی معنادار تغییر می‌دهد» زدم در این اپیزود وارد سطحی جدید می‌شود. اتک آن تایتان با مخاطب شوخی ندارد.

(البته من از اپیزودهای بعدی خبر ندارم و نمی‌دانم که آیا در ادامه ارن دوباره قرار است زنده شود یا نه. اگر قرار است چنین اتفاقی بیفتد که خب حرفم را پس می‌گیرم. من از کلیشه‌ی «زنده شدن شخصیت کشته‌شده» بدم می‌آید).

بسیار خب، در ابتدای اپیزود ارن مشاهده می‌کند که تایتان قرمز (که شخصیت‌های داستان او را Colossus Titan خطاب می‌کنند) توپ‌های جنگی چیده‌شده روی دیوار را هدف می‌گیرد و نابودشان می‌کند. از این مشاهده او نتیجه می‌گیرد که تایتان‌ها هوشمندتر از آن چیزی هستند که به نظر می‌رسند. سپس وقتی در چند قدمی کشتن تایتان قرمز است، او دوباره غیب می‌شود.

غیب شدن تایتان قرمز مشکوک می‌زند. در نگاه اول اینطور به نظر می‌رسد که غیب شدن قابلیت ماوراءطبیعه‌ی اوست، اما امکان دیگری هم وجود دارد: شاید این تایتان اصلاً وجود خارجی ندارد؟ یا اندازه‌اش اینقدر بزرگ نیست؟‌ نمی‌دانم.

در ادامه تایتان‌ها با خراب کردن دیوار وارد شهر می‌شوند و آرمین هم از شرایط اضطراری لحظه و توانایی تایتان‌ها در منقرض کردن بشر ابراز نگرانی می‌کند.

صحنه‌ی بعدی صحنه‌ي شطرنج بازی کردن فرمانده‌ای به نام پیکیس (Pixis) و اشراف‌زاده‌ای به نام مارکیز بارت (Marquis Bart) است. حین بازی یکی از زیردستان پیکیس سر می‌رسد و خبر حمله‌ی تایتان‌ها را اعلام می‌کند. مارکیز بارت وحشت‌زده به نظر می‌رسد، ولی ظاهراً پیکیس عین خیالش نیست (باز هم موردی مشکوک؟)‌ و به سمت صحنه‌ی مبارزه می‌شتابد.

در میان‌پرده‌ی اپیزود پنجم درباره‌ی توپ‌های جنگی روی دیوار (با نام Wall-mounted Fixed Cannon) توضیح داده می‌شود. به نظرم یکی دیگر از دلایل درگیرکننده بودن اتک آن تایتان دنیاسازی مینی‌مالیستی آن است. یعنی تعداد عناصر جدید این دنیا که لازم است باهاشان آشنا باشید، کم است (حداقل در ابتدای کار)، ولی به هرکدام‌شان بها داده شده و به هنگام تماشای انیمه می‌توانید حس کنید که مانور سه‌بعدی و توپ‌های روی دیوار هرکدام نقشی مهم در داستان دارند، با این‌که در داستانی دیگر شاید در حد یک عنصر پس‌زمینه باقی می‌ماندند یا لابلای یک خروار مانور و سلاح من‌درآوری دیگر گم می‌شدند. دنیاسازی اتک آن تایتان اعتیادآورترین نوعش است: دنیاسازی‌ای که مینی‌مالیستی‌ست، آهسته و پیوسته به مخاطب عرضه می‌شود و عناصری که پیش‌تر فقط به صورت گذرا نشان داده شده بودند در آینده به طور دقیق‌تر معرفی می‌شوند.

در ادامه یکی از فرماندهان بغرنج بودن شرایط را به سربازها شرح می‌دهد و می‌گوید هر لحظه ممکن است تایتان زره‌پوش سر برسد و دیوار داخلی را بشکند. همه نگران‌اند. همه ترسیده‌اند. ولی ارن همچنان مصمم است. میکاسا به او می‌گوید: «لطفاً نمیر.» و ارن می‌گوید: «من نمی‌تونم اینجا بمیرم.»

در این قسمت فلش‌بکی به کلاس درس در آکادمی نمایش داده می‌شود که در آن معلمی در حال توضیح دادن ویژگی‌های بیولوژیک تایتان‌ها به دانش‌آموزان است. در این کلاس معلم به دانش‌آموزان می‌گوید که:‌

– برخلاف انسان‌ها، تایتان‌ها هوشمند نیستند و برای همین در تاریخ هیچ ارتباطی بین انسان‌ها و تایتان‌ها صورت نگرفته است.

