تعریفِ من از آوینی


اینکه شهید آوینی که بود و چگونه می اندیشید و به چه رسیده بود به معمای بزرگ زندگیم تبدیل شده است. از روزی که با خواندن فتح خون عاشقش شدم و به واسطه کتابهایش خودم را یافتم تا کنون در هر مسیری به دنبال اویم. من به دعواهای زمینی این و آن که دم از او می زنند کاری ندارم . به تعریف همانها هم کاری ندارم. من تعریف خودم را از آوینی دارم. من آوینی را از کتاب ها و فیلم هایش شناختم. زمانی که شاید آوینی خوانها به مراتب کمتر از امروز بود و من در زیرزمین پاساژ قدس خیابان ارم قم با مبلغ ناچیز شهریه طلبگی به دنبال وی اچ اس های فیلمهای مستندش بودم و اولین چاپ کتابهایش را می خریدم. تعریف من از شهید آوینی از کتابها و فیلمها و سخنرانی هایش شکل گرفته است. شهید آوینی شاگرد فردید بوده یا نه ؟ به من ربطی ندارد. شهید آوینی روشنفکر بوده یا نه ؟ از کتابهایش بر نمی آید. شهید آوینی نگاه جدیدی به حوزه سینما داشته است ؟ البته. نگاه خاصی که در دانشگاه هم علیه نگاهش شوریدند. من نمی دانم یک انسان نویسنده ای چون آوینی آیا به شارح نیاز دارد؟ آیا اینکه من چند صباحی با او بوده ام، دلیل نزدیکی افکار و اندیشه است . آیا این نزدیکی منشا شناخت است . اگر او اندیشه ای داشت که در کتابهایش هویداست. در فیلمهایش هم. اوست که می گوید " آنها که می خواهند ما را بشناسند داستان کربلا را بخوانند". یعنی شناخت او و همفکران او جز با منطق کربلا قابل شناسایی نیست. من سالها با او زیسته ام یعنی چه؟ من با او در یک اتاق بوده ام یعنی چه؟ که اگر مایه شناخت این است که وای به حال تو که با او همراه نشده ای . برادر او به چه می اندیشید ؟ به چه می نگریست؟ تعریف او از حقیقت چه بود؟ تعریف تو چیست؟ مسیر او کجا بود؟ منظر او چه بود؟ برادر دست بردار هرکه منطق کربلا را یافته است می تواند او را بشناسد و تو هم گزافه نگو که اگر منطقش را یافته ای ولی به آن نرسیده ای، در هپروتی.

این روزها دیگر کمتر کسی است که نداند آوینی در چه محیطی و چگونه رشد کرده است و چگونه به حقیقت رسیده است . اما عده ای اصرار دارند بگویند شما نمی فهمید آوینی که بود؟ این آوینی که بود که کسی از انقلابیون و حزب اللهی ها او را نمی فهمد و فقط آنهایی که به سمت روشنفکری غش کرده اند او را می شناسند! دینداران و مسجدیها و بسیجی ها او را نمی شناسند و فقط کافه نشینها و غرب بروها او را می شناسند و تعریف درستی از او دارند.

اینکه در زمانی از سوی متحجرین جفاهایی به شهید آوینی شده باشد دلیل بر عدم شناخت حزب اللهی ها از او ندارد. آزاری که از سمت شبه روشنفکران به او و عقایدش شده است دست کمی از متحجرین ندارد . امروز دوستان آوینی از جفاهای آنها به آوینی هیچ نمی گویند ولی تیغ تیز انتقادات و فحش ها به سمت حزب اللهی است که متحجرین را از آنان می دانند!

