(INTP)جهان هر فرد، به اندازه وسعت فکر اوست." خونم جوهر خودکارمه" دانشجو معلمِ فرهنگیان| امورتربیتی
آنچه گذشت: خاصه امتحانات!
میخوام یکم از دو سه هفته ی اخیری که گذشت خلاصه وار، اتفاقات قابل بیان و پررنگش رو بگم :)
لاگ اوت از ویرگول و شبکه های اجتماعی
یه دو هفته ای شد توی ویرگول نبودم یعنی از حساب کاربریم لاگ اوت کردم. و همینطور از سایر شبکه های اجتماعیی اندکی که در اونها هستم یه ماهه. و صرفا هدفم سپری کردن ایام امتحانات عجیب غریب بود. این کار کمی دشوار هست مخصوصا وقتی هر روز عادت داری چک کنی اما مزیت های بسیاری هم داره و مهم تر از همه عدم حواس پرتی و در نتیجه تمرکز بیشتره! یعنی به شخصه برام یکم سخته که اکانت داشته باشم اما چک نکنم بنابراین برای گرفتن بهترین نتیجه توی امتحانات از فضای مجازی کاملا خارج شدم. البته ناگفته نماند بقول دوستان گاهی به حالت روح به پست دوستای ویرگولی سرک می کشیدم. و بعد از ورود دوستان شاکی بودن چرا دیر جواب میدم یا پست ها رو نمیخونم ... البته چند نفر هم استقبال گرمی داشتن سپاس ؛)
نمیدونم یه حجم زیادی پست نخونده و ننوشته دارم. من یا نباید باشم یا وقتی هستم باید ویژه بازخورد بدم پس اجازه میدم در اسرع وقت با حوصله اینکارو کنم.
امتحانات بدون فرجه
عجب بلایی سر ما آوردن ... از 28 آبان امتحانات مستمر شروع شد. تا 19 آذر بود. که 17 آذر به بعد یعنی روز تولدم تعطیل شد و اخرین امتحان مستمر موند. تااااا یک ماه بعدش تعطیلی واسه آلودگی هوا، کرونا، برودت هوا و صرفه جویی در مصرف گاز و ... و همین شد که 4 مرتبه برنامه امتحانات ترم(!) تغییر کرد.
خود دبیرها میگفتن ما توی طول20 سال خدمت بیشتر، ندیدیم ۴ بار برنامه امتحانی رو عوض کنن!
اینطوری بود که ما میخوندیم یا نمیخوندیم، بعد ساعت ۷ شب میگفتن لغوه،
حین اینکه داشتیم واسه امتحانات ترم یک میخوندیم، کلاس مجازی صبح تا دو ظهر داشتیم، درسای ترم دو میخوندیم، وقت حضوری هم تا ساعت سه مدرسه بودیم.
کلاس رفع اشکال و فوق برنامه رفتیم. و حتی روز پنج شنبه ها هم امتحان فشرده گذاشتن.
تکلیف داشتیم تازه باید کلی تست میزدیم و آزمون جمع بندی و جامع هم میدادیم.
خلاصه کلی فشار روانی، استرس، خستگی، شب بیداری و کلا 3-4 ساعت خوابیدن!
تعطیلی های پی در پی و مسخره و عقب موندگی از درسها
آموزش مجازی و امتحان حضوری:)
و کلا یه وضعی ... به هرحال خوشحالم که گذشت و تموم شد. و هنوز نامه ی اعمال( کارنامه) نگرفتم ولی از اونجا که چندتا از دبیرها بعد از حضور در کلاسها فقط نمره برترها رو اعلام می کردند و منم جزوشون بودم خیالم تا حدود زیادی راحت شد فقط ریاضی رو شک دارم ...
