یک دختر هستم که دنیای در ذهنم ساختم و با هر پست به کمی از اون سفر می کنم البته عاشق انیمه هستم و یک اتاکو هم هستم و همچنین یک ENFP واقعی! من یک استی هستم!(SKZ)
دنیای عجیب8
قلبم سنگینی می کرد ... وقتی بریم پیش آیاتو و کانکی قراره چه واکنشی نشان شون بدم چه جوری بگم ما همه چی را فهمیدم چه جوری؟...مگه اینکه... پنهان کنم و به روی خودم نیارم تا نفهمن به یویی هم میگم ..... من فعلا برای این کار ها وقت ندارم ... باید جون مردم رو نجات بدم... خب هنوزم برام سواله ...چرا منو توی کلاس 1N قرار دادن؟ چرا؟... من که به ابرقهرمان ها علاقه دارم!... پس چرا؟...چرا؟....توی همین فکرا بودم که دیدیم جمعیت ناپدید شدن ! شیرو دم گوشم گفت:"خانم خوشگله به چی فکر میکردی؟ که انقدر طول کشید همه رفتن؟" سرخ شدم:"به کشتن اون دختره ی کثیف!" یویی هم رنگش پرید به خودم فحش داده بودم! اصلا با عقل جور در نمیاد ! یویی فهمید دارم زیادی گندش رو در میارم بعدشم دستم رو گرفت و از در خارج شدیم .. ولی شیرو همینطور نگاهم میکرد ...نگاهی ترسناک... رفتیم به سمت همون فرشتگاه و لباس خودمون رو پوشیدیم ... آخیش ! منتظر یویی بودم چون رنگ مو های سبزش پاک نمی شد رفتم دم در :"یویی من میریم یک ساندویچ بگریم جلوی اونجا می بینمت به امید پاک شدن اون مو های سبز ات و آمدن موهای قهویی ات!" رفتم سمت بوفه گفتم:"ببخشید یک ساندویچ کالباس می دهین؟" بوفه دار:"بله بفرمایید !" سریع گفتم :"دم آریگاتو گزایماشنا(خیلی متشکرم)!" رفتم نشستم روی نیمکتی همون موقع کسی دستش رو آورد جلو و ساندویچم رو زد زمین !گفتم:"هوی چیکار میکنی !" که ادم با ماسک یک چاقو از جیبش درآورد و ....تنها نوری که منو بیدار کرد نور چراغ های خراب شهر بودمثل اینکه بهاین زودی شب شده بود ... ولی من کجام؟ نگاه کردم همون آدم ناشناس منو دزیده بود... کانکی و آیاتو هم پشت اش بودن... آیاتو :"ولش کن خوناشام کثیف!" بهش گفتم :"از کجا میدونی خوناشامه؟" آیاتو داد زد:"چیشششش ول کن دست به من میرسه به من بدی ؟ کانکی که غیب شد بزدل!" یهو کانکی نزدیکم ظاهر شد... گفت :"بیا دستت رو بده من اون جادوگر زمانه تو رو میبره به یک دنیای دیگه!"هنوز از دست کانکی عصبانی بودم خیلییییییی ولی چاره ی دیگه نداشتم دستم دادم بهش و کانکی منو کشید و همه چی به خیر گذشت...... آیاتو رسید بهمون :"خوبی؟ چیزی ات شد؟" صورتم را یواش یواش آوردم بالا و ...
گفتم:"من عالی تر از همیشه هستم اصلا توی من نامیدی یا ترس می بینی؟"
کانکی:"چه روحیه ای! مطمئنم بابام هم به دزدت همینو میگی!"
آیاتو:"چیششش(چیش همون عصبانیت یا حرص خوردن یا همون ایش خودمونه فقط ژاپنی اش اگه انیمه دیده باشین میفهمین من چی میگم) به قول خودت یوکی کیش کیش چیش چیش!" ولی دارم برات کانکی خان!
داد زدم:"اون یارو کی بود کانکی؟ خیلی بی انصافی می کشمت ! دیونهههههه!" مثلا قرار بود خودمو نگه دارم!
کانکی:"الان من چه جوابی بدم؟ از کجاش تعریف کنم اول بیا بریم خونه رامن پختم بعدش برات توضیح می دهم!" با کلمه رامن یقه ی کانکی رو گرفتم و بلند کردم:"آتیش کن بریم رامن !"(رامن یک نوع سوپ ژاپنی است) و دویدم به طرف خونه ی کانکی یا به اعبارتی مخفیگاه مون..... مثل دیونه ها رامن رو می خوردم و حدود 37 کاسه رامن خوردم
قیافه های کانکی دیدنی بود چون مونده بود الان چه جوری میخواهد توضیح بده! الان باید بمیره تا توضیح بده به این میگن حال گرفتن بعد 37 یا 38 کاسه رامن دویدم توی اتاقم باید لباس های جنگی ام را چک میکردم آیا درست بود در دنیا های مختلف سفر کنیم و افراد جمع کنیم؟ درست بود؟ باید جای که جنگ میکردیم توی مجتمع مسکونی نباشه که آدم کشته نشود اما اگه همشون رو بیرون کنیم اونها میفهمن یک خبرای هست پس باید چیکار کنیم ؟ آیا ما حاضریم آماده ایم برای این جنگ ؟ وقتی رفتم بیرون کانکی مجبور شد همه چیز را توضیح بده:"خب ببین اونی که دزیده ات جادوگر زمان بود قدرت مند ترین جادوگر دنیا! اون توی هر دنیا یا هر زمانی بخواهد میره و کسی هم نمی تونه جلوش رو بگیره چون از این آدم ماجراجو هاست هرجای از دنیا که دلش میخواهد اونجا باشه میره معلوم نیست خوبه یا بد بعضی ها میگن بده بعضی ها میگن خوبه ولی معلوم نیست چیه! ولی همه میدونن که هرجای که میخواهد میره به انتخاب خودشه که ظاهر بشه یا ناپدید بشه خودش انتخاب میکنه و اگر همچنین آدمی های توی افراد بابام باشن اوضاع خیلی بد میشه اگه شما اطلاعاتی درباره بابام پیدا کردین لطفا بگین چون خیلی به کار مون میاد!" یویی به من نگاه کرد که شروع کنم منم سرم به معنی من الان حرف نمی زنم خودت بزن تکان دادم! یویی چاره ای نداشت توضیح داد :"خب ما اولش رفتیم مغازه که یکم چیز بخریم که یک پسر موقهویی که بعدا فهمیدیم اسمش شیرو بود محکم به من خورد و من افتادم زمین اون گفت:"حواست باشه چیکار میکنی !" بعدشم آمد دم گوشم و جوری که یوکی هم بشنود گفت :"اینجا دخترای مثل تو رو می بلعد !" و بعدش رفت منو یوکی مشکوک شدیم و رفتیم دنبالش تغیر شکل هم دادیم من موهامو سبز و یوکی موهاش رو آبی!"
بعد آیاتو و کانکی توی ذهن شون تصور کردن و هرهر خندیدن ! یویی ادامه داد:"الکی نخندین یوکی خیلی خوشگل شده بود ... بعدش رفتیم سمت قسمت خرید اسحله و اونجا با شیرو برخورد کردیم! 0_0 بعدش ما رو برد به مرکزی که مال بابات بود چون ما گفتیم آدمکش هستیم و یک کلیپ پخش کردن...!" یویی نگاهی به من انداخت که بگم یا نگم؟ ادامه دادم:"بعد کلیپ جلسه تمام شد و ما رفتیم که شبیه خودمون بشیم من منتظر یویی بودم تا بیاد ولی گذشت گذشت نیامد خودم هم گفتم بهتره بریم یک ساندویچ بخورم رفتم خریدم و نشستم که اولین گاز رو بزنم.... کسی ساندویچم رو پرت کرد و بعد من آمدم که بهش چیزی بگم یهو چاقو از جیب اش درآورد و ... دیگه بعدش چیزی رو نفهمیدیم! فقط صورت اش را شناختم شیرو بود ومن یک ایده خوب دارم..
ایده ام اینکه به شیرو پیشنهاد بدیم بیاد توی گروه همون خوب نمیشه مگه نه؟" وانکش ها باحال بود ولی واکنش ......از همه بهتر بود(اونجا خودتون توی نظرات بگین واکنش کدوم شون بهتر بود یا بگین از کدوم شخصیت بیشتر خوشتون میاد!)
آیاتو:"چیشششش میخواهی یک خوناشام کثیف دیگه بیاد توی گروه مون؟" کانکی بهش تنه زد:"نانی؟(چی؟) من خوناشام کثیفم؟ در صورتی که میتوانستم بکشم تون نجات تون دادم ! واقعا خیلی بی انصافیه! معلومه از خوناشام های خوب هم بدت میاد !"آیاتو:"خوناشام خوب وجود نداره اگه وجود داشت رویای من به حقیقت می پیوست!" کانکی دندانش رو محکم بهم فشار داد:"پس من اینجا چغندرم برگ خزونم ؟ من بدم؟ من انسانم؟ من خوناشام هستم خوب هم هستم نکنه خوناشام فرشته میخواهی ! همچین چیزی وجود نداره! خوناشام ها موجودات شیطانی هستن و خوب هاشون کم پیدا میشه اگرم پیدا شه مثل منه میفهمی ؟ مثل اینکه بگی من فرشته ای میخواهم که مثل خوناشام ها باشه! مگه میشه؟" یویی:"شیرو بیاد توی گروه؟" همه مون می دونستیم یویی از شیرو بیشتر از همه بدش میاد یویی فکر کرد ...
یویی مرموز شد و ترسناک:"بعدش که بیاد توی گروه همش باهاش مسابقه میدهم شکنجه اش میکنم تا سر حد مرگ.....!" به نفعم بود بقیه حرفاش رو نشونم و دستم رو میزارم روی گوشم! بعد مدتی حرف رای گیری و ... قرار شد توی زمان سفر کنیم ! تا بتونیم شیرو رو بیاریم توی گروه مون چون خیلی قویه و ممکنه خودش افراد زیادی را بشناسه که کمک مون میکنن! از توی خونه رفتم بیرون به ماه بزرگ که مثل یک چراغ قهوه بهم می تابید نگاه کردم میدونستم ما موفق میشیم همه رو نجات می دهیم دنیا رو نجات می دهیم بابای کانکی رو میکشیم پدرو مادر یویی و آیاتو رو نجات می دهیم می فهمم بابام کجای این دنیای بزرگه زندگی ارام رو باید ساخت وقتی در نیست تا باز کنی خودت یکی بساز! من روحیه مو حفظ می کنم حتی با وجود اینکه پشت هر لبخندم هزارن و هزارن قطره اشک پنهان شده هزارن درد و غم هست و میدونم یک روزی همشو خالی میکنم بازم میخندم بازم روحیه می دهم ... من از تلاش دست نمی کشم به آرزو و رویاهام میرسم به هر قیمتی که شده!
ما برنده میشیم!
(امیدوارم برای عکس زیاده روی نکرده باشم اگه کردم واقعا ببخشید سایونارا دوستان تا پست بعدی!)
مطلبی دیگر از این انتشارات
انیمه Dororo
مطلبی دیگر از این انتشارات
مای هیرو آکادمی "معرفی فصل اول"
مطلبی دیگر از این انتشارات
به عنوان اولین پستم میخوام دلیل دوبله نشدن بعضی انیمه ها رو بهتون بگم.