– ساختار بدن تایتان‌ها با ارگانیسم‌های دیگر فرق دارد. آن‌ها اندام تناسلی ندارند و شیوه‌ی تولید مثل‌شان نامشخص است، ولی بیشترشان ویژگی‌های مردانه (Masculine) دارند.

– دمای بدن‌شان به‌شدت بالاست.

– بنا بر دلایلی نامعلوم، به هیچ موجود جاندار دیگری جز انسان توجه نشان نمی‌دهند. انگار که تنها اصلی که به آن پایبند هستند بلعیدن انسان‌هاست. اما با توجه به این‌که آن‌ها صد سال بدون تماس با انسان‌ها زنده ماندند، مي‌توان نتیجه‌گیری کرد که آن‌ها اصلاً به غذا نیاز ندارند و هدف‌شان صرفاً قلع‌وقمع کردن انسان‌هاست، نه شکار کردن و خوردن‌شان به قصد سیر کردن شکم خود.

– مهم‌ترین نکته این است که تنها راه کشتن تایتان‌ها فرو کردن جسمی تیز در قسمت پشت گردن‌شان است، چون بدن آن‌ها قابلیت احیا دارد و آسیب واردشده به هر قسمتی سریع التیام پیدا می‌کند.

یک حسی به من می‌گوید اطلاعاتی که معلم به دانش‌آموزان می‌دهد، ترکیبی از حقیقت، دروغ و حقیقت تحریف‌شده است. برای همین بود که ارن به محض مشاهده‌ی حرکتی هوشمندانه از تایتان قرمز جا خورد، چون سیستم آموزشی اطلاعات غلط به خورد او داده بود.

پس از این فلش‌بک و اطلاعات‌دهی مشکوک درباره‌ی تایتان‌ها، کارآموزان آماده‌ی مبارزه با تایتان‌ها می‌شوند. اما یکی از تایتان‌ها به شکلی غافلگیرانه به سمت آن‌ها می‌جهد و یکی از همرزمان ارن به نام توماس را می‌خورد. ارن از شدت عصبانیت بی‌گدار به آب می‌زند و همچنان که دارد با مانور سه‌بعدی به سمت تایتان خاطی می‌رود، تایتانی دیگر از زیر او را گاز می‌گیرد و پایش را می‌کند. تصمیم عجولانه‌ی ارن باعث شد آرایش هم‌رزمانش به هم بخورد و به همین راحتی چندتایشان طعمه‌ی تایتان‌ها می‌شوند.

آرمین که در شوک فرو رفته، به پیکر بیهوش و بدون پای ارن و خورده شدن همرزمان دیگرش توسط تایتان‌ها خیره شده و نمی‌داند چه کار باید بکند. تایتانی پیر و ریشو به او نزدیک می‌شود، او را از جایش برمی‌دارد و دهانش را باز می‌کند تا آرمین را داخل دهانش بیندازد و این کار را هم می‌کند…

همچنان که آرمین در حال پایین رفتن از حلقوم اوست، ارن به هوش می‌آید و یاد خاطره‌ای از دوران کودکی‌شان می‌افتد: یاد موقعی که آرمین کتابی متعلق به پدربزرگش را به او نشان داده بود: کتابی درباره‌ی دنیای بیرون (همراه داشتن چنین کتابی غیرقانونی‌ست – یک مورد مشکوک دیگر). آرمین با آب‌وتاب شن و ماسه و اقیانوس را برای ارن توصیف می‌کند. این خاطره همان اتفاقی بود که میل به گشت‌وگذار به دنیای بیرون را در ارن ایجاد کرد.

پس از فلش‌بک، آرمین سرش را بالا می‌آورد و ارن را در آستانه‌ی دهان تایتان می‌بیند. او آرمین را به بیرون پرتاب می‌کند،‌ تایتان دهانش را می‌بنند و خون روی صورت ناباور آرمین می‌پاشد.

و بدین ترتیب اپیزود به پایان می‌رسد.

واو!

در چند دقیقه‌ی پایانی اپیزود پنج ورق برگشت،‌ بدجوری هم برگشت. با کشته شدن ارن چند احتمال پیش رو قرار دارد:

– آرمین، برای جبران فداکاری ارن، از فاز ترسو بودن و سربه‌زیر بودن بیرون می‌آید و تصمیم می‌گیرد زندگی‌اش را به برآورده کردن خواسته‌ی دوستش اختصاص دهد: کشتن همه‌ي تایتان‌ها. چون از لحاظ منطقی آن همه زمینه‌سازی شخصیتی برای ارن باید یک جایی نتیجه دهد.