این روزها می گویند تعاریف رسانه ای از آوینی متناقض با حقیقت آوینی است . من خواهش می کنم یکی تعریف حقیقی از او بدهد. من که سالهاست از او و دربارۀ او هم از روشنفکران و هم از حزب اللهی ها می خوانم هنوز تفاوت نگاه دو طرف را نمی دانم . من آرشیو کامل سوره را مطالعه کرده ام. فیلم های قدیم و جدیدش را دیده ام. نوشته هایش را تماما خوانده ام . مصاحبه های خانم شهرزاد بهشتی و عطاءالله امیدوار و همسر مکرم ایشان و زندگینامۀ خودنوشت و کتاب همسفر خورشید جناب تاج الدینی را در مورد رفتارها و اعتقاداتش پیش از انقلاب را به دقت و موشکافانه خوانده ام. فیلم مرتضی و ما را بارها دیده ام. نوشته هایی آیت الله جوادی آملی ، فیلسوف ارجمند جناب داوری اردکانی و استاد مددپور را به دقت مطالعه کرده ام. مصاحبۀ کوثر آوینی با عنوان " آوینی خوب آوینی مرده است " را بارها مطالعه کرده ام. نامه های مریم آوینی و حسین معززی نیا را در نقد گفته های دیگران مطالعه کرده ام. خاطره ای از دوستان آوینی نیست که از دستم در رفته باشد. سالهاست که با این مطالب مانوس بوده ام. با دوستان حوزوی و غیر حوزوی و فیلمساز و غیر فیلسماز او به گفتگو نشسته ام. نمی دانم چه چیز نانوشتۀ دیگری هست که با این همه مطلب در مورد آوینی در تناقض است.

اینکه آوینی یک روز عکسی از یک جوان هیپی بوسنیایی با سربند الله اکبر روی جلد سوره کار کرده بود و به همین دلیل مغضوب خیلی از خود حزب اللهی پندارها شده بود را می دانم. دفاعش از فیلم عروس او را به سردبیری که به یاد خدا نیست تبدیل کرده بود. عکس ها و مطالبی که در سوره به چاپ رسانده بود و مورد اعتراض خیلی ها قرار گرفته بود. اینکه متن نریشنش را از فیلم " خنجر و شقایق " برداشته بودند و او در نامه ای به محمد هاشمی مدیر وقت سازمان صدا و سیما نوشته بود که شما تلویزیون را به بوق مفلوکی تبدیل کرده اید. یا نوشته هایی که در نقد عملکرد فرهنگی جناب محمد خاتمی وزیر ارشاد دولت آقای هاشمی نوشته بود . اینکه در سالهای آخر کار و زندگیش تحت فشار سهمگین خودی ها و البته بالاتر غیر خودی ها قرار گرفته بود. و خیلی چیزهای دیگر که از حوصلۀ مخاطب همه چیزدان امروزی به دور است.

خواهشا یکی من را روشن کند. چیزی بیشتر از اینها هم اگر هست به ما بگویید! هرسال دم بیستم فروردین یک دعوای خودساخته و بی نتیجۀ " کدام مرتضی ؟" در ایران راه می اندازیم که چه بشود. میخواهیم چه چیز را به اثبات برسانیم. آیا گمان نمی کنید که با گذشت سالها از شهادت جناب آوینی باعث ابهام شده اید؟ ابهامی که مخاطب امروزی کتابها و نوشته هایش را سردرگم می کند. به گمانم همان بلایی بر سر مرتضی خواهد آمد که بر سر چند اندیشمند دیگر ما آمده است. امروز نمی دانیم ابن عربی آدم خوبی بوده است یا نه؟ حافظ عارف بوده است یا می گسار ؟ شریعتی ضد دین بوده است یا یک دین شناس ؟ مطهری آزاداندیش بوده است یا جزم اندیش؟ بهشتی روشنفکر بوده است یا مذهبی ؟ اندیشۀ امام موسی صدر برای امروز بوده است یا دیروز؟

من با نقد اندیشه ها مخالف نیستم که آن سبب رشد است. با دعوای در حواشی اندیشه ها مخالفم که آن سبب ابهام و گنگی اندیشه می شود. بالاخره جناب آوینی نوشته هایی دارد که بیشتر از توضیح دیگران به منظور او رهنمون می شود. تفسیر نوشته های ایشان به آنچه خود می پسندیم، نورانیت نوشته هایش را نمی پوشاند.

