دنیای عجیب 3

(سلام دوستان من برای پست هام کلی وقت میزارم براش پس لطف کنید و بخونین و اینکه اگه پست قبلی رو خوب متوجه نشدید بخونین ، در پست قبلی اشاره میکنم یادتون بیاد آیاتو سریع حرفمم رو قطع میکنه با پوزخند بعدشم بلند بلند حرف میزنه از قصد:"یادم رفت بگم توی مدرسه فقط فقط کلاس 1Nبه اون جونور اعتقاد داره ...." این قسمت هم مربوط به قسمت اول ربط دادم که یعنی چون میگفتن موجودی عجیب به زمین آمده و خطرناکه پس .. تمام مردم کشور ژاپن در خانه بمانید ! پس مربوط به این تیکه ست منظور همون موجودی که آمده بود زمین باتشکر)

بعد از حرف ایاتو دلم میخواست خودم را از پنجره بندازم بیرون هم آیاتو درست میگفت هم ساکی که قراره اتفاق غیر منتظره ای بی افتد و افتاد! توی همین فکر ها بودم که دیدم معلم گفت:" سلام به همگی خیلی ها منو میشناسن و البته خیلی ها نمی شناسن و آیاتو لطف کن و بشین !اسم واقعی من رین است و شما منو سنسی(معلم) رین
صدا کنین ممنون و من کلیپ یاد گیری آدمکشی میزارم تا یاد بگیرین بعدشم مثل هر سال خودتون لباس آدمکشی درست می کنین ! و فردا باید بیارین!حواس تون باشه چرتم رو بهم نزنین!"


الان چی شندیم؟ آدمکشی؟؟؟؟ درست شندیم باید آدم کشتن یاد بگیرم برای چی؟؟؟؟؟اون وقت معلم آدمکشی مون این خانمه ست!! تازه فردا هم باید لباس آدمکشی تحویل بدم!

سنسی رین:"خب من یک چرتکی بزنم! و در ضمن میتونین با هر لباسی خواستین فردا بیاین ولی لباس آدمکشی تون همراه تون باشه!"

کلیپ ها پخش میشوند و توی کلیپ نکاتی میگن و انجام می دهن! من اهمیت نمی دهم و سریع همه رو توی دفتر چه ام یاداشت می کنم سریع مثل برق و باد ... و بعدش کلاس های معمولی ریاضی و ادبیات و علوم و اجتماعی و ... داشتیم

از کلاس ریاضی داشتم خارج می شدم که آیاتو دست اش رو گذاشت روی شونه ام و گفت:"فکر کنم زیاد چیزی از کلاس نمی دونی بزار کمکت کنم ! اگه با من باشی نخبه میشی! "

قبول کردم و حاضر شدم. آیاتو اولین مهمانم بعد مدت هاست! وقتی می آیم بیرون آیاتو این شکلی شده بود

آیاتو:"خب بریم دیگه!"

منم این شکلی شده بودم...

با حالتی خندان گفتم:"بیا بریم و اینکه من توی خونه تنها هستم ها!"

آیاتو:"اشکالی نداره !"

......

وقتی رسیدیم آیاتو اول از همه گفت :" ببین تو باید وسایلی بسازی که باهاشون تمرین کنی و کم نیاری و لباس رو هم خودت انتخاب میکنی فقط مواظب باش، سنسی رین اون طور که به نظر میاد نیست خیلی وحشیه و تا سرحد مرگ مسابقه میزاره موفق باشی!"

همین؟! ممنون که راهنمایی ام کردی آیاتو همین دوتا کلمه رو هم میتونستی سر کلاس بگی! به هر حال بهش

گفتم:"ممنون از کمکت آیاتو حالا برو کلی کار دارم!"

و سریع آیاتو رو کیش کیش کردم از خونه انداختمش بیرون ! حالا اول از همه باید جای تمرین درست کنم بعدشم ......... (چند ساعت بعد) خب همه کار ها انجام شد ! برم که بخوابم ! ینعی فردا چه شکلی میشیم ؟آیاتو چی ساکی و یویی؟؟؟ با همین فکرا خوابم برد

عکس خواب یوکی واقعا خوشگل نیست *_*
عکس خواب یوکی واقعا خوشگل نیست *_*

فردا صبح با عجله رفتم. سر راه به یویی بر خوردم!

لباس یویی
لباس یویی

یویی با حالتی تعجب آور گفت خوبی؟

لباس یوکی
لباس یوکی

گفتم :"آره بابا خوبم فقط عجله و استرس دارم!و اینکه امروز فقط لباس مون رو نشون می دهیم دیگه نه؟"

یویی مثل اینکه می خواست حقیقت رو نگه تا ناراحت نشم گفت :"آره..!"

با چهره عصبانی گفتم :"واقعا؟"

یویی آب دهانش را قورت داد:"آرههه...."

دهنم باز موند توی ذهنم یویی رو زدم چون فهمیدم داره الکی میگه ! ولی تنها کاری کردم این بود که سریع تر از یویی راه افتادم به سمت مدرسه!

ساکی را دیدم خیلی خوشگل شده بود

لباس ساکی
لباس ساکی

گفت :"اوهایو(سلام) یویی چان و یوکی چان !"

گفتم:"اوهایو(سلام) ساکی چان ! چقدر کیوت (ناز) شدی!"

ساکی با لبخندی گفت:"ممنون حالا باید لباس آدمکشی ام را ببینی ! راستی تو هم عالی شدی!"

ازش تشکر کردم و رفتیم به کلاس 1N.....

رفتیم لباس هامون رو پوشیدیم

لباس  آدمکشی یوکی
لباس آدمکشی یوکی
لباس آدمکشی آیاتو
لباس آدمکشی آیاتو
لباس  آدمکشی یویی
لباس آدمکشی یویی
لباس  آدمکشی ساکی البته اونیکه است منظورم سمت چپه
لباس آدمکشی ساکی البته اونیکه است منظورم سمت چپه
سنسی رین (البته تغیر نکرده)
سنسی رین (البته تغیر نکرده)

سنسی رین:"همه تون عالی شدین !خب همین طور که خودتون من رو می شناسین قراره مسابقه داشته باشیم تا سر حد مرگ ! و ..."

به بقیه حرف های سنسی رین گوش نکردم بلند شدم از صندلی و فریاد زدم :"چییییییییییییی؟ کسی در این باره چیزی بهم نگفت!!!!"

سنسی رین:"اوه عزیزم مثل اینکه نمی دونی تمرین های کلاس من اینجوریه ! و حالا یوکی چان بشین سر جات!"

یویی به من نگاه کرد منم نگاه مرگباری بهش کردم که یعنی ...!

راه افتادیم به سمت زمین بازی تا حالا ندیده بودمش ! ولی همچنان از دست یویی عصبانی بودم همان موقع آیاتو دستش رو گذاشت روی شونم :"نگران نباش همه چی درست میشه!" و لبخند زد بهش گفتم:"ممنونم آیاتو و اینکه دوست داری با منو یویی دوست شی؟"آیاتو یک لحظه سرخ شد و بلافاصله گفت:"چرا که نه!" نشستیم روی زمین البته من به آیاتو گفتم وسط منو یویی بشینه که دعوا مون نشه ! حالا از هر وقت دیگه ای آماده تر بودم آماده جنگ ! با تمرین های فراوان ! مسابقه اول : یوکی و .......

(امیدوارم این قسمت خوب بوده باشه تا ادامه ماجرا... سایونارا دوستان!)