گر بد نباشد خوب هم نیست
پنجم شخص مفرد
سلام سلام سلام سلام
اول از اینکه خوش اومدید به پنجمین قسمت از شخص مفرد ( چرا اسمش اینه ؟ )
دوم اینکه تغییری احساس نکردید ؟ نظرتون رو درباره تغییر توی کامنت ها بگید
و سوم از اینکه دنبالم کنید تا شرط خواندن این پست رو انجام داده باشید
چهارم اینکه ممکنه گشنتون شه با این پست
پنجم اینکه ممکنه هدی ناراحت شد
ششم این داستان کمی داستانی تره تا طنز . یک دو سه :
بعد از کلاس آلمانی ، دو تا اتفاق افتاده بود :
اول یک عضو جدید داشتیم به نام میا
دوم هم اینکه پول همه رو دادن به جز 5 هزار تومان من
آویشن : « بچه ها با تخم مرغ نپخته لامپ آشنا هستیم ، من که اون مزه خوب یادم نمی ره »
من : « مستر آویشن هم که شانس آوردیم من رو نکشت »
زارا : « حباب هم یک عدد هدی را تا بیمارستان برد »
حباب : « بدیم مسیخ درست کنه »

مسیخ : « خب چی درست کنم ؟ »
هدی : « باقالی پلو با گوشت »
حباب : « ای مسیخ بابا ، همون باقالی پلو با گوشت »
مسیخ : « سختهههههههههههه »
هدی : « مشکلی نداره مسیخ بابا »
مسیخ رفت غذا درست کنه ، هدی سریع موبایلش رو برداشت و برد توی اتاق ، و قایمش کرد . و بعد رفت حمام
دیدیم از حموم این صدا میاد : « هااااااااااااااااااا لا لا لا هدی خودم ، لا لا لا ااااااااااااااااااااااااا هاااااااااااااااا ، دیش دینگ دیدین » پشت در حموم همه داشتیم به آواز هدی گوش می کردیم و ریسه می رفتیم ، آویشن : « اغنية واو جميله المطربة هدى » ( عجب آواز قشنگی ، هدی آوازخوان ) هدی در حموم رو باز کرد خورد تو صورت آویشن . آویشن این شکلی شد :

هدی گفت : « خب چیه ، همتون آواز می خونید »
من : « ولی هیچ کدوم به خوبی شما نمی خونیم »
همه دوباره ریسه رفتند ، هدی یک هو این شکلی شد :

افتاد به جون ما با چوب کریم آقا . یک جوری می زد که نگو . همه له رفتیم تو تختامون .
مسیخ همچین غذایی پخت :

هدی گفت : « امروز من دسر درست می کنم »
گفتیم باشه ، حالا حدس بزنید چی به عنوان دسر خوردیم ؟

بعله دیگه ، خاک خوردیم ، بد مزه هم نبود ( وسطش یک درخت هم داشت که به زارا رسید )
خلاصه ، شب شد
رفتیم بخوابیم که دیدیم هدی داره جیغ می کشه ، من : « آواز رو حداقل تو حموم بخون ، نه شب موقع خواب »
هدی : « آواز دیگه چیه ، لولوووووووووووووووووووو » آویشن دوباره از خنده غش کرد زمین ، زارا : « خوش خنده ، نمی ری یک وقتی » هدی دوباره جیغ کشید : « لووللللللللللللللووووووو » صدای پای محکمی شیندم ، چراغی که پشتش بود باعث شده بود سایه بزرگی داشته باشد ، عقب تر رفتم . یک هو چراغی بالای سرم روشن شد و سریع رفتم خوابیدم . آویشن حالا چراغی بالای سرش روشن شد و اون هم آمد کنار من خوابید ، موند نگین ، معلوم نبود چه موجودی بهش نزدیک می شه . وقتی نزدیکش رسید چراغ رو سریع روشن کردم . یک لولو با ظاهر هدی بود . لولو نگین رو بلعید و شبیه نگین شد . پریدم زیر تخت . آویشن خشکش زده بود .
با آویشن کار نداشت ولی تخت رو پرت کرد سمت دیوار و آویشن هم که روی تخت بود بدجور آسیب دید . من رو هم بلعید و شبیه من شد . اون پایین سریع تو دهنش خودم رو نگه داشتم ، خیلی گرم بود . دیدم هدا با دسر خودش سرپناهی درست کرده بود . روی دیوار نوشته بود :
وضیعت : در حال خورده شدن
مکان : دهن لولو
صدا : صدای نعره لولو
اتفاق : برادر گرامی من را خورد
من گفتم : « هدی ، این لولو به برادرت چه ربطی داره ؟ »
نگین : « این دیگه این که دستشویی داره رو هم می ندازه تقصیر برادرش ، چه برسه به خورده شدن توسط لولو »
گفتم : « مسیخ و حباب و آویشن چه می شوند ؟ »
نگین : « با آویشن کاری نداره ، مسیخ تو آشپزخونه است . می مونه حباب »
هدی : « شما زارا رو فراموش نکردید ؟ »
یک هو از اون طرف دهن لولو ( نخندید بهم ، اسم بهتر نبود ) صدایی اومد . یک فردی داشت برای خودش بازی می کرد . رفتیم سمتش ، ازش پرسیدیم و فهمیدیم دارک استرونات ( درست گفتم ؟ ) ویرگولی است . توی پناهگاهش یک چاقو داشت . با چاقو زدم دهن لولو رو پاره کردم ، همه پریدیم بیرون ، برای بچه ها تعریف کردیم و قرار شد دارک ........ ( سخته ) هم جزو ما باشه
ببخشید طنز نبود
این چالش یادتون نره
تا پست بعدی ... خدانگهدار ( سه نقطه یا چهار تا ؟ )
لولو???
آخجوننننننننننننننننننن منم بودم??
دوست داشتی بهم بگو ساتو می دونم نام کاربریم طولانیه?
بازم بنویس(این قسمتو قرار نبود دیشب منتشر کنی؟بعدیو زود زود بنویس!)
خب چی می ذاشتم جای لولو
بله دیگه
قسمت بعدی حتما
حتما ! ( مشقا و درسا )
راستی تغییر رو هنوز متوجه نشدید ؟
موفق باشید
چرا دیگه؛ نام کاربریتو با اسمت عوض کردی.
ولی سوال پیش میاد؛ چرا؟?
امیرمحمد تخیلت رو باید تحسین کرد!?
عالی بید!?
منتظر ادامه هستیم!
موفق باشی!
ممنون
خوشحالم که خوشتون اومده
ادامه هم به زودی
موفق باشید /0:
خیلی خوب بود!
خدا وکیلی اینا چجوری به ذهنت میرسه؟
هدی توی داستانت دقیقا دقیقا خود خود منم!
اون وقت من که بشینم تخیل کنم افرادو 180 درجه برعکس تخیل میکنم!
اگه یهو لو بره اونجرز نوشته تو بوده نه استن لی،اصلا تعجب نمیکنم!
خیلی خیلی خوووووب بود!
همین دیگر!
آها راستی مرسی از تبلیغات کامنتی تون که یادم انداخت بیام بخونم!
#اودافظ
ممنون
اینا ؟ حوصله ام سر می ره سر کلاس ها خودش میاد تو کله عزیزم . ( خواب های بچگی هم بی تاثیر نیستند )
شانسی سعی می کنم از کامنت ها و پست ها افراد رو تشخیص بدم ( خیلی سعی می کنم خودم رو روانشناس جلوه بدم ، ولی از روانشناس ها متنفرم )
نمی دونید بار اول که وارد ویرگول شدم افراد رو 360 درجه برعکس تشخیص دادم ( ????? )
جالبه من زیاد کتاب تخیلی نمی خونم ، این هم دومین یا سومین داستان تخیلی منه
بازم ممنون
اون تبلیغات رو برای همه می کنم
اودبای
بنده حرفی ندارم که بزنم!????
خب داشته باشید