عروسی
قبل از اخرین امتحان، روز پنجشنبه عروسی با مسافت تقریبا طولانی رفتیم. خوبیش این بود بعدش جمعه و شنبه تعطیلی خورد و علاوه بر استراحت تونستم هم درس بخونم هم از تفریحم جا نمونم. عروسی پسرخاله پدرم بود. نه آنقدر نزدیک که بشود از اول تا اخرش رقصید و نه انقدر دور که بشود نرفت. خلاصه رفتیم و بعد از انهمه خانه نشینی برای تعویض روحیه(!) هم کمی شد هنرنمایی کرد! اینطوری بود که امتحان روز پنجشنبه بود، بعد از امتحانِ من، راه افتادیم! و حتی برای امتحان بعدی مجبور بودم و توی ماشین کتاب برده بودم. حالا بهشون افتخار دادم داخل تالار کتاب نبردم خخخ. عموم میگفت مهسا فکر کنم روز عروسیش هم از امتحان بیاد :)))
روزنامه دیواری
خواهرم باید یه روزنامه دیواری از یک داستان نویس تهیه میکرد. همش که نمیشه به افراد معروف و شناخته شده پرداخت! از قضا کمکش کردم و این نشریه( بقول قدیمی ترها) طراحی کرد و برد توی سالن مدرسه نصب کردن. زندگینامه محمد علی جمال زاده
پانسیون و کتابخونه
بعدا مفصل درباره مطالعه در محل های مخصوص به مطالعه میگم خدمتتون. ولی خداییش اولین بار بود تا 8-9 شب مدرسه بودم و چقدررر خوش گذشت. درسته وقتی خونه برمیگرشتم مثل جنازه میخوابیدم ولی هر بازه مطالعاتیمون یک ساعت و ربع بود بعد میومدن صدا میکردن میرفتیم استراحت. چیپس و نسکافه خوردیم :))) یه معاون جوون و فوق العاده پایه داریم که توی یک ربع سانس استراحت، آهنگ های دهه شصتی میذاشت و تقریبا 10-15 نفری میزدیم و میرقصیدیم. البته من مشاهده گر بودم چون نمیخوام جز اون بُعد جدیم رو توی مدرسه کسی خیلی ببینه و فقط میخندیدم :)
عجیب بود دیگه ...
شب تا 3-4 بیدار، صبح 6 بیدار. تا دو کلاس.. نیم ساعت خواب روی نیمکت( بعضیا میرفتن توی نمازخونه میخوابیدن؛ جز نماز همه کار تو این نمازخونه انجام میشه :/) بعدش تا 8 شب درس.. خونه یکم شام و یکساعت خواب، دوباره ساعت 11 بیدار شدن و تا صبح خوندن ...همیشه اینطور نیستا ولی خب این دوهفته شبانه روزی امتحانات چون معدلش مهمه اینطور گذشت. البته پارسال هم همین موقع ولی دی ماه بود. امسال امتحان ترم یک عملا توی بهمن دادیم!
سریال
مهسایی که خیلی اهل فیلم مخصوصا سریال(!!) نیست نشست تو همین دوره بعد از تابستون! سریال دید. میگن موقع درس همه چیز جذاب میشه دقیقا مصداق بارز منه. نمیدونم انگاری که مغزم دلش میخواست فرار کنه. البته که خیلی خوب بود. سریال life by ella ده قسمتی، هر قسمت 20- 30 دقیقه بود. فعلا فقط یک فصل اومده بی صبرانه منتظر ادامش هستم. بشدت نیاز داشتم بهش. از وقتی دیدم حالم کلی عوض شد و قدر لحظه حال و زندگیم رو بیشتر میدونم. یعنی انگار بهم الهام شد از بین میلیون ها سریال بشینم اینو نگاه کنم. واقعا توی زندگی هر چیزی در بهترین زمان ممکنش رخ میده نه زودتر نه دیرتر. حتی اگر خودمون مطلع نباشیم. و خب شاید فیلم تینیجری باشه ولی هرکس میتونه کلی نکته ازش یاد بگیره. پیشنهاد میکنم حتما ببینید!
رکورد ساعت مطالعه
و آره دیگه تونستم رکورد ساعت مطالعه ی خودم رو بشکنم. من همیشه خودم رو با خودم مقایسه میکنم. Me Vs Me . و از اینکه تونستم با خودم رقابت کنم و از منِ قبلیم بهتر بشم و ورژن صبورتر و قوی تر مبدل بشم، خوشحال و شاد و خندانم و قدر دنیا و فرصت زندگیم رو که مثل هدیه از سوی خداست، میدانم میدانم.
شروع زمستان و شروع زندگی :)
از اینکه پاییز تموم شد و افسردگی فصلیم به سر رسید خرسند و مسرورم میخوام برم به استقبال بهار و کم کم باید اتاق تکونیم رو آغاز کنم/ بح بح بوی تمیزی و طراوت میاد :)
جشن روز پدر
این مدته خداروشکر خانوادم درکم کرده و میکنند از لحاظ درسی. و تا جایی که بشه حمایت میکنند. خب قریب به 90 درصد مهمونی ها رو بخاطر من لغو کردن. نه جایی میرفتیم نه کسی میومد. یا اونا میرفتن و طبق معمول من خونه بودم.اینم روز جمعه رفتیم خونه پدربزرگ و یک جشن کوچولوی روز پدر گرفتیم.پنجشنبه عروسی و جمعه شب اینجا! فقط شنبه درس خوندم. اخرین امتحانم که تاریخ بود و 90 صفحه، خدا بخیر کنه.
