روزمرگی 1 " 1402/9/10 "

هعی!
هعی!

یک هفته مانده تا امتحانات مستمر آذر ماه و بعدش امتحانات ترم اول ! مسلمه که عملا هیچ کاری نگردم و متوجه شدم هر چقدر به امتحانات نزدیکتر میشم ، بیشتر انجام کارهایی که هیچ ربطی به امتحان نداره ، برام لذت بخش تر میشه........خیلی عجیبه نه؟ بگذریم ؛ حالا نمیخوام بهتون استرس بدم.
این اولین روزمرگیه منه ؛ نمیدونم شایدم آخریش باشه!!! نمی دونم چرا اما جدیدا زیادی رو مود نیستم و احساس افسردگی میکنم ، شما بگید چیکار کنم؟؟؟ شایدم به خاطر اینه که دارم اینارو تو شب براتون مینویسم یا بخاطر فشار زیادیه که رومه !
اما باید اعتراف کنم که من عاشق اینجام ، عاشق همه شماها و نوشتن براتون ، میدونید ؛ در دنیای من نوشتن بعد از موسیقی لذت بخش ترین کار جهانه.
دوست داشتم تک تکتون رو ببنم و بشناسمتون ، پس براتون یه نشونه میزارم که اگه گذرتون اونجا افتاد یا محل زندگیتون اونجا بود ؛ بتونید منو بشناسید و ارتباطی نزدیک داشته باشیم.
امسال من در شهریار "شهرستان نسبتا کوچیکی در تهران" زندگی میکنم. نمی دونم از شانس خوبم یا شانس بدم اما قراره سال بعد رشت (شمال) زندگی کنم. نشونه ای که براتون میزارم اینه:
من همیشه موهام آزاده و با روبان کلفت و بنفشی که روش گلدوزی های بابونه داره ، دوخته شده ، پس پیدا کردنم کار چندان مشکلی نیست.
امیدوارم تک تکتون رو از نزدیک ببینم و باهاتون آشنا بشم.
راستی ! شما نویسنده ها ، ایده ای راجع به شروع تاثیر گذار برای رمان "دختری با آرزوهای نهنگی" دارید؟