گر بد نباشد خوب هم نیست
دوم شخص مفرد : تعجب ( ویرایش 1 )
تعجب دیگه نسبت به هر آدمی نیست . تعجب برای همه است ، چه سمت خوب و چه سمت بد .
فهیمده بودم یک نفوذی داریم ، اول از همه به مسیح شک کردم ، فردی که کمتر از همه آنلاین می شد . بعد یک هو شکم پرید به سوی تنها سبز گروه ، آویشن . از شبکه های اجتماعی دور بود و کامنت جواب نده ، همچنین اتفاقات می افتاد که شکم رو بیشتر می کرد ، خودش بود .
1 اسفند 99 ، ساعت 8 صبح
آویشن خود در گیری داشت ، سعی می کرد رفتار اسی رو زیر نظر داشته باشه ، اون هم خیلی . بهش مشکوک بودم ، یعنی چی که رفتار های یک آدم رو کلا زیر نظر بگیری ؟ انگار چیزی به سرش خورده بود
1 اسفند 99 ، ساعت 3:21 بعد از ظهر
نیرویی که سعی می کرد به یاد نیاوریم یا حداقل حس نکنیم ، خیلی ضعیف شده بود ، در حد صفر
فرد موردنظر خیلی به تلفن اسی مشکوک بود ، انگار اسی رو برای یک پوشش استفاده می کرد تا ما متوجه قضایا نشویم ، همه حالا مطمئن بودن که یک نفوذی داریم !
حواسم به صدای باز شدن در جمع شد ، آویشن پشت اسی راه می رفت
انگار آویشن اسی رو نفوذی می دونست . پشت سر آویشن راه افتادم . خیلی مخفی بازی ضایعه ای در آورد و معلوم بود فقط برای اینه که احیانا اگر کسی دنبالشون کرد متوجه نشه . سایه اش معلوم بود . اولش کمی خنده ام گرفت ولی خودم رو سریع جمع کردم . اسی نزدیکش شد . نشنیدم چی گفتن ، ولی صدای خنده شون من رو مطمئن تر کرد .
1 اسفند 99 ، ساعت 7
از اون موقع تا حالا رفتار مشکوک دیگه از آویشن ندیدم . سعی می کردم با زبون بی زبونی به بچه ها بگم چه خبره ، ولی متاسفانه خود فرد موردنظر حضور داشت عجیب بود ، داشتم به خنده های آویشن و اسی فکر می کردم
2 اسفند ، ساعت 12 ظهر
تازه از خواب بیدار شده بودم . از بچه ها آمار آویشن رو گرفتم . شرایطی عجیب بود . تنها نکته ای که توجه من را جلب کرد جواب دادن به تلفن اسی بود . بچه ها گفتند که خیلی ترسیده بود وقتی این کار رو کرده بود . رفتم و در اتاق مسیح و آویشن را زدم :
من : « آویشن ، باهات کار دارم »
آویشن : « بیا تو »
روی تخت نشسته بود و داشت فکر می کرد .
من : « تو هم به اسی مشکوکی ؟ »
آویشن : « خیلی ! »
من : « خنده های روی پشت بومتون پس چی بود ؟ »
آویشن : « برای اینکه لو نرم »
من : « فقط می ترسم .... »
جمله ام تمام نشده بود که دیگر وجودم را حس نکردم
پ.ن : ببخشید خیلی مرموز نبود ، سعی کردم داستانی تر بنویسم
پ.ن 2 : یکی به اسی بیاد بگه که چه خبره ، اصلا پست های من رو نمی خونه
پ.ن 3 : دوباره ایراد نگیری ها اسی خان !
پ.ن 4 : آویشن جان اصلا شما قسمت بعدی بیا اسی رو هم حذف کن ، داستان تک شخصیتی قشنگ تره
پ.ن 5 : تا پست بعدی .... خدانگهدار ( هیچکی رای نداد ، چهارنقطه رای آورد )
آویش می کشمتتتتتتتتتتت!
این چه بازیه راه انداختی آویششششش؟؟؟؟
دست اندازو دیگه چی کار داشتی بی تربیت؟؟؟????
راستی امیر محمد باید بگم تو هم خوب نوشتی.
ولی کل روز با این ذهن لعنتی کلنجار می رفتم به خاطر این که می خواستی عاشقانه بنویسی.
جایی بودم به اینترنت دسترسی نداشتم.
فکر می کردم نوشتی من نبودم نخوندم این فکر دیوونم می کرد.
این قدر فکر و خیال کردم که از دست خودم به ستوه اومدم.
بعد اومدم دیدم پست گذاشتی دیدم خبری توش نیست خواستم بیام بزنمت??
پا پس کشیدی داداش؟???
اکشال نداله!
منم بیام ؟
بازی نیست داستانه
دست انداز رو هم کار اسی بود ، من خواستم بیارم گفتم زشته
درباره اون ، اسم اون پست فقط برای لجبازی هستش که امروز منتشر می کنم
الان خوبی؟ :)
عالی بود:)
پ.ن : ببخشید خیلی مرموز نبود ، سعی کردم داستانی تر بنویسم
اگه این مرموز نبود خدا به ما رحم کنه!
موید باشی :)
بله ممنون ، شما خوبید ؟
ممنون
خب چه کنم ، موقعی که می نوشتم خودم مرموز حسش نکردم
خندان باشید (:
:))
خوبی؟
خیلی خوب بید، فقط آخه گفته بودی ق آره عاشقانه بنویسی! چی شد؟!
موفق باوشییی!
آذرنسب بهش گیر میده
گیر میده دیگه
کاری نمیتونه بکنه.
اما اذیت میکنه
بله ، ممنون ، شما ؟
خب برای این نکته بگم که اسم اون پست فقط برای لجبازی هستش و امروز منتشر می کنم
موفق باشید
منو به یاد مجموعه مدرسه جاسوسی انداختی!!
همچنین قرارگاه فضایی آلفا :)
ایول :) خیلی خوف بود :)
ترجیح می دهم کتاب های مرموز نخونم ، خوشم نمی آید
ممنون (: خوف ؟ واتز مینیگ آف ؟
د ورد "عاقا" ایز لایک "خوف". دی آر سیم. اند ایتس د "آقا" بات چندجد این د منی یرز :|
باشه
گفتم مشکل می گیری ها !
ویرایشش می کنم
قسمت بعدی که شما باید بنویسی ، بعد آویشن 2 تا 4 اسفند رو بنویسه ، اون موقع من می تونم ادامه رو بنویسم
ولی دفعه قبلی یک رای داشتیم اون هم خودم بودم !
داستان داشت راهشو با دوستی و اینا و طنز میرفت ???
آخه ۱۶تا شنود
اصن همین الان متونی شنود بسازی?
آقا شما رو هم میاریم
اون رو هم قراره ادیت بشه دیگه
آرام ، آرام