یک دختر هستم که دنیای در ذهنم ساختم و با هر پست به کمی از اون سفر می کنم البته عاشق انیمه هستم و یک اتاکو هم هستم و همچنین یک ENFP واقعی! من یک استی هستم!(SKZ)
دنیای عجیب 10(شوالیه خوناشام)
(دوستان باید حتما پستhttps://vrgl.ir/zxZQj رو بخونین معرفی انیمه شوالیه خوناشامه ! برای اینکه سردگم نشین!) نور چشمام رو می زد آرام آرام چشمام رو باز کردم..... نانی؟(چی؟) روی تختم هستم؟ تا اونجای که یادم میاد توی اتاق کانکی بودم ! همون موقع یویی در رو باز کرد:"پاشو لباس جنگی ات را بپوش بعدشم بیا یک چیزی بخور و برو جنگ!"خیلی یهویی نیست؟ مثل اینکه ساعت 10 امتحان داشته باشی مامانت 5 صبح بیدارت کنه بگه یک چیزی بخور برو امتحان بده! به همون اندازه عجیبه! سری پریدیم توی رخت کن و لباسم رو عوض کردم بعد از اتاق آمدم بیرون کانکی آمد حرف بزنه که گفتم:"عجله دارم باشه برای بعد !"(بیچاره کانکی! مثل اینکه یوکی با خودش فکر کرده همین که پیش اش خوابیدم دیشب ،برای هفت تا آسمان بسه!) و سریع دو سه تا لقمه گذاشتم توی دهنم و از در رفتم بیرون ایاتو هم اونجا بود... گفت :"صبحانه خوردی؟" گفتم :"دوتا لقمه!" گفت:"خوبه پس بزن بریم!" خوبه؟ پس بزن بریم! آخه این چه جور جوابیه؟ به هر حال دنبالش راه افتادم و دویدم سریع تر و سریع تر تا جای که پاهام داشت ذوب می شد انگار هرچی بیشتر جلو می رفتیم پاهام توی دریاچه ای داغ که پاهام رو زود میکرد راه می رفتم تا جای رفتیم که دیگه همه چی خیلی خیلی تند شد و .... رسیدیم! ناگهان از میان ساختمان ها هیولایی بیرون آمد ! خیلی وحشتناک بود... آیاتو وقت را تلف نکرد و چند گلوله بهش شلیک کرد اما هیولا بلند اش کرد و به سمت دهناش برد یوکی راه برو یوکی راه برو جون هر کی دوست داری آیاتو رو نجات بده!
شمشیرام را کشیدیم و داد زدم :"ولش کن!" و اون هیولا را تیکه تیکه کردممم! چه جوری؟ ینعی همه هیولا ها این شکلی هستن؟ به ایاتو کمک کردم بلند شه گفت :"حرفه ای تر از اون چیزی که به نظر میرسه هستی؟ و اینکه کانکی درباره هر مرحله گفت؟" سرم به معنی نه تکان دادم پس بگو اون موقع میخواسته بگه نذاشتم!آیاتو آهی کشید:"ما بعضی موقها که میریم توی دنیا دیگر یا شبیه بعضی از شخصیت ها میشیم یا به عنوان یک شخصیت توی اون داستان میریم!" چه خفنننننن چه باحاللللل همون موقع صدای پا آمد ایاتو گفت:"شیروست بریم دنبالش!" و دوتایی به سمت مرد شنل پوش راه افتادیم ! دویدیم دویدم تا اینکه مرد برگشت...
شیرو:"گفته بودم خوشگلی و یهو منو ایاتو به سمت حفره ای دایره شکل پرت شدیم!
-کمککککک
-یکی کمک کنه! شیرو خواهش می کنمممم!
-ببخشید خانم خوشگله ولی نمیشه!