– ارن واقعاً نمرده و بعداً‌ در قالب شخصیتی بدون پا و دست به داستان برمی‌گردد (کمیک مردگان متحرک (The Walking Dead) حرکتی مشابه را انجام داده بود. هرچند از صمیم قلب امیدوارم این اتفاق نیفتد.).

– ارن در قالب شخصیتی در فلش‌بک به حضور خود در داستان ادامه می‌دهد.

با این اوصاف، از این به بعد می‌شود در هر اپیزود و در هر قسمت از اپیزود (حتی دو دقیقه‌ی پایانی آن) انتظار هر اتفاقی را داشت. برگ برنده‌ی انیمه دقیقاً همین است. این انیمه نه‌تنها اتفاقات غیرمنتظره زیاد دارد، بلکه این اتفاقات غیرمنتظره خودشان به شکلی غیرمنتظره رخ می‌دهند. بنابراین شما هیچ‌وقت نمی‌دانید باید انتظار چه چیزی داشته باشید. کشته شدن ارن در این اپیزود معادل همان اتفاقی‌ست که در اپیزود ۹ فصل ۱ بازی تاج‌وتخت افتاد. پس از تماشای آن اپیزود، همه شیرفهم شدند که در این سریال هر اتفاقی ممکن است بیفتد و اینجا بود که موفقیتش حتمی شد. اتک آن تایتان هم از این لحاظ با بازی تاج‌وتخت (و مردگان متحرک) قابل‌مقایسه است. در آن اتفاقی که فکر می‌کنید امکان ندارد رخ بدهد،‌ رخ می‌دهد و مسیر داستان را هم عوض می‌کند.

جنبه‌ی غافلگیری معنادار به کنار، نکته‌ی قابل‌توجه دیگر پویانمایی فوق‌العاده‌ی انیمیشن، خصوصاً در قسمت مبارزه با تایتان‌هاست. بعید می‌دانم می‌شد مبارزات انیمه را از این باحال‌تر و حماسی‌تر به تصویر کشید. هروقت یکی از شخصیت‌ها در حال اجرای مانور سه‌بعدی است یا یکی از تایتان‌ها در حال حمله است، دوربین به شکلی دیوانه‌وار او را دنبال می‌کند و به نماهای مختلف کات می‌کند،‌ طوری که جنونی که شخصیت‌ها در آن لحظه تجربه می‌کنند به بیننده هم منتقل می‌شود. این پویانمایی پرتنش و پرانرژی یکی از دلایل موفقیت مرد عنکبوتی: به سوی دنیای عنکبوتی (Spider-Man: Into the Spider-verse) هم بود و به نظرم این دو اثر تا حدی با هم قابل‌مقایسه هستند، چون در هردویشان شخصیت اصلی با سرعت زیاد در هوا تاب می‌خورد.

***

برای شخص من، همیشه جالب بوده که بعضی آثار (گیم، فیلم، رمان و… نوعش مهم نیست) چطور در همان ابتدای امر مخاطب را به خود جذب می‌کنند (به اصطلاح hook کردن). وقتی مشغول تماشای اتک آن تایتان شدم، دیدم که انیمه در این زمینه بسیار موفق عمل کرده است، بنابراین در این مطلب سعی کردم عوامل این موفقیت را بررسی کنم. لازم است باز هم تاکید کنم که من این مطلب را موقعی نوشتم که انیمه را فقط تا آخر اپیزود ۵ تماشا کردم و بنابراین ممکن است مشاهداتی که اینجا نوشتم در اپیزودهای بعد اشتباه از آب دربیاید، ولی پیش از پایان مقاله عمداً اپیزودهای بیشتری تماشا نکردم تا درکم از داستان در حد همین پنج اپیزود باشد و بتوانم دلایل جذابیت داستان را در همین پنج اپیزود تجربه کنم، بدون این‌که اتفاقات آتی درک من را از حوادث رخ‌داده دستخوش تغییر کند.

اگر شما هم قصد داستان نوشتن دارید و می‌خواهید داستان‌تان شروع جذابی داشته باشد و جذاب باقی بماند، اتک آن تایتان اثر خوبی برای بررسی و الهام‌گیری‌ست.

انتشاریافته در:

مجله‌ی اینترنتی سفید