ابیاتم-سرمای آبان


عشق یک داستان اما بی پایان بود

شعری در قالب بدبختی حاشامان بود


عشق‌ شد کشتی بی مقصد پی چشمانت

ناخدایی که ته دره هنوز هم خواب بود


عشق شد خنده‌ای هنگام شنود نامت

دلم اما تنگ میشد، صورتم خندان بود


عشق شد بوی نسیم تن عطرالودت

شاید این عشق نبود،الحق یک طوفان بود


عشق شد خواب محال بوسه بر بالینت

افسوس خیالش ابدالدهر یک تاوان بود


عشق شد جرقه‌ای بین من و سیمایت

شبی که عاشق شدم سرمای یک آبان بود


عشق شد روییدن ابیات‌های شاعرت

به گمانم کلمات بیشتر از بُستان بود

.

.

-پانیذ.پ

”یاعلی