روان شو
این نوید رو بدم چند تا قسمت روان شو هماهنگ کردم و سوالاتش رو یا طراحی کردم یا در دست طراحیه. و بگم که مهمونا خیلی خیلی خفن تشریف دارند.و کلی ذوق میکنم وقتی میبینم انقدر مورد استقبال شما قرار میگیرن اپیزودها :)
نده قول یاسینی
وای وای وای خدا. اینم دیگه نگم. از شهریور دموی اهنگ نده قول اومده بود و منتظرش بودم. یعنی قشنگ شست بود هرچی خاک روی دل بود! و دوستم که به واسطه من فنش شده بود زودتر از من گوش داده بود:// انقدر سرم گرم بود که حتی اینم دیر فهمیدم. ولی خب قفلی این روز و شباست. از اسپیکر های مدرسه هم پلی میشه دیگه نور علی نور!
جریان روان نویس ویرگول و بابا
فکر کنم انقدری که تو ویرگول از بابام گفتم از حضرت مادر نگفتم:( به وقتش بایست از فداکاری های وی نیز گوییم. ولی اخه از اونجا که خیلی با پدر بحث و تعاملم بیشتر و تخصصی تره، بیشتر میشه روش مانور داد. و بخش عمده ی شخصیتم شبیه بابامه.خلاصه بابام اینجوریه که هرکاری برای ما میکنه. یعنی اگر تا الان چیزی رو نخریده یا انجام نداده، صد در صد نتونسته یعنی محاله چیزی در توانش باشه و انجام نده. یا صلاح ندونسته. در واقع دلش نمیخواد سختی هایی که خودش تجربه کرده رو ما تجربه کنیم. خواهر کوچکم گوشی مستقل نداره(خواهم گفت چرا و چگونه) و از گوشی بابا گاهی استفاده میکنه. از قضا توی سرچ های اخیر گوگلش روان نویس ویرگول بود. ( و همیشه هست چون منم گاهی با اون گوشی میام ویرگول و روح طوری پست میخونم). دیشب بابام به خواهرم گفت این روان نویس ویرگول چیه من دوساله میبینم سرچ میکنی. بگو برات بخرم.(معمولا خواهرم قبل از خرید چیزی میره و دربارش عکس و مطلب میخونه، این کارش رو دوست دارم)
یعنی من و اجی و مامان از خنده منفجر شدیم. بنده خدا تقصیر نداره خب نمیدونه اسم مستعار دخترش چیه، ویرگول چیه، فقط قبلا چندتا از پستام رو براش خوندم. ولی یحتمل میدونه وبلاگ نویسی میکنم. آره خلاصه پدرجان برو یه روان نویس ویرگول واسمون بخر :))))))
موخوره و نگذشتن از چیزها
اینو میگم که فقط یه نتیجه بگیریم وگرنه گفتنش لزومی نداره. خیلی وقت بود موهام رو عامدانه داشتم بلند میکردم چون موهام از بچگی فرفری بود هرچقدر هم بلند میکردم اصلا مو فر میخورد میومد بالا انگار که خیلی کوتاهه. ولی هرچی سنم بالاتر میره گویی صاف تر میشه. البته رسیدگی هام هم بی تاثیر نبوده. انقدر این روند ادامه پیدا کرد که من هیچ جوره دلم نمیومد قیچی بهش بزنم طبعا طولش خیلی بلند شده بود. تا اینکه دیدم ای داد بیداد نوکش دو شاخه شده یا به اصطلاح موخوره زده. جالبه خیلی وقته متوجهش شده بودم ولی باز نمیرفتم کوتاه کنم:/ چون راضی نشدم زودتر از چندسانتش بگذرم مجبور شدم اندازه کف دست کوتاه کنم و اولش حس خیلی بدی داشتم انگار که تیکه ای از وجودم کنده شده. ولی باعث شد بدونم نباید به هیچ چیز- هیچ چیز وابسته شد و هر لحظه اماده ی از دست دادن بود. و اینکه اگر نتونی از بعضی دارایی هات بگذری و طمع کنی، بعدا مجبور میشی چند برابرش رو فدا کنی. البته حالا سبک تر شدم و تنوع شده و اینکه میگن زدن مو باعث میشه رشدش بیشتر میشه. و الان موهای سالمی دارم و این مهم تر از اندازشه( خطاب به همه دخترا :) و نکته ی اموزشی آرایشگر: میگفت که زیاد شونه کردن، زیاد سشوار و اتو کشیدن هم موثره علاوه بر نوک گیری نکردن.