و دوباره همه چی توی سیاهی فرو رفت ! دوباره دوباره متنفرم از رنگ سیاه !!! نمی دونم این رنگ سیاه از کجا درست شد ولی بدم میاد ! تا اینکه بلند شدم یهو با صحنه ای روبه رو شدم... کسی داشت می رفت داد زدم:"کی هستی؟"
او برگشت:"یوکی؟ خودتی؟"
گفتم:"آیاتوووو؟؟؟؟؟ تو ایاتووووو؟؟ "
گفت :"آره و تو....!"
به خودم توی آینده نگاه کردم.... بعدش به طرف ایاتو برگشتم
گفتم:"خب راستش منم عوض شدم!"
*******************************************یویی و کانکی********************************
یویی:"کانکی چیزی شده به چی فکر میکنی؟"
کانکی:"خب راستش اگه یوکی و آیاتو عوض شده باش هیچی ولی ... بعد چند دقیقه حافظه شون پاک میشه !
********************************************************************************
(الان حافظه ای یوکی و آیاتو عوض شده! و مثل زرو و یوکی توی شوالیه خوناشام فکر می کنند)
-وای زرو باید بریم سر کار مون الان کلاس شبانه میاد!
و می دوم به سمت در چون هروز کلاس شبانه از اون در خارج میشه و دخترا میرن اونجا .....
میریم جلو می ایستم و میگیم:"خیلی خب بچها برگردین! کلاسای روزانه اجازه ندارن اینجا بیان!به خوابگاهاتون برگردین!"
یکی از میان جمع میگه:"اینو میگی چون می خواهی همه کلاس شبیا رو برای مگه نه کروس سان؟"
یکی دیگه ادامه حرفشو میگه:"عادلانه نیست چون دختر مدیری!"
میریم عقب و میگیم :"اصلا اینطور نیست!بعنوان یه محافظ ،من ...."
که همه میرن جلو من هل شون میدیم عقب همون موقع در باز میشه باز نتونستم و به دخترا نگاه می کنم مثل چی صف کشیدن! ضایه شدم رفت میریم کنار و میگیم :"بفرماید!" آیدو سنپای از همه جلو تر میره و میگه:"صبح بخیر دخملا، دخملا صداتون رو شنیدم!همه تون امروز جیگرو پر انرژی هستین!" این آیدو هم از این کارا نکنه یک چیزی اش میشه ها ول کن داری مسئولیت منو بیشتر میکنی !
یکی از میان جمع:"آه آیدو سنپای!"
آیدو سنپای هم جواب میده :"سلام!"
و همون موقع به یکی بنگ میکنه و طرف قش میکنه! همه میگن:" به منم بنگ کن به منم بنگ کن !" و منو توی راه هول می دهن
و همون موقع کانامه سنپای دستش رو به طرفم دراز میکنه:"حالت خوبه؟" یاد اون خاطره می افتم میگم :"کانامه سنپای!" کانامه سنپای:"ممنون بابت زحمت های که میکشی !"همون موقع می بینم گله از دخترا پشت سرم سریع میگیم:"انجام وظیفه بود !" و کانامه سنپای میگه:"لطفا انقدر باهام رسمی نباش!بهم یخورده احساس غریبی دست میده!"میگم:"خب بخواطر اینکه شما جون منو نجات دادین!" کانامه سنپای دستش رو روی سرم میزاره:"دیگه خودتو نگران اون موضوع نکن!همه اینها برای گذشته ست!" یهو زرو دست کانامه سنپای رو از روی سرم بر می داره میگه:"کلاس شروع شده،کوران سنپای!" کانامه سنپای میگه:"چه ترسناک!" و بعد زرو
دستش رو مشت میکنه و با حالتی وحشتناک میگه :"هی شما ها برگردین به خوابگاهاتون!" چنان وحشت کردم که خدا میدونه اون دخترا که حتما شب کابوس می بینن! بعدش دخترا فرار میکنن زرو میگه:"هروز سرو صدا میکنن و هی کیا کیا کیا راه میندازن...
منم بهش مشت می زنم:"تو هم دیر کردی پس انقدر پرو نشو!ناسملاتی ارشدیم،پس یخورده ملاحضه کن!"
زرو بهم بر میگردونه:"یکی میخواد اینو به خودت بگه! " و بعدش دست از این کارا میکشه میگه :خیلی ساده ای!" وبعدش....(یک سری اتفاقات دیگر) میریم توی رخت خواب پام به چیزی گیر میکنه شمشیر؟ شمشیر؟ این شمشیر منه! من اینجا چیکار میکنم چرا موهام قهوییه؟ پس آیاتو کجاست؟ یک دقیقه وایسا یادم آمد اگر من با سلاح خودم یادم آمده کیم باید با یک چیز که مال خود آیاتو باشد به یادش بیارم کیه ! فهمیدیم لباسش ! در رو باز کردم به سمت خوابگاه پسرا می دویدم هر چقدر نزدیک تر می شدم پاهام سرد تر و سرد تر می شد تا جای که سردی به بدنم رسید! موندم پسرا اینجا یخ نمی کنن؟ یهو در خودش باز شد آیاتو یا همون زرو بود گفت:"اینجا چیکار میکنییی؟" دستش رو گرفتم و به سمت اتاق اش راه افتادم در رو محکم باز کردم و در کمد لباس هاش رو باز کردم آیاتو گفت:"چیکار میکنی با لباس های من چیکار داری؟!" و بعدش لباس شو دراوردم گفتم بهش نگاه کن گفت:"چیشش!" داد زدم:"آیاتو خودتی؟!" گفت:"آره خودمم !" گفتم:"فقط باید کلید این راه را پیدا کنیم و بعدش از این دنیا بیرون بریم!" آیاتو :"دقیقا چه جوری؟" گفتم:"مگه من دانای عظم هستم که بگم؟! خب باید بگردیم! شاید باید شمشیر من و لباس تو رو روی هم بزاریم!" آیاتو:"خب بیا امتحان کنیم!" سریع رفتم و گشتم و گشتم تا اینکه صدای از پشت سرم آمد!:"خانم خوسگله دنبال این میگشتی؟ باید بیای از من بگیری اش !" شیرو بود و قهقه شیطانی زد و رفت (خب الان 60 % بده!) بعدشم دنبالش راه افتادم .. پس اش بده وقتی سر صدا زیاد شد آیاتو هم کم نیاورد و یک گلوله زد بهش شیرو زخمی شد اما مکث نکرد و به راه اش ادامه داد منو آیاتو پشت سرش دویدم هی دویدم تا اینکه لبه پرتگاه گیر افتاد ! حالا از یکی از خاصیت های شمشیرم استفاده کردم گفتم:"هینتیو واتا !" و شمشیر درخشان شد و به سمتمم آمد آیاتو هم گفت:"ستاچیسا!" و اونم لباسش درخشان شدو به شمشیر من چسبید بعد شیرو گفت:"این مرحله رو خوب پشت سر گذاشتین ولی دفعه بعد بهتون رحم نمی کنم !" و غیب شد .... منو آیاتو چشمام مون رو باز کردیم دوباره رفته بودیم مرحله ای اول ؟ رفتیم همین طوری به سمت جلو رفتیم تا به یک جای شبیه آسانسور رسیدیم اون گفت:"شما مرحله 1 رو تکمیل کردین ! و 150 امتیاز کسب کردین ! حالا آماده ای مرحله 2 باشید....
(سایونارا دوستان شرمنده انقدر این پست طولانی شد منتظر نظرات انرژی بخش و لایک هاتون هستم!)
مطلبی دیگر از این انتشارات
دنیای عجیب 1
مطلبی دیگر از این انتشارات
راهنمای ورود به دنیای انیمه
مطلبی دیگر از این انتشارات
مای هیرو آکادمی "معرفی باکوگو کاتسوکی"