با گریه و خنده، آرزوی شهادت میکنم

شهدا جان! ای جوانهای با غیرت، باخدا، با عرضه، دلسوز، شجاع، خیلی بالایین، خیلی هم باحال. اما این دلیل نمیشه که ما رو تو جمع خودتون راه ندید. نمیدونم شاید زمونه شما خیلی بالا پرور و باحال پرور بوده. به هر حال عاشق اینیم که با شما و در کنار شما یک‌جا باشیم. از خدا بارها خواستم؛ شب جمعه، سر قبور شما، شب قدر، سر نمازها، و خدا هم کریمه.

با گریه و خنده، آرزوی شهادت میکنم
با گریه و خنده، آرزوی شهادت میکنم


اونقدر احمق نیستم که غمهای فراوون این دوران رو بر ذهنم مسلط کنم و ایمانم به خدا رو، به مهربانیش رو، به نزدیکیش رو، به شنوایی و بیناییش رو، به آرزو پروریش رو، به اجابت کنندگیش رو، به مربیگریش رو
بذارم کنار. خداوند فرمود ادعونی استجب لکم شما منو بخونید من هم پاسختون رو میدم. حالا اینکه چرا این گوش ها کر شده و پاسخ ها رو نمیشنوه که مثنوی هفتاد من کاغذ بی حاصله. اما من به این ایمان دارم، من به استجابت دعای شب جمعه ایمان دارم، من به مربیگری او ایمان دارم، من به اینکه اول او هست که در ذهن ما دعا و آرزویی رو میندازه تا ما دعا بکنیم و بعد استجابت کنه، ایمان دارم، به اینکه اون شنواترین و نزدیکترین و مهربانترین هست، ایمان دارم. -۱-

شهدا خنده هاتون غیرقابل فراموش کردنه.

دایی جان! روزگاری که تو این دنیا بودی میگن همه‌ش دنبال کار این کارگر و اون بنا و اون فرد ضعیف بودی، تا حقوقش رو بگیری، مشکلاتش رو حل کنی، با گردن‌کلفت های صنف درمیفتادی و بعدش همون ها روی پرونده‌ت نامه گذاشتن که این جوون شهید نیست، این با گروهک ها مرتبط بوده! اما توی جبهه اونقدر سر نترس داشتی که روی خاکریز می نشستی و آواز و تصنیف می‌خوندی. روزی شهید شدی که دیگه جنگ یواش یواش تموم بود، اما خودتو رسوندی به قافله. وقتی برگشتی شهر، دیدن که نیمی از سر نداشتی و سالهای سال تا همین چند وقت پیش شهید محسوب نمیشدی. اما هیهات که ماه پشت ابر بمونه.

دایی جان! جوابم رو نمیدی دلخور نیستم ابداً. شنیدن جواب، گوش خیلی خیلی پاک و سالم میخواد اما میدونم که میشنوی و پاسخ لازم رو میدی در نقطه‌ای که لازم هست به شکلی که لازم هست. من اجازه نمیدم که حقارت هام باعث بشه که به شما بدگمان بشم، شهدا! من همراهی و همنشینی شما رو میخوام، در این روزگاری که همنشین ندارم، در این روزگاری که اگر به کسی میگم بیا باهم کار اقتصادی بکنیم برای خدا، اول میره تو فکر سود خودش، من رو هم توی دغدغه سود میندازه. در این روزگاری که وقتی به کسی میگم بیا کار رسانه‌ای بکنیم برای خدا، رسانه خدا خالیه، هیچکس توش نیست، اول به فکر اینه که نون زن و بچه رو چه کار کنه! اول به این فکره که حالا چه کسی رئیس بشه! چند باری که شروع کردم با یک گروهی، سایت یا پیجی برای خدا، خودتون دیگه دیدین چی شد... چند روز بعدش منو زدن کنار، و هر آنچه که نوشته بودم رو پاک کردن و تمام آثارمو حذف کردن... اینطور شد که به این پیج و این سایت رو آوردم، تک و تنها مینویسم و میگم و فیلمش رو پر می کنم و ویرایش می کنم و بارگذاری می کنم. اصلا دلخور نیستم ها! هرکسی یه جور سرنوشتی داره. اما شما، دوستی با شما رو که میتونم بخوام، از شما که میتونم انتظار یاری داشته باشم و دوست داشته باشم که شما همون جایی که هستین دعا کنید که هم زندگی کردنم معنی پیدا کنه و هم اگه بنا هست که شهید بشم، شهادتم معنای خوبی داشته باشه و مسیر خوبی رو باز کنه برای امام زمان. در کل نمیگم دوست ندارم زود شهید بشم اما میدونم که این حرف خوبی نیست. هر وقت که خدا بخواد خوبه، موقعش هست. اصلاً شاید خدا شهید زنده بخواد. در واقع چیزی که می خوام رفاقت شما هست، رفاقت صدیقین و صالحین و انبیا و اولیاست، دوست دارم بین اصحاب کهف باشم.

راستی اینکه خیلی از دوستان خدا می خوان که شهید بشن به نظرم به خاطر تنهایی شون توی این دنیا هست. چون میگن زمانی که امام زمان ظهور میکنه و جامعه و جهان خوب و صالح میشه، مردم نمی تونن تصمیم بگیرند که آیا بمونن تو این دنیا، یا برن بهشت. از بس که دنیا جای خوبی شده اون موقع. معنیش اینه که کسانی که در طول تاریخ آرزوی شهادت کردن به این خاطر بوده که جایی برای خودشون توی این دنیا نمی‌بینن و البته جای خیلی وسیعی برای خودشون تو اون دنیا متصورن. اگر که یاران یاری می کردن، تنها نمی‌گذاشتن و همراه می‌شدن با هم، آرزوی شهادت معنی نداشت. بلکه بودن در کنار یاران خدا معنی داشت. وقتی تمام زور نوح علیه السلام ۸۰ نفره و تمام زور اباعبدالله الحسین علیه السلام صد و اندی نفره و تمام زور مولانا مهدی علیه السلام هنوز به ۳۱۳نفر نرسیده که جای گله از شما شهدا نیست، جای گله از ماست که یاری نمیکنیم

در هر حال این ماییم که شادی و انرژی و نشاط رو برای خودمون واجب می کنیم و با انگیزه میایم جلو. و میدونیم که یه روزی از این روزها ما رو در آغوش می‌کشید و دیگه تا ابد در کنار هم میگیم و میخندیم و گریه میکنیم و درباره خدا حرف عمیق می زنیم و مبهوت میشیم و دوباره میگیم و میخندیم و گریه میکنیم. ما رو به کهف بیدارتون، ما را هم داخل اون غار دعوت کنید.

منابع

-۱- من نزد گمان بنده‌ام هستم