غلبه بر استرس
من بطور کلی آدم استرسی نیستم. و همونی ام که دیگران رو آروم میکنه. انگیزه میده. امید میده و دعوت به آرامش میکنه. نداشتن مطلق استرس که غیرممکنه. اصلا استرس یه حد کمی مفیده چون باعث میشه حرکت کنید یا بیشتر تلاش کنید. و قبل از ازمون ها سعی میکنم جلوی تشویش ذهن و ادمایی که استرس میدن رو بگیرم و اگر نشد تا میتونم فاصله میگیرم و مختص به امتحانات نیست باید به قیمت از دست ندادن آرامش از ادمهای سمی دوری کرد: مثلا میگن وای من هیچی یادم نمیاد. فلان جا فلان صفحه فلان پاراگراف چی بود؟(معمولا پرسیدن های دم آخری، علاوه بر اطلاعات غلط، نتیجه عکس داره) یا؛ وای من احساس میکنم برگه جلوم بذارن چیزی نمیتونم بنویسم و ... بین دخترا رایج تره از اینا فاصه باید جست! من استرسم درونیه و بروز نمیدم مثلا دستام قبلا یخ میکرد یا طپش قلبم بالاتر میرفت. فکر کنم از اول عمرم بیشتر از هزارتا ازمون دادم. یکم شاید از بقیه بیشتر. امتحانای اصلی دست خداست ولی خب همینا باعث شده خیلی چیزا یاد بگیرم و همین امتحان اخیر نشونم داد که چقدر تواناییم توی کنترل خودم و نحوه بهتر مطالعه کردن، کنترل زمان و غیره بهتر شده. حقیقتا ازمون دادن بیشتر از درس خوندن یه مهارته. چون هستن کسایی که کلی درس میخونن ولی سر جلسه شش و هشت میزنن!
اوایل امتحانات و حرف موثر بابا
البته پدر با دونستن شرایطم همون اول اول که جدی شد شروع امتحانات، گفت من به 17 هم راضی هستم و هرجور باشی بهت افتخار میکنیم و سلامتیت مهم تره و سیستم آموزشی خودمون میدونیم چجوره و از این حرفا. ولی کو گوش شنوا :))) خدا خیرش بده با اینکه قطعا من به 17 راضی نبوده ام و برای 20 تلاش میکردم، کلی خونسرد شدم و با آرامش بیشتری مطالعه میکردم. و یه جاهایی مطالعه کردم عجیبا غریبا بهتون خواهم گفت. در کل 20 گرفتن تو دبیرستان کمیابه چون کتابو زیر و رو هم کرده باشی باز دبیر یه جایی یجور می پیچونه که نتونی جواب بدی و تله میندازه. خودشون میگن ما از خدامونه شاگردهای بیستمون زیاد باشن اما به نظرم شعاری بیش نیست و از اینکه شاگرد به چالش بیفته کیفور میشن!
زلزله و دوستان ترکیه
بلا به دور! چقدر برای زلزله ی ترکیه ناراحت شدم. چون خیلی تلفات انسانی داشت. قبلا هم ترکیه جزو ایران بود. و توی خیلی از موارد با ما اشتراکاتی دارند. به هرحال صحبت هایی سر انسان ساخت بودن این زلزله با امواج رادیویی هست. ولی وقتی خبرش رو شنیدم نگران دوستام توی ترکیه که چندتایی بودن شدم. حال همشون خوب بود ولی یکیشون گفت که خونشون خیلی خراب شده. و از اینکه من حالشون رو پرسیدم خوش حال شدن.
امروز روز برفی
یه پست خفن گزارشی از امروز برفی کرجمون به زودی منترش میکنم. ( ولی من دیگه قول ندم:/ یه چیزی میگم میره چندماه بعد و بد میشه:):
مطلبی دیگر از این انتشارات
از قم تا فرانسه|مستندی از بزرگترین طراح آرتیست جهان
مطلبی دیگر از این انتشارات
و آنگاه که نفرت در وجودمان ریشه بدواند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
ستارهی بچگیهایش را گم کرده بود