گر بد نباشد خوب هم نیست
دوم شخص مفرد : یک اشک
سلام
منم گفتم جدی و در فضا آویشن و اسی داستان بنویسم ، شروع می کنیم ، 1 درصد هم فان نیست :
از فردا می ترسیدم ، در ذهنم فردای بدی تصور می کردم .
چشمانم را بستم ، به شکل عجیبی همان لحظه وارد تاریکی شدم . وقتی که بیدار گشتم چشم بند سیاهی روی چشمانم بود . بدون اینکه بدانم چرا و چطور اشک می ریختم .
حال خوبی نداشتم ، چشمانم باز شد ، اولین نور ها را دیدم ، چشمم درد گرفت . کارتی را به من دادند با لحن بدی من را وارد کمپ کردند . سعی می کردم وجودم را انکار کنم . اشک آخرم روی پشت دستم افتاد . روی کارت نوشته بود : The Lamp , ویرگولی همیشه آنلاین . راهرویی دراز ، خلوت و تاریک بودم .
- کسی نیست ؟
اکوی صدایم هزاران بار به من برگشت ، ته راهرو نور بینهایت شدیدی بود ، نرسیده به نور دوباره تاریکی دیدم . تمام دنیایم تاریک شد ، پای چپم گز گز می کرد . برای من ثانیه ای گذشت
زارا : « این هم رسید ، مونده آویشن »
من : « اینجا کجاست ؟ تو کی هستی ؟ »
زارا : « من زارا هستم ، اینجا کمپ ترک اعتیاد به ویرگوله و دوم شخص مفردی و هدفی که منتظرش بودیم رسید . »
من : « من ؟ »
نگین با صدای کلفت : « کم کم خواهی فهمید . »
دنیا برایم می چرخید ، با سرعت نور . سرم گیج می رفت ، همه چی مثل دود به هوا رفت . به خوابی رفتم که تنها در آن سیاهی دیدم و انگار سال ها گذشت ...
بیدار که شدم افراد رو دیدم ، این بار از بچه ها فهمیدم که هیچکس از انتقالش به کمپ چیزی یادش نیست ( به جز من ) ، مسیح بود ، حباب بود ، نازنین و زارا و نگین بودند . میا و ساتو هم بودند .
وقتی فهمیدم به ویرگول دسترسی نداریم دیوانه شدم ، همیشه در ویرگول آنلاین بودم به جز یک روز که برای رسیدن به کار هایم بلاکش کردم و به جز امروز که فقط و فقط استراحت کردم . به همه چیز دسترسی داشتیم ، سریع یک لپتاپ جور کردم و شروع کردم به سعی برای باز کردن سایت ویرگول ، آویشن که رسید طعنه زد که بگرد ببینیم کجاییم و نه این که دوباره دنبال ویرگول باشی ، اون فقط تا حدی از انتقالش به کمپ به یاد داشت ، ولی صحنه ورود اسی خیلی عجیب بود . هیچ کسی نشناختش و حداقل من که باهاش کاری نداشتم ، ظاهرش با باطنش و رفتارش از زمین تا آسمون فرق داشت . ولی اسی مثل من انتقالش به کمپ را کامل یادش بود . البته جالب است هر دو نفر صحبتمون با هم رو فراموش کردند .
انگار نیرویی می خواست چیزی را به یاد نیاوریم ، می خواست ندانیم ، نشونیم و نبینیم .
پ.ن 1 در زمینه مرموز بودن دیگر کسی حرفی دارد ؟
پ.ن 2 : من انگشت کوچیکه انگشت کوچیکه انگشت کوچیکه آویشن که انگشت کوچیکه اسی در مرموز بودن است هم نمی شوم
پ.ن 3 : پ.ن بالای شوخی بود
پ.ن 4 برید دیگه
تا پست بعدی ... خدانگهدار
ژانر قبلی ها فان بود ، این رو مرموز نوشتم ، مرموز هم ادامه اش خواهم داد
موفق باشید
شمام همتون یا آینده رو طوری تصویر کردین که با هم همکاریم یا این که زندونی هستیم!
اسی که اصلا شد یه چی در حد مامور مخفی!
چیکار می کنین فقط مونده سبک عاشقونه رو هم این طور تو زندون اضافه کنین!(استغفر الله!
همین مونده این طوری حرف و حدیث پیش بیاد!??)
اصلا میخوام شما رو تو عروسی بنویسم!??
(میخوام قر دادنتون رو بنویسم ملت بهتون بخندن!?)
یا تو جنگ!(مطمئنا من و مسیح توی یک جبهه هم باشیم بازم همدیگه رو می زنیم!?)
شایدم تو مدرسه!
شایدم توی مسافرت!
شایدم صحنه ی بهتری به ذهنم رسید!
یکم خلاق باشین تنبلا!
تنها با امیر محمد نیستم با همه ی اونایی هستم که می نویسن دوم شخص های مفرد و آینده ی ویرگول گون ها رو!
بجنبین دیگه گندش رو توی این طور قضایا در نیارین!
یکم خلاقیت!(در این قضیه واقعا منتظرم مسیح بنویسه از شما که آبی گرم نمیشه!)
خط به خط پاسخ می دهم :
خب توی همین صحنه از جنبه های متفاوت قشنگه
خب دیگر این ایده خودتون بود نه ما !
اون که بله
اون هم می شه ، اصلا برای لج شما هم شده شوخی با خودتون سبک عاشقانه در همین زندان می نویسم
( اونم میاد )
بنویسید
( بلد نیستم )
توی جنگ هم خودم می نویسم ، وسطش یک درام در میارم که درامه به یک فان مرموز ختم می شه
توی مدرسه تو رو خدا نه
توی مسافرت شبیه ویرگول گون می شه
اونم به مغزم رسیده ، می نویسم ، مشکل اینه که کسی صحنه ها و چالش ها و از این های من رو اصلا حساب نمیاره
من خلاقم ، این پست رو فقط برای دل آویشن و اسی نوشتم
خب اون ها هم جواب من رو می دهند
باشه
حتما ( از ما چیزی گرم نشه ، از مسیح یخ نیاد بیرون خوبه ! )
آقا اصلا برای شما همین الان با خلاقیت چیزی می نویسم لذت ببرید
شومام لجباز شدی میخوای با من لج کنی؟?
عاشقونه بنویس ببینم چی میشه!
از مسیح یخ بیاد بیرون؟؟
نگو بهش امیدوارم واقعا جو رو عوض کنه!
بله ، من لجباز ترین فرد ممکن هستم
چشم ، بین شما و ...
شاید بخ هم نیاد ، چیزی نیاد
امیدوار نباشید ، بگید چه ژانری دوست دارید ، خودم فضا رو می تکونم.
لطف کن جوابمو نده خودم بیام بخونم فیض ببرم!???
بین تو و ممد هم میتونه در شرایطی خوب باشه
بین تو و مسیح هم میتونه خوب بشه(اگه مسیح عاشقت بشه خیلییی اوضاع خراب میشه.)
امیر محمد بنویس سریع میخوام حرصش رو دربیاریم
آقا ممد رو خیلی نمیشناسم.
یعنی زیاد کامنت بازی نکردیم.
مسیح خودش معشوقه داره??
خودش زیاد ازش حرف زده.
ذهن خرابتو درست کن!??
یا خدا در برم بهتره?
حباب داستان چقدر فان می شه نمی دونی
برادر دست به کار شو!
ولی چرا هر وقت می رم سراغش کامنت می دید ؟
امروز روز موعد است
اوضاع داره خراب میشه
(هر جوری که پیش بره من حاشیه ها رو دنبال میکنم برام جذاب تره ???❤️??)
موفق باشین??❤️
می دونم حاشیه ها همیشه جذاب تره??
کت بسته با لباسای سفید دور از ویرگول?
این یکی هم با توجه به تفاوتش خیلی خفن بید :)
منتظرم ببینم با این خط داستانی برین جلو چطوری می شه.
موفق باشویــــــــــــــــــد :)
ممنون
می ریم ، الان نوبته خود آویشن خان می باشد .
موفق باشید ( حداقل شما و نذارید ، لطفا و لطفا و لطفا (
ممنان (دیگه مدلشه شرمنده!)
اقا یه وضعیه تو مال اسی و آویشن فک کنم من آخرین نفر میام نمی دونم الان کلا گیج شدم??
خوب بید!
خسته نباشی دلاور!
خدا قوت قهرمان!
موفق باشی!
بخاهم توضیح بدهم گیج تر و مرموز تر می شود
اول شما می آیید . در حین جلسات اسی من و آویشن می آییم . بعد خود اسی به عنوان جاسوس می آید .
ممنون
ممنون
ممنون
موفق باشید
خوشحالم توی این مرموز طوری ها نیستم وگرنه باید فاتحه امو بخونم!
بنویس تا نویسنده شوی:)
خداروشکر
ممنون
حاجی یه ویرایش نیاز داره،اشکال نوشتاری داره و نامفهومه!
حتما ! اشکال نوشتاری رو بفرمایید ، ولی باید نامفهوم می بود . قسمت بعدی رو بخونید همه چی مفهوم می شه