آوینی در دانشکده هنرهای زیبای تهران درس خوانده است. به گفتۀ دوستانش آوانگاردترین دانشجوی زمان خودش بود. به نوشتۀ خودش هم ادای روشنفکری درآورده است. شعر گفته است . فیلم دیده است . به گالاریهای موسیقی رفته است. به شهادت دوستانش و به گفتۀ نزدیکانش روحش تشنۀ حقیقت بوده است و این سبب بی قراری روحیش شده است. سیگار را به دلیل روشنی که از همسرش نقل شده است کنار گذاشته است؛ از زمانی که به یقین می رسد امام زمان در حال دیدن است. پیش از انقلاب تصادف سختی هم داشته است. نزدیکانش از برگشت دوباره او با عنایت امام زمان گفته اند. بعد از آن به کتابها و شعرهای عرفانی روی آورده است. در انقلاب هم دخالتی نداشته است. به نقل از همسرش بعد از اتفاق عظیمی که در سال 57 در ایران رخ می نماید ، تلاطم روحی که در او به وجود می آید. سال 58 پای یک کاست از حضرت امام که از دوستش می گیرد می نشیند. در کلام امام حقیقتی دیگر می یابد. عاشقش می شود. به حقیقت انقلابش پی می برد و این در نامه اش به برادرش در آمریکا به وضوح دیده می شود. به گفتۀ خودش از آن روز که حقیقت را می یابد تصمیم می گیرد جز برای خدا کار نکند. خود را دستیار دوم خدا می داند که جز روضه خواندن کار دیگری بلد نیست. پس به عنوان یک سربازواقعی به جهاد می رود. آنجا به ضرورت دوربین به دست می شود تا آنچه را در دانشگاه آموخته بود در سایۀ تعهد به انقلاب خرجش کند. به بشاگرد می رود. هفت قصه از بلوچستان نشان می دهد. به فریاد خواهی خان گزیده ها در فارس می رود. جنگ می شود. به عنوان فیلم ساز جهاد به جنگ می رود. گروه تلویزیونی جهاد را با دوستانش راه می اندازد . روایت فتح می کند. مقاله می نویسد و در نشریات مختلف به چاپ می رساند. سالی پس از جنگ مرادش از دنیا می رود. او در عزایش نوحۀ "فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت" را می سراید. مقالۀ امام و حیات باطنی انسان را می نگارد و در رثای امامش شعرهای "ای عزت ممثل "و " آن سان که تو رفتی" را می سراید و غم مرادش را اینگونه وصف می کند:

« فارالتنور »

در وصف ماست

که چشمه های اشکمان

از عمق قلب های آتش گرفته

می جوشد

قلب زمین

آتش گرفته است و اشک داغ

از چشمه ها

فواره می زند...

حال مرید در رفتن مراد خراب است... خراب. آوینی حقیقتی را که به زندگیش معنی تازه ای داده بود از دست داده است . ادبیات نوشتاری و گفتاری آوینی نیز بسیار بسیار تحت تاثیر نوشته های عرفانی پیر مرادش است. او آنقدر در مرادش ذوب شده است که مانند او می بیند و مانند او می نگارد و از زاویۀ دید او فیلم می سازد. تا جاییکه که در خاطرات همسرش آمده است " آوینی در مرگ امام می گفت پس چرا زمین و زمان به هم نمی ریزند"...

آوینی در امام چه دیده بود؟ آن هم معمای بزرگی است. معمایی که گشودنش خون می طلبد. آوینی در زندگیش رازهایی داشت که خود می دانست و برای دیگران نگشود و این دلیل بزرگ متناقض نمایی این اندیشمند و هنرمند انقلاب اسلامی است. رازگشایی از آوینی هم نه به همسر بودن ربطی دارد! نه به همنشین بودن! نه به فرزند بودن! نه به هم اتاقی بودن! راز آوینی در طول راز بزرگ زندگیش یعنی امام است . راز آوینی همان راز بزرگ حقیقت انقلاب بزرگ پیر مرادش است. تفسیر مرید بدون رازگشایی از مراد عبث است و آنها که می خواهند آوینی را بشناسند باید امام را بشناسند.

او اما در مبشر صبح از بارقۀ نور جدیدی در وجود خویش خبر می دهد. نوشته اش در مورد ولی جدید بعد از امام از شادابی عجیبی حکایت دارد.

او محکم تر از دیروز بر سر معمایش با دیگران به مبارزه بر می خیزد. نشریۀ سوره آوردگاه این رزم است. او به جای برادر سردبیر نشریۀ سوره می شود. نوشته هایش در سوره مبارزه ای جدید است که او از مرادش آموخته است . مبارزه ای با متحجران و شبه روشنفکران ... اصل اصیل رفتار آوینی مبارزه است . مبارزه با آنانکه در انقلاب اسلامی جا خوش کرده اند و امام هم بارها از دست این دو قشر نالیده است . نالۀ مراد چه اثری بر دل مرید گذاشته است که از سینه آتش بیرون می ریزد ؟! خدا می داند. نوشته های آتشین آوینی نه به مذاق شبه روشنفکران غربزده خوش می آید و نه به مذاق متحجران خود اسلام پندار!

او سالها با امام زیسته است. با اندیشه امام از بشاگرد و فارس و فاو و فکه و مکه و... سر در آورده است. او می داند انقلاب بیشتر از دو قشر ضربه خواهد خورد. پس تیغش را برای آنان تیز کرده است . بالاخره این مبارزه سختی خودش را دارد. عده ای از دوستانش که این مبارزه را درک نمی کنند که به مخالفت بر می خیزند. عده ای که این مبارزه را می فهمند تا جایی با او همراه می شوند که سعۀ صدرشان اجازه می دهد. عده ای هم سعی می کنند خود را همپای او نشان دهند اما خیلی پیشتر از اینها بریده اند ... آوینی اما می تازد. خواب و خوراک ندارد. به شهادت همسرش شبی چهار پنج ساعت بیشتر نمی آساید ... گویا می داند زمان زیادی ندارد...

در شناخت غرب و غرب زده ها مقاله می نویسد. نوشته های نویسندگان شبه روشنفکر را نقد می کند. در سوره یک عده از بچه های هنرمند معتقد و متعهد به انقلاب اسلامی را دور هم جمع می کند. برای فهماندن صحیح سینمای مناسب انقلاب اسلامی تلاش بسیار می کند. می گوید برای آنکه بتوانی برای انقلاب اسلامی رمان بنویسی باید جوهر انقلاب را بشناسی . برای نشان دادن سربازان حقیقی انقلاب و راه ورسمشان مستند می سازد. با حمایت امامش دوباره روایت فتحش را راه اندازی می کند. برای روایت صحیح جنگ بعد از جنگ فکر می کند. به گفتۀ یار دیرینش جناب همایونفر دوسال در بن بست چگونه فیلم ساختن برای جنگ است که خود با عده ای به خرمشهر می رود. رفتن به خرمشهر گره کار را می گشاید و او شهری در آسمان را می یابد. این فیلم سرآغاز فیلم هایی چون با من سخن بگو دوکوهه است. او اما به کشورهای دیگر و وضع مسلمانان دیگر کشورها هم می اندیشد. خود به همراه عده ای به پاکستان می رود. همزمان با جنگ صربها عده ای را تشویق می کند که به بوسنی بروند. عکس آن جوان هیپی با سربند الله اکبر را رضا برجی انداخته است که به همراه همین گروه رفته است. آن را می خواهد به عنوان عکس روی جلد نشریه سوره کار کند که با مخالفت روبرو می شود. لاجرم در صفحۀ اول نشریه چاپ می کند. تدوین فیلمهای آن گروه را هم به عهده می گیرد . برای فیلمشان نریشن می نویسد. اما در زمان پخش می بیند متن نریشن را برداشته اند. او دوباره مبارزه می کند. نامه می نویسد. واین مبارزه است که مذاق خیلی ها را تلخ می کند. سخت گیریها بر مرید امام شروع می شود. آوینی اما دست بردار نیست. چون معتقد است و انسان معتقد برای رسیدن به خواسته اش می جنگد.

اینهمه کار در فاصلۀ زمانی 58 تا 72 و بالاخص در سالهای 68 تا 72 خیلی عجیب می نماید. این همان راز و معمای شخصیت آوینی است. فهم او از عالم چگونه است؟ به چه حقیقتی بار یافته است که برایش اینهمه می دود؟ سرگشتۀ چه حقیقتی است؟ به او چه نشان داده اند؟ در امام چه دیده است؟ در انقلاب اسلامی چه یافته است؟

سوال مهمتر اینکه خدایی که آوینی برایش می دود برایش می نویسد، برایش فیلم می سازد و برایش می میرد چگونه خدایی است که امروز دیگر نیست که به ما بگوید بدوید ، تلاش کنید. "کارتان را برای خدا نکنید، برای خدا کار کنید. تفاوتش فقط همین قدر است که ممکن است حسین در کربلا باشد و من در حال کسب علم برای رضای خدا !"

باور او به کدام خداست تا ما نیز با فهم درست آن به خودمان و دوستانمان و نزدیکانمان چون آوینی بگوییم شما غصۀ پول را نخورید، خدا روزی را می رساند. اعتقاد او از کجا نشات می گیرد که به طلاب علاقه مند به فیلم سازی می گوید بروید اسرارلصلوه امام را بخوانید. فهم او از زندگی چیست که می گوید : زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر است! فهم او از شهادت چیست که آن را می یابد!