Always the poet, never the poem=)) https://t.me/insanity_in_flesh
از قم تا فرانسه|مستندی از بزرگترین طراح آرتیست جهان
در کنار ساره نشسته بودم.اواسط کلاس.
ساره کنار رادیاتور نشسته بود وقتی آن اتفاق افتاد.
این زنگ کلاس کنسل شده بود و برامون کلاس آزاد گذاشته بودن
هیچ وقت یادم نمیره که موضوع حرف زدنمون آینده بود
میخواست طراح بشه و مثل همیشه برام از آرزو هاش میگفت
تقریبا همه ی حرفاشو از حفظ بودم
بورسیه ی کالج توی فرانسه
یه شرکت بزرگتر از شنل و گوچی
لباسای میلیون دلاری
منم به شوخی بهش میگفتم "از قم تا فرانسه، مستندی از بزرگترین طراح ارتیست جهان ساره!!!"
ولی اون هیچ وقت امیدشو از دست نمیداد
آرزو داشت
آرزو های خیلی بزرگ
هر روز رو تحمل میکرد
فشار ها ی مختلف رو شکست میداد فقط به امید آینده اش
من ولی
من کاملا در تضاد بودم
آینده برام معنی نداشت خیلی وقت بود که برام امیدی نمونده بود
میدونستم که سرنوشتم دقیقا سرنوشت خواهر بزرگترم میشد
ازدواج زوری...
هیچ وقت قرار نبود به دانشگاه برسم
ولی ساره میگفت "ازدواج که پایان همه چیز نیست!"
همش امید الکی میداد
ولی آخه چطور پایان همه چیز نیست، بچه که گول نمیزد
من خودم هرروز پایانو به چشم خودم میدیدم
وقتی خواهرم میامد خونمون
چشمای قرمز از گریه اشو
زیر چشم کبودش
جای دست روی گردنش
همشون مثل روز روشن بودن
یادمه که ساره چشمشو از من برداشت
بو کشید، اخمشو دیدم وقتی ازم پرسید که منم بوی گازو حس میکنم یا نه
درسته اون لحظه بهش گفتم نه
ولی یک ساعت بعدش با جون و دل اون بو رو حس میکردم
وقتی که میدیدم ساره نمیتونه نفس بکشه وقتی از سرفه نفس خودمم بالا نمیومد
از پشت لایه ی اشکم میتونستم چهره ی تار اونی که داشت سعی میکرد درو به زور باز کنه رو ببینم
بعدا بهمون گفتن در گیر کرده بوده ولی درمون که سالم بود
عصبی شده بودم از فشار دست ساره روی بازوم
ولی بیهوش شدم قبل اینکه فشارو برداره
صدای آژیر امبولانس رو هنوز یادمه که توی گوشم میپیچید
صورت ساره
تنها چیزی که وقتی بهم گفتن ساره دیگه نیست توی گوشم صدا میکرد یه چیز بود
"از قم تا فرانسه"
هنرستان نور
3 - 4 ماه پیش
40 نفر مسمومیت
2 - 3 نفر کشته
پ.ن 1: تسلیت به همه، هم اونایی که بچه هاشونو از دست دادن هم اونایی که دوستاشونو از دست دادن هم هرکسی که یه عزیزی از دست داده
پ.ن2: تسلیت به ایران، که پیروزشو از دست داده تا پیروزیشو به دست بیاره
پ.ن 3: این پست رو رامونا سفارش داده است.
+your not afraid of death?
_do you remember how scary it was in 1807?
No, me neither cause I wasn't alive yet
it feel the same way when I'm dead
not even noting.
why would I be scared of that?
+از مرگ نمیترسی؟
_یادت میاد چقدر ترسناک بود سال 1807؟
نه، منم همینطور چون اون موقع هنوز زنده نبودم
همین حس رو داره وقتی که مردم
حتی هیچی هم نه.
چرا باید از این بترسم؟
I care a lot | 1:16:45
مطلبی دیگر از این انتشارات
زمستان
مطلبی دیگر از این انتشارات
«پایان اتوپیا»
مطلبی دیگر از این انتشارات
«فقط همین»