ابر فراموشی

شعری که انتخاب کردم به آهنگ Cloud of Forgetting تعلق داره. اگه خواستید اجرای زنده آهنگ هم ببینید در فایل آپارات این آهنگ از دقیقه 75 شروع میشه و حدودا 12 یا 13 دقیقه طول میکشه.

مجموعه اجراهای گروه سوانز (Swans) در طول سال‌های 2014 و 2015 (aparat.com)

شعر:

Walking out
Counting up
Breathing
Reaching out
Reaching out

ترک می‌کنم
لحظه شماری می‌کنم
دم می‌زنم
توسل می‌جویم
توسل می‌جویم

God, God, God
Leaving
Leaving now

خدا، خدا، خدا
دست می‌کشم
اکنون دست می‌کشم

Surrender!
Surrender!
Take us!
Take us!

تسلیم!
تسلیم!
ما را ببر!
ما را ببر!

The sun
A son
A child
A son

خورشید
یک فرزند
یک کودک
یک فرزند

I see us
Take us!
Save us
Ahh!

خودمان را می‌بینم
ما را ببر
ما را خلاص کن!
آه!

Children, children
Children, children
I am blind
I am blind
I am blind
Blind

فرزندان، فرزندان
فرزندان، فرزندان
من نادانم
من نادانم
من نادانم
نادان

این از شعر

شعر عجیبیه.

به خدا التماس می‌کنه هر چه زودتر از این دنیا خلاص بشه. سوال اینه: چرا آدمی که در نقطه اوج کار خودش قرار داره (این آلبوم The Glowing Man به لحاظ موسیقیایی در اوج قرار داره) همچین درخواستی داره؟ تنها جوابی که براش دارم اینه که در این سفر بسیار خسته شده و الان که به بالاترین حد خودش رسیده، دیگه نمی‌خواد زندگی کنه.

یه نکته دیگه هم شباهت مایکل با آموزه‌های سقراطه. سقراط به همه می‌گفت من نادانم و نادانی دیگران رو به رخشون می‌کشید. سقراط طبق ادعای خودش نادان بود اما اینقدر در جستجوی حقیقت با دیگران شورا و جدل کرد که در نهایت تا حد زیادی به حقیقت نزدیک شد.

مایکل هم به عجز و نادانی خودش معترفه. به نظرم دلیل اینکه تا این حد در زمینه موسیقی و آهنگ و شعر پیشرفت کرده، همینه که همیشه می‌دونسته کارش ناقصه. این آدم هیچوقت از چیزی که خلق کرده، سیر نشده. دنبال این بوده که روز به روز خودش رو بهتر کنه.

آهنگ صوتی رو گوش بدید، تمام این کلمات رو داد میزنه. بخصوص جایی که از خدا نام میبره، داد میزنه و میگه خدا. چقدر خشم درون یه آدم باید باشه تا اینجوری از خدا بخواد خلاصش کنه.

اما یه نکته خیلی مهم دیگه: با وجود اینکه درونش چنین غوغاییه و چنین نفرتی از زندگی داره، اما به زندگی و به کار ادامه میده. کارش موسیقیه و موسیقی رو آزاد کرده.

همین رو مقایسه کنید با علی:

سوگند به خدايي كه دانه را شكافت و جان را آفريد، اگر حضور فراوان بيعت كنندگان نبود، و ياران حجّت را بر من تمام نمي‏كردند، و اگر خداوند از علماء عهد و پيمان نگرفته بود كه برابر شكم بارگي ستمگران، و گرسنگي مظلومان، سكوت نكنند، مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته، رهايش مي‏ساختم، و آخر خلافت را به كاسه اوّل آن سيراب مي‏كردم، آنگاه مي‏ديديد كه دنياي شما نزد من از آب بيني بزغاله‏ اي بي ارزش‏تر است.

مطمئن باشید مایکل هم صرفا بر اساس یه تکلیف زندگی و کار کرده و حقیقتاً تکلیفش رو به درستی انجام داده. این دیگه تکلیف ما است که از چیزی که مایکل برای ما فراهم کرده، به درستی استفاده کنیم. نکنیم خیانت